تشرف به خدمت حضرت ولی عصر(عج): حسین آقا بابایی نقل می کند شبی در خواب دیدم که به مکه معظمه مشرف شدم .صبح آن روز در حالی که روزه بودیم تصمیم گرفتم به مسجد مقدس جمکران بروم یکی از فرزندانمبه نام محمد باقر که هفت سال بیشتر نداشت گفت که مرا هم با خود ببر .)) آنگاه همراه او در حالی که برف همه جا را پوشانده بود پیاده راه افتادیم در راه. جویهای بزرگ آب بود که من فرزندم را کول گرفتم واز آب عبور می کردیم تا به باغ قلعه وبه آب انبار حاج حسینعلی رسیدیم .بچه گفت :((تشنه هستم .))از آب انبار به او آب دادم . هنگامی که از قلعه عبور کردیم ناگهان چشمم به یک سید بزرگوار وجلیل القدری که تا کنون کسی را به زیبایی ونورانیت ندیده بودم............................. وقتی نزدیک ما رسید سلام کردم وگفت :((شما به مسجد تشریف می برید یا از مسجد بر می گردید ؟)) فرمودند :((به مسجد می آیم .)) پس از آن بر اثر تصرف ولایتی دیگر نتوانستم حرف بزنم .آقا از بلندی کنار جاده عبور می کرد وما از از وسط جاده .تا این که به خط آهن رسیدیم ، زیرا پل عبوری راه آهن آب و گل بود به آقا گفتم :ابتدا بچه را کول می کنم واز آب زیر پل ، عبور می دهم وبعد می آیم شما را کول می کنم وبه آن طرف پل خط راه آهن می رسانم . آقا با عصایی که دستش بود اشاره کرد که شما با بچه بروید . من بچه را آن طرف راه آهن گذاشتم و آقا تشریف نیاوردند .چند دقیقه ای ماندیم ولی دیدیم از آقا خبری نشد به طرف خط راه آهن آمدم ،دیدم اصلا نه آۀقا هست ونه ردپایی وجود دارد من از شدت نارحتی شروع کردم به گریه کردن ، بچه از من پرسید :((چرا گریه می کنی ؟))گفتم بابا آنی که ما باید ببینیم ((یعنی وجود مبارک حضرت ولی عصر (ارواحنافداه )دیدیم ونشناختیم بعدا آمدم از باغ قلع (یعنی جایی که آقا را همانجا زیارت کردیم وبا آقا همراه شدیم )تا راه آهن مکرّرا شمارش کردم ،1724قدم بود که به برکت حضرت ،این همه راه را به چند لحضه باطی الارض رفته بودیم خوشا إ خوشا إ آن روز وآن خال زیبا که خداوند بحق محمد وآل محمد دیدار حضرت را دوباره نصیب فرماید برگرفته از :کتاب ملاقات با امام زمان در مسجد مقدس جمکران .چاپ یازدهم .ص255 (((این کتاب بسیار زیباست من به شما خواننده گرامی توصیه می کنم که این کتاب را تهیه کنید))) انشا الله ما هم بتوانیم کاری کنیم تا امام زمان از ما راضی وخوشنود باشند (انشا الله توفیق دیدار حضرت را پدا کنیم )
معجزات امام علی بن موسی الرضا |
معجزات امام علی بن موسی الرضا( علیه آلاف التحیة والثناء )كه به امر حضرت آیت الله العظمی بروجردی (قدس سره ) جمع آوری گردید. بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله ربّ العالمین و الصلاة و السلام على خیر خلقه محمّد وآله الطیبین الطاهرین ولعنة الله على أعدائهم ومخالفیهم ومعاندیهم ومبغضیهم ومنكری فضائلهم ومناقبهم أجمعین من الآن إلى قیام یوم الدین. وبعد؛ مخفى نماند كه در تاریخ شهر ربیع الثانی سنهی یكهزار و سیصد و چهل و هفت هجرى حضرت مستطاب شریعتمدار، ملاذ الأنام، مروّج الأحكام، حجّة الإسلام والمسلمین، محیى مراسم حضرت سید المرسلین آیة الله تعالى فیالعالمین سیدنا و مولانا الأعظم زائراً للحرمين الشریفین آقاى الحاج آقا حسین الطباطبائی البروجردی ـ متّع الله المسلمین بطول بقائه ـ تشرّف ثانی آن جناب به ارض مقدّس مشهد مطهّر حضرت ثامن الأئمّة الهدى ـ روحی و أرواح العالمین له الفداه ـ بود و چون در سفر اوّل حضرت امام رضا صلوات الله علیه معجزات و كرامات و توجّهاتى مخصوص در چند شب جمعه به مرضا فرموده بودند و آن جناب دیده و شنیده و تحقیقاتى فرموده بودند و معلوم شده بود، و لیكن متأسّفانه آن معجزات ضبط نشده بود. لهذا در این سفر تحقیقاتى فرموده كه شاید ازآقایان مقدّسین و اخیار كسى آن كرامات و معجزات را نوشته باشد، تا این كه معلوم و محقّق شد كه جناب مستطاب عمدة الأخیار وزبدة الاتقياءآقاى آقا میرزا ابوالقاسم خان زید توفیقه ـ كه سالهاست در ارض مقدس مشرّف و غیر ازآن توجّهات به مرضا چند معجزه و كرامت دیگر ضبط و نوشته بودند و اراءی حضور مبارك حضرت حجّة الإسلام ـ مدّ ظلهالعالى ـ داده و حضرت ایشان به حقیر امرفرمودند كه از روى كتاب جناب ایشان استنساخ نمایم، لهذا این حقیرفقیر سراپا تقصیر، گرفتار به دام وسوسهی شیطانى، خادم العلم، أقلّ الحاج أحمد بروجردى ـ عفى الله عنه ـ گماشتهی حضرت مستطاب آیة الله ـ دام ظلّه ـ این معجزات وكرامات را از روى نوشتهی جناب ایشان به رشتهی تحریر در آورده، اُمید است ازقارئین، این حقیر را از دعاى خیر فراموش نفرمایند. انشاء الله. بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین الحمد لله ربّ العالمین [کما] هو أهله ومستحقّه والصلاة والسلام على خیر خلقه محمّد وآله الطاهرین المعصومین. أمّا بعد، حقیر أبوالقاسم ابن على طهرانى در سنهی یكهزار و سیصد و سى و نه هجری از طهران حركت نمودم به عزم عتبه بوسى و زیارت حضرت ثامن الأئمّه ـ علیه آلاف التحیة والثناء ـ حال چهار سال است ـ كه بحمدالله تعالى ـ توفیق رفیق گشته درارض اقدس و مشهد مقدّس مشغول عتبه بوسى هستم، معجزاتى كه از حضرت مشاهده نمودهام و شنیدهام از خودِ طرف، این است كه مىنگارم كه مؤمنین مطالعه نموده قلوبشان مسرور و منجلى شود، انشاء الله. و حقیر را به دعاى خیر یاد و شاد فرمایند انشاء الله تعالی. معجزهی اوّل: حقیر ابوالقاسم ابن على، رفیقى دارم كه اسم ایشان میرزا زین العابدین خان [و] اهل طهران است، آدم خیلى مقدّس و اهل عبادت و فعلاً حیات دارند، ایشان هفت ماه، قبل از تشرّف حقیر به ارض اقدس مشرّف شده بودند ، در مراجعت به طهران در ارضِ راه رفیق [وهم] سفرى براى ایشان پیدا مىشود، بعد از چند روزى معلوم مىشود كه این شخص بهایى است، مذاكرات زیادى با هم مىكنند و چون بهایىها منكر معجزه هستند به میرزا زین العابدین خان مىگوید كه: شما قایل هستید كه امام شما حیات و مماتى براى او نیست و داراى معجزات است حال كه در بین راه سوار هستیم و می رویم، حضرت امام رضا علیه السلام یك قرص نان گرم به شما بدهد و شما به من بدهید، تا من ببینم شما راست مىگویید. میرزا زین العابدین خان مىگوید: حالم به نحوى منقلب شد كه بى اختیار گفتم الآن، دستم را به تندى بردم زیر عبا دیدم یك قرص نان داغِ داغ به دست من داده شد، فوراً دادم به دست او، رنگ او متغیر شد، عوض این كه متنبّه شود بدتر اسبابِ غرض او شد. معجزهی دوم: در سنهی هزار و سیصد و سى و نه(هجری) كه حقیر در ارض اقدس بودم کُلُنل تقى خان(1) با دولت طرف شد و تمام ارض خراسان در تصرّف ایشان بود، قشون فرستاده بود به تربت مشغول جنگ بودند، سید میرزا آقا نامي ـ كه فعلاً زنده است و در مشهد مقدّس حالا مشغول دست فروش است و اهل سبزوار است - این سید میرزا آقا در ادارهی ژاندارمرى توپچى بوده است. كلنل محمّد تقى خان یك گارى فشنگ وباروت به توسّط شش نفر توپچى ـ كه یكى همین سید میرزا آقا باشدـ مىفرستد به تربت، در ارض راه سید میرزا آقا روى صندوق باروت نشسته بوده است. یكى از توپچىها سيگارمىكشد آتش سیگار مىرسد به صندوق باروت و فشنگ ها یك مرتبه تمام آتش مىگيرد، سه نفر فوراً هلاك، دو نفر زخمدار مىشوند. سید میرزا آقا مىگوید: یك مرتبه دیدم قوّهی باروت درب صندوق باروت را با من حركت داد، ده دوازه زرع به خطّ مستقیم برد بالا دو مرتبه راست افتادم در همان صندوقِ باروت، دو پاى ایشان از دمِ نشیمن تا دمِ پاشنهی پا، گوشت پوست رگها مىسوزد. این سه نفر زخمى را مىآورند به مشهد در مریضخانهی قشونى و مشغول معالجه مىشوند، بیست روز، یا یك ماه در آن مریضخانه بودند، تا كلنل تقى خان كشته وحسین آقا امیر مشرف با قزّاق وارد مشهد [میشود] و این سه نفر زخمى را از مریض خانه بیرون مىكنند. سید میرزا آقا را مىبرند به دار الشفاى حضرت، هشت ماه آن جا معالجه مىكنند، همين قدر مىشود كه رفع جراحت و فساد مىشود، ولى از هر دو پا چلاق كههیچ قادر بر حركت نبوده، چون پىها سوخته بوده مىگوید: بعد از هشت ماه یك شب خیلى حالم منقلب شد، گریهی زیادى كردم از همان دارالشفا رو كردم به حضرت، عرض كردم: یابن رسول الله! آخر نه این است من اولاد شما هستم نباید به فریاد من برسى؟ در این اثنا از شدّت گریه خوابم برد، دیدم که یك سیدى تشریف آورده است بهمن مىگوید: میرزا آقا! حالت چه طور است؟ دستش را گرفتم گفتم: شما كى هستید؟ اهل سبزوارى خویش من هستى؟ كىهستى؟ فرمود: مىخواهى چه بكنى من كه هستم؟ من آمدهام احوال تو را بپرسم. عرض مىكند: نمىشود، باید بدانم شما كى هستید؟ تا به حال كسى نیامدهاست احوال مرا بپرسد، چون بیسواد است و خیلى آدم ساده است با حضرتخیلى گفتگو مىكند كه حكماً باید بگویى كى هستي؟ حضرت مىفرماید: تو متوسّل به كى شدى؟ عرض مىكند: من به جدّم على بن موسى الرضا علیهما السلام متوسّل شدم. مىفرماید: من همانم. عرض مىكند: آخر مىبینى من از هر دو پا چلاق شدم؟ حضرت مىفرماید: ببینم پاى تو را، با یك دست شصت او را مىگیرد بلند مىكند با دست دیگر مىكشد از نشستن گاه تا دمِ پاشنهی پاى دیگر را به شرح أیضاً. آقا سید میرزا آقا مىگوید: همین طور كه حضرت دست را مبارك مى کشید در همان خواب حسّ كردم روحى به پاهایم آمد، بعد حضرت تشریف بردند و من بیدار شدم، دیدم شصتِ پاى من تكان مىخورد، تعجّب كردم، گفتم: ببینم پاى من حركت مىكند؟ دیدم هر دو حركت مىكند، نصف شب گریهی شوق مرا گرفت مریضها ازخواب بیدار شدند، گفتند: سید مگر دیوانه شدهاى؟ نصف شب ما را نمىگذارى بخوابيم! گفتم: حضرت مرا شفا عطا فرمود، صبح از تخت برخاستم آمدم از دار الشفاء بیرون و بعد توبه كردم كه دیگر نوكرى نكنم، حال [او] دست فروش است لباس راسته پوشیده و عمّامه بر سر گذاشته، این ترتیبى كه خود آقا میرزا آقا براى حقیرتعریف و پاها را خود حقیر دیدم كه جاى سوختگى باقی است، اگر كم و زیادى دركلمات باشد، الله أعلم. ولى در شفا دادنِ حضرت او را، شكي نیست. والسلام معجزهی سوّم: حضرت ثامن الأئمّه على بن موسى الرضا ـ علیه آلاف التحیة والثناء ـ روحی وجسمی وأبی واُمّی وولدی له الفداه ـ در شهر شوّال المكرم یكهزار وسیصد و چهل و سه واقع شد ـ كه اظهر من الشمس بود ـ كه اهل شهر مشهد تماماً چه دیدند و چه بر آنها و چه بر علماى اعلام ثابت و محقّق شد از قرار ذیل است: مقدّمه: در لیلهی جمعهی هفتم شهر شوّال المكرّم حاجى على نام تبریزى تختهكار، به اصطلاح چلوكبابىها كه گوشت راستهی پشت مازو را از استخوان سوا مىكند و رگ وریشهی گوشت را مىگیرد براى كباب و ولد محمّد حسن تبریزى است و سالهاست در ارض اقدس در محلّهی پاچنار ساکن است [و در] مشهد مقدّس درخانهی حاجى محمّد برگ فروش اجاره نشین است. دخترى دارد به سن شانزده هفده سالگى در هفت ماه و نیم قبل او را شوهر مىدهند به مشهدى على اكبر نجّار تبریزى، ده دوازده روز در خانهی شوهر سالم مىماند بعد مبتلا مىشود به مرضِ دانهای، چند روز مبتلا بوده اتفاقاً ترشى مىخورد فورى از كمر به پایین ویك دست فلج مىشود و به كلّى زمین گیر مىشود و اسم دختر ربابه خانم است. هفت ماه به این مرضِ فلج مبتلا، كه قادر بر حركت نبوده، در این هفت ماه چندى میرزا حسین خانِ دكتر معالجه مىكند، بعد پیش حكیم دیگر مىبرند در ارك، روبروی باغ ملّى ـ كه اسم او را نمىدانند ـ بعد مىبرند پیش حكیم آلمانى آن هم انجیسیون (2) مىكند. به قول خود حاجى على: سوزن به دست ربابه خانم مىزند مرض شدیدتر وسختتر مىشود، به نحوى كه دهان او بسته مىشود كه قادر بر خوردنِ غذا نبوده، بعد مىبرند پیش دكتر شیخ حسن خان مدّتى هم او معالجه مى کند. بعد مىبرند پیش یك دكتر ترك ـ كه اسم او را هم نمىدانند ـ گویا این دكتر ترك لقمان الملك باشد، هیچ تفاوتى نمىكند، همین قدر مىشود كه دهان باز مىشودكه مىتواند قدرى غذا بخورد. حكما از معالجهی او عاجز و از بهبودى [وی] مأیوس مىشوند، ربابه خانم خیلى دلشكسته مىشود، روز پنج شنبه ششم شوّال ربابه خانم التماس مىكند كه امشب شب جمعه است مرا ببرید در حرم مطهر. چون خیلى اصرار و التماس مىكند دایى ربابه خانم و شوهر او و مادر او، او را به پشت گرفته بر مىدارند مىآورند، در درشكه مىگذارند تا دم بست بالا خیابان مىآورند بعد دایى او را كول مىكند ساعت دوازده شب گذشته وارد حرم مطهّرمىكند، پاى ضریح مطهّر مىگذارد زمین. دایى دختر به دختر مىگوید: اگر امشب شفاى خود را نگیرى من تو را خواهم زد و خواهم كشت. بارى پاى ضریح مطهّر مىگذارند دایى و شوهر او مىروند، مادرِ دختر، درحرم مىماند مىرود در مسجد زنانه ـ كه در رواق پشت سر مبارك است ـ مىنشیند دختر گریه و زارى مىكند و متوسّل مىشود، ساعت شش از شب گذشته خواب مىرود، مىبیند در حرم است، ولى ضریح مطهّر نیست و یک کوچهی طولانیست یك نفر سید ـ كه عمّامهی سبز برسر اوست ـ رو به ربابه خانم مىآید تا نزدیك ربابه به ربابه خانم می فرماید: كه چرا بى وضو داخل حرم شدى؟ بلند شو برو دست نماز بگیر! بعد داخل حرم شو. عرض مىكند: من قادر بر حركت نیستم و دستى كه بتوانم وضو بگیرم ندارم، باز دو مرتبه مىفرماید به تو مىگویم برو وضو بگیر! دختر باز همان عرضاوّل را مىكند، دفعهی سوّم مىفرماید: به تو مىگویم بلند شو برو در مسجد وضوبگیر بیا در حرم! ربابه خانم در این حال بیدار مىشود مىبیند دست او حركت مىكند وصحیح و سالم است، مىبیند از كمر به پایین هم، گویا خوب شده است، بلند مىشود مىبیند تمام مرض برطرف شده و سالم است هیچ عیبى ندارد، دختردیگر حرفي نمىزند مىرود پیش مادرش، مادرش به او مي گوید: کی تو را آورد اینجا پیش من؟ ربابه خانم مىگوید: كسى مرا نیاورد، مىبینى حضرت مرا شفا عطا فرمود بهپاى خودم آمدم. آن وقت مادر و دختر هر دو صیحه مىزنند و بیهوش مىشوند، زنها مىریزند آنها را مىمالند، گلاب مىزنند به هوش مىآورند و زنها رختهاى دختر راپاره پاره كرده براى تبرّك مي برند. خدّام حرم مطهّر در این حال مىفهمند، آن وقت دختر با مادرش از حرمبیرون آمده، دختر وضو گرفته و ثانیاً با مادرش بر مىگردند حرم مطهّر. خدّام از مادرش نشانى خانه را مىگیرند با جمعى دیگر مىروند دربِ خانهحاجى محمّد برگ فروش كه صاحب خانه است. حاجى محمّد مىگوید: ساعت 6 گذشته نزدیك هفت دیدم درب خانه را مىزنند اهل خانه تمام خوابند، رفتم در را باز كردم، دیدم خدّام مطهّر با جمعىدیگرند، گفتم: چه فرمایش دارید؟ پرسیدند امشب كسى از منزل شما به حرم آمده بود؟ گفتم: یك دختر كه هفت ماه است [که] فلج است با مادرش امشب بردند به حرماز براى شفا و من دست پاچه شدم خیال كردم شاید دختره در حرم مطهّر مرده باشد. گفتم: مگر دختر مرده است؟ گفتند: خیر، حضرت شفا عطا فرموده است و ما براى تحقیق آمديم. این شرحى است كه حاجى محمّد برگ فروش وپدر دختر و دایى دختر نقلمىكردند بدون كم و زیاد. حقیر همان روزِ جمعه نزدیک ظُهر فهمیده و تحقیقات كامل نموده بعد از ثبوت نوشته شد و این مطلب در روزنامهی مهر منيرمشهد مقدّس در تاریخ شنبه بیست ودوّم شوّال المكرّم 43 مطابق با بیست و ششم اردیبهشت 304 در شمارهی 34 سال 4 روزنامه، در صفحهی 3 به اسم بهار كرامات ثبت است، رجوع شود. شهادت دکتر لقمان الملک: صورت شهادت نامهی دكتر لقمان الملك راجع به شفاى عیال مشهدى علىاكبرتبریزى. در تاریخ هشتم شهر رجب المرجّب بنده با دكتر آقا مصطفى خان، عیال مشهدى على اكبر نجّار را كه تقریباً شانزده سال دارد معاینه نموديم در صورتى كه نصف بدن او عرضاً با یك دست و صورت مفلوج و متشنّج بوده و یك هفته بود امكان یك قاشق آب خوردن را نداشت، بعد از چندین روز معالجه فقط موفّق به باز شدن دهان او شدیم كه خودش مىتوانست غذا بخورد، ولى سایر اعضاى معلول به همان حال باقى و دو ماه بود كسان مریضهی مشارٌ الیها از بهبودى او مأیوس و متروك گذاشته بودند، بنده هم تقریباً مأیوس از معالجه بودم، حال كه شنیدم بعد از استشفا از دربار اقدس طبیب الهى و التجاء به خاك مطهّر بقعهی رضوى ـ ارواح العالمین له الفداه ـ كمتر از لحظهی بهبودى حاصل كرده است، حقیقتاً غیر از اعجاز چیزى به نظر نیامده و از قوّهی طبیعى بشریه طبقات رعیت خارجاست. والله متم نوره ولو كره الكافرون. الأحقر دكتر عبدالله لقمان الملك. معجزهی چهارم: در شبِ دوشنبهی دهم شهر شوّال سنهی یكهزار و سیصد و چهل و سه ـ كه سه شب بعد از معجزهی اوّل [رُخ داد] ـ حضرت حاجى غلامحسین ترشیزى دخترى دارد به سنّ یازده ساله الى دوازده ساله مسمّا به كوكب خانم، دست راست دختر فلجمىشود، در ترشیز هر چه معالجه مىكنند فایده نمىكند، دختر را میآورند به مشهد مقدّس كه بلكه حكماى مشهد او را معالجه نمایند، چند روز پیش حكیممىبرد معالجه نمىشود. شخصى از دوستانِ او به او مىگوید: دختر را ببر پیش حكیم آلمانى اگر معالجهپذیر باشد مىگوید، اگر هم معالجهپذیر نباشد، خواهد گفت معالجه نمىشود. دختر را روز یكشنبه نهم مىبرد پیش حكیم آلمانى او را معاینه مىكند، سرِسوزن به دست او مىزند مىبیند دختر ابداً حس نمىكند و دست مثل این كهمرده، روح در دست نیست، به پدرِ دختر مىگوید: این دست معالجهپذیر نیست، ببرید پیش امام معتقدِ خودتان، او مگر شفا عطا فرما. پدر دختر را بر مىدارد مىآورد و خیلى متزلزل و افسرده مىشود مغرب كه مىشود او را مىبرد در حرم مطهّر در بالاى سر مبارك مىگذارد، به دخترمىگوید: امشب باید در حرم بمانى، بلكه حضرت شفا عطا فرماید، دختر را مىگذارد، خودش بر مىگردد به منزل ـ كه در کوچهی گندم آباد است ـ دختر قدرىگریه و زارى مىنماید متوسّل مىشود به حضرت، فورى خواب غلبه مىكند بردختر هوشش مىبرد، مىبیند سیدى تشریف آورد به او مىفرماید: بلند شو! برو به منزل خودتان، عرض مىكند دست من فلج است آمدم برای شفا. مىفرماید: دست تو عیبى ندارد، بلند شو برو! دختر در این حال بیدار مىشود مىبیند با همان دست به ضریح مطهّرچسبیده دست را بلند مىكند مىبیند دست خوب شده ابداً عیبى ندارد، بلند مىشود یك ساعت از شب گذشته مىرود پیش پدرش. پدرش مىگوید: به توگفتم در حرم مطهّر بمان بلكه حضرت شفا عطا فرماید. می گوید: حضرت ـ بحمدالله تعالى ـ شفا عطا فرمود این دست من است، بعد اولياي آستانهی قدس مستظهر مىشوند و سلطان اسماعیل خان ـ كه از طرف ادارهی قزّاقخانه متصدّى اُمور آستانهی قدس است ـ به او مىگوید: برو از حكیم آلمانى تصدیقى بگیر بیاور. صبح، پدر دختر را مىبرد پیش حكیم آلمانى، حكیم ملاحظه مىكند،تصدیقى مىنویسد مىدهد و صورت تصدیق این است. «صورت شهادت دكتر فرانگ آلمانى راجع به كوكب» روز یكشنبه نهم شهر شوّال المكرّم دست راست كوكب دختر حاجى غلامحسین ترشیزى را معاینه نمودم از كتف الى پنجه، لمس و بىحس بود، این جانب راهنمايي و نصيحت نمودم كه به حرم مشرّف شود با دعا و ثنا معالجه خواهد شد امروز صبح دوشنبه دهم شوّال همان دست را به كلّى سالم دیدم و حتم دارم كهاین معالجه از همان دعا و ثنایى است كه در حرم مطهّر شده است خداوند مبارككند. دهم شوّال یكهزار و سیصد و چهل و سه دكتر فرانگ آلمانى و این مطلب شهادت با امضاى فرنگى خودِ دكتر آلمانى در روزنامهی مهر منير در شمارهی 34 سالِ 4 در 22 شوّال المكرّم مطابق 26 اردیبهشت ماه سال 1304درصفحهی 4 در ستون 1ثبت است، به آنجا رجوع شود. انشاء الله تعالي. معجزهی پنجم: كه در لیلهی جمعه چهاردهم شوّال واقع شده است در سنهی یكهزار و سیصد وچهل و سه در دو ساعت نیم از شبِ جمعهی مذكور 14 شوّال باشد از قرار ذیلاست: حاجى احمد تاجر قالى فروش تبریزى ولد كربلایى رحیم تبریزى در ارض اقدس در سراى محمّدیه حجرهی تجارت دارد و عیالى دارد خدیجه خانم بنت مشهدى یوسف اهل خامنه ـ كه در بالاى تبریز است ـ مدّت ده سال خدیجه خانم مبتلا به مرض حملهی سخت بوده كه روزى چندین مرتبه مبتلا میشده وغش مىكرده است، یازده روز الى دوازده روز قبل از لیلهی مذكوره از كمر به پایین فلج مىشود كه به کلّی زمین گیر مىشود، مدّتى در ایام حمله، مشیر الأطبّاء معالجه مىكند علاج نمىشود، قبل از مشیر الاطباء و بعد از او اطبّاى دیگر هم معالجه مىكنند، فایده نمی کند، بعد مدیر الحكما معالجه مىكند علاج نمىشود، دعاى رمّال و جنگیر هم نمىتوانند علاج کنند، تا روز پنجشنبهی سیزدهم شهر شوّال المكرّم، حاجى احمد به عیالش مىگوید: حالا كه حضرت این سه چهار شبه این چند نفر را شفا عطا فرموده شما هم امشب شبِ جمعه است برو در حرم مطهّر بمان تا صبح متوسّل شو به حضرت، شاید انشاء الله حضرت شما را هم شفا عطافرماید. نزدیك غروب او را بغل مىكنند مىآورند مىگذارند در دُرُشكه، مىبرند تا دربِ بانك شاهى ـ كه نزدیك مسجد گوهرشاد است ـ با والده و همشیرهی احمد آقاى دوافروش مىبرند در منزل یكى از دوستان خودشان ساعت دو از شب گذشته او را بغل مىكنند مىبرند در حرم مطهّر در پشت سرمبارك، او را نزدیك ضریح مطهّر مىگذارند زمینِ چسبیده به ضریح مطهّر، یك ردیف زنها نشسته بودند، این خدیجه خانم در ردیف دوّم واقع مىشود پارچهی پاكى ـ كه مثل چهار قد بوده است ـ حاجى احمد از مکّه آورده بوده است او همراه برده است، یك سرِ او را مىدهد به زنى كه چسبیده به ضریح مطهّر بوده به آن زن می گوید: كه ببند به ضریح، او هم مىبندد و یك سرِ دیگر را به گردن خود مىبندد. عرض مىكند: یا بن رسول الله! شما از دل من آگاهید و مىدانید من از براى چهآمدهام و من نمىتوانم بلند گریه نمایم و جزع نمایم كه صداى مرا نامحرم بشنود، اگر شفا عطا مىفرمایید فبها، اگر شفا عطا نمىكنى من دیگر خانه نمىروم، رو به بیابان میگذارم، بعد از این عرض حال بیهوشي مثل خواب به او دست مىدهد مىبیند یك سیدى بالاى سر او ایستاده مىفرماید: بلند شو برو به خانه بچّههایت گریه مى کنند. عرض كردم: مریض هستم، نمىتوانم حركت كنم. دو مرتبه مىفرماید: بلندشو برو! دیگر شما ناخوشى ندارید، بچّههایت گریه مىكنند. خدیجه خانم مىگوید: من تصوّر كردم این آقا از خدام آستانهی قدس است كه عرض كردم صبر كنید دو نفر آدم داریم مىآیند مرا بغل مىكنند مىبرند، چونوالده و همشیرهی احمد آقاى دوا فروش او را مىگذارند و خودشان رفته بودند درمسجد زنانه ـ كه در پشت سرِ مبارك در حرم مقدّس است ـ مىگوید: به این خیال گفتم: آنها مىآیند مرا بغل مىكنند، مىبرند، در این حال، ملتفت شدم كه باید حضرت باشد، عرض كردم: شوهرِ من براى من بسیار خرج نموده و مىخواهم بروم مادر و خواهر و برادر خود را ببینم دیگر رو ندارم كه به او اظهارى نمایم كه خرج راهِ مرا به من بدهد، این عرض راكه كردم فرمود: بگیر. من دستم را باز كردم چیزى انداخت در دستِ راست من فرمود: نصف آن را بده به متولّى، او به شما هزار تومان مىدهد، آن نصفِ دیگر را نگاه دار، نصف آن را در امر دنیا مصرف كن و نصف دیگر را در آخرت به درد تو مىخورد، در اینحال به هوش آمدم، دیدم در دستم چیزى هست ولى نمیدانم چیست محكم گرفتم، بلند شدم دیدم صحیح و سالم هستم، خواستم بروم دیدم در حرم مطهّر جمعیت زیاده است از شدّت جمعیت نمىتوانم بگذرم دو قدم حركت كردم ازشدّتِ شوق صحیحه زده و بیهوش شده افتادم، زنها ملتفت شدند مىریزند چهارقد و آن پارچهاى كه به ضریح مطهر به گردن خود بسته بوده است پارهپاره مىكنند مىبرند دست او را هم باز مىكنند، آن چیزى را كه حضرت عطا فرموده بوده است او را از میانِ دست او بر مىدارند، در آن حال مىگوید: به هوش آمدم دیدم زنها دست مرا مىبوسند و كف دست مرا مىبوسند، بعد خدام و غيره می بینند نزدیك است زنها او را هلاك كنند، مىآیند زنها را عقب مىنمایند او را مىبرند در همان مسجد كه در حرم مطهّر است -یعنى در رواق راجع به زنهااست ـ بعد شخص حاجى ابراهیم معروف به آلو و قالى فروش است در پایین خیابان با چند خدّام حرم مطهر و چند نفر دیگر پاى با جوراب [و] پابرهنه مىروند دربِ خانهی حاجى احمد مدّت ورود به حرم مطهّر و شفا عطا فرمودن نیم ساعت الى سه ربع ساعت بیشتر طول نمىكشد. حاجى احمد مىگوید: من او را در حرم گذاشتم مراجعت نمودم به خانه، گفتم: به پیره زن مستخدمه شام حاضر كرد، پسر بچّهاى دارم، آوردم سر شام، بنا كردبه گریه كردن و گفت: من شام نمىخورم والدهام را مىخواهم و یك دختر چهارساله و یك دختر نه ساله و یك بچّهی شیر خوار ،تمام بناى گریه و زارى سختگذاشتند مىگویند: ما شام نمىخوریم مادرمان را مىخواهيم. این حال موافق بوده است به آن وقتى كه حضرت فرمودهاند بلند شو برو! بچّههایت گریه مىكنند. حاجى احمد مىگوید: من حالم از گریهی بچّهها منقلب، شام نخورده بلند شدم یك یك دخترها را خواباندم، ولى پسر بچّه آرام نمىگیرد، او را آوردم بغلگرفتم خواستم بخوابم دیدم به شدّت درب خانه را مىزنند به خیال این كه عیال من طاقت نیاورده، او را آوردهاند، پیش خودم دل تنگ شدم، گفتم: عجب مالقلبى است مالِ قلب بر مىگردد به سوى صاحبش، رفتم درِ خانه را باز كردم، دیدم حاجى ابراهیم قالى فروش و خدّام و چند نفر دیگر پاى برهنه آمدند كه بیایید حضرت عیال شما را شفا عطا فرموده باور نكردم، قسم خوردند، لباس پوشیده ساعت چهار رفتم مشرف شدم با حضرات در حرم مطهّر، دیدم صحیحاست، حضرت شفا عطا فرموده، او را برداشته آوردم خانه، آن چیزى كه حضرت عطا فرموده است معلوم نشد كه چه بوده است تا امروز پیدا نشده زنها بردهاند، تا بعد چه شود الله اعلم. تصدیق مدیر الحکماء صورت تصدیق مدیر الحكما به خطّ خودش: در حاشیهی كتاب نوشته [است] مدّتى بنده معالجه ي این مریضه را نمودم، چند روز قبل ازخوب شدنش ـ كه سخت مبتلا شده بود و دیگر نمىتوانست حركت كند ـ بنده او راعیادت كردم در منزل خودش دیگه... بود كه شب در حرم مطهّر متوسّل شده بودو حضرت ثامن الأئمّه او را شفا مرحمت فرموده بود، آمد در منزلِ بنده و او را دركمال سلامتى دیدم كه آثار هیچ مرضى در او نبود. حبیب الله مدیر الحكما آن چه حقیر ابوالقاسم بن على طهرانى نوشتم غیر از این كه خودم اطّلاع داشتم تحقیقات كامل از خود حضرات نموده و بدون كم و زیاد است نوشتم، التماس دعا دارم از خوانندگان. والسلام على من اتّبع الهدى. به تاریخ بیست وسوّم شهر شوّال المكرّم من شهور سنهی یكهزار و سيصد و چهل و سه هجرى آنچه حقیر الحاج احمد بروجردى بر حسب فرمودهی حضرت آیة الله طباطبائى بروجردى مدّظلّه از روى كتاب جناب آقای میرزا ابوالقاسم خان طال بقاؤه نوشتهام در تاریخ ذیل: (24) ربیع الثانی 1347 هجری. ………………………………………………............................................................. 1- محمد تقی خان پسیان که اجدادش از مهاجرین قفقاز بودند در سال 1268 شمسی در تبریز متولد شد. پس از طی تحصیلات مقدماتی و دوره مدرسه نظام وارد خدمت در ژاندارمری گردید. رکلنل محمد تقی خان پسیان مدتی در همدان ماًموریت داشت که با رضا خان ( شاه بعدی ایران ) آشنائی یافت و حتی انتشار داد که یک سیلی هم به گوش او زده است. کلنل محمد تقی خان پسیان مدتی در آلمان و سویس و عراق به سر برده و به مطالعه در امور نظامی پرداخت و در مراجعت به ریاست ژاندارمری خراسان منصوب گردید. در کودتای 1299، سید ضیاء دستور داد که قوام السلطنه والی خراسان را بازداشت کند که او را دستگیر کرده، تحت الحفظ به تهران فرستاد. همین امر موجب شد که قوام السلطنه کینه او را به دل بگیرد و بعداً وقتی نخست وزیر شد، استانداری برای خراسان تعیین کرد که کلنل زیر بار نرفت و علیه دولت مرکزی قیام کرد. رکلنل محمد تقی خان پسیان می خواست در خراسان جمهوری اعلام کند و بعد آن را به سراسر ایران تعمیم دهد که در این کار توفیقی نیافت و در جنگ با قوای دولتی و عشایر در تپه های قوچان در سال 1300 به قتل رسید؛ و حتی گفته می شود که آخرین گلوله را خود به قلبش شلیک کرده است. اکراد قوچانی سر او را بریده و جنازه اش را به مشهد آورده و در آرامگاه نادر با تجلیل به خاک سپردند. وقتی نظام السلطنه مافی حاکم خراسان شد جنازه کلنل محمد تقی خان پسیان را از آرامگاه نادر خارج ساخته به قبرستان عمومی بردند.آنهایی که با کلنل محمد تقی خان پسیان آشنایی داشته اند او را افسری رشید و وطن پرست می دانند و حتی عارف شاعر ملی درباره او اشعاری گفته و چنین یاد آور شده (کین عاقبت وطن پرستی است). کلنل محمد تقی خان پسیان در سال 1300 در سن 33 سالگی زندگی را ترک گفت. فرزندی نداشت. ولی خانواده پسیان که اکثراً مشاغل نظامی داشته اند از خانواده های معروف ایران می باشند. رماژور محمود خان نوذری بقاء از همکاران کلنل محمد تقی خان پسیان بود که فرزندش سرلشگر نوذری بقاء در جمهوری اسلامی به زندان افتاد و با شهامت و شجاعت پای دیوار اعدام رفت. 2- = تزریق Injection |
معجزات امام علی بن موسی الرضا |
معجزات امام علی بن موسی الرضا( علیه آلاف التحیة والثناء )كه به امر حضرت آیت الله العظمی بروجردی (قدس سره ) جمع آوری گردید. بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله ربّ العالمین و الصلاة و السلام على خیر خلقه محمّد وآله الطیبین الطاهرین ولعنة الله على أعدائهم ومخالفیهم ومعاندیهم ومبغضیهم ومنكری فضائلهم ومناقبهم أجمعین من الآن إلى قیام یوم الدین. وبعد؛ مخفى نماند كه در تاریخ شهر ربیع الثانی سنهی یكهزار و سیصد و چهل و هفت هجرى حضرت مستطاب شریعتمدار، ملاذ الأنام، مروّج الأحكام، حجّة الإسلام والمسلمین، محیى مراسم حضرت سید المرسلین آیة الله تعالى فیالعالمین سیدنا و مولانا الأعظم زائراً للحرمين الشریفین آقاى الحاج آقا حسین الطباطبائی البروجردی ـ متّع الله المسلمین بطول بقائه ـ تشرّف ثانی آن جناب به ارض مقدّس مشهد مطهّر حضرت ثامن الأئمّة الهدى ـ روحی و أرواح العالمین له الفداه ـ بود و چون در سفر اوّل حضرت امام رضا صلوات الله علیه معجزات و كرامات و توجّهاتى مخصوص در چند شب جمعه به مرضا فرموده بودند و آن جناب دیده و شنیده و تحقیقاتى فرموده بودند و معلوم شده بود، و لیكن متأسّفانه آن معجزات ضبط نشده بود. لهذا در این سفر تحقیقاتى فرموده كه شاید ازآقایان مقدّسین و اخیار كسى آن كرامات و معجزات را نوشته باشد، تا این كه معلوم و محقّق شد كه جناب مستطاب عمدة الأخیار وزبدة الاتقياءآقاى آقا میرزا ابوالقاسم خان زید توفیقه ـ كه سالهاست در ارض مقدس مشرّف و غیر ازآن توجّهات به مرضا چند معجزه و كرامت دیگر ضبط و نوشته بودند و اراءی حضور مبارك حضرت حجّة الإسلام ـ مدّ ظلهالعالى ـ داده و حضرت ایشان به حقیر امرفرمودند كه از روى كتاب جناب ایشان استنساخ نمایم، لهذا این حقیرفقیر سراپا تقصیر، گرفتار به دام وسوسهی شیطانى، خادم العلم، أقلّ الحاج أحمد بروجردى ـ عفى الله عنه ـ گماشتهی حضرت مستطاب آیة الله ـ دام ظلّه ـ این معجزات وكرامات را از روى نوشتهی جناب ایشان به رشتهی تحریر در آورده، اُمید است ازقارئین، این حقیر را از دعاى خیر فراموش نفرمایند. انشاء الله. بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین الحمد لله ربّ العالمین [کما] هو أهله ومستحقّه والصلاة والسلام على خیر خلقه محمّد وآله الطاهرین المعصومین. أمّا بعد، حقیر أبوالقاسم ابن على طهرانى در سنهی یكهزار و سیصد و سى و نه هجری از طهران حركت نمودم به عزم عتبه بوسى و زیارت حضرت ثامن الأئمّه ـ علیه آلاف التحیة والثناء ـ حال چهار سال است ـ كه بحمدالله تعالى ـ توفیق رفیق گشته درارض اقدس و مشهد مقدّس مشغول عتبه بوسى هستم، معجزاتى كه از حضرت مشاهده نمودهام و شنیدهام از خودِ طرف، این است كه مىنگارم كه مؤمنین مطالعه نموده قلوبشان مسرور و منجلى شود، انشاء الله. و حقیر را به دعاى خیر یاد و شاد فرمایند انشاء الله تعالی. معجزهی اوّل: حقیر ابوالقاسم ابن على، رفیقى دارم كه اسم ایشان میرزا زین العابدین خان [و] اهل طهران است، آدم خیلى مقدّس و اهل عبادت و فعلاً حیات دارند، ایشان هفت ماه، قبل از تشرّف حقیر به ارض اقدس مشرّف شده بودند ، در مراجعت به طهران در ارضِ راه رفیق [وهم] سفرى براى ایشان پیدا مىشود، بعد از چند روزى معلوم مىشود كه این شخص بهایى است، مذاكرات زیادى با هم مىكنند و چون بهایىها منكر معجزه هستند به میرزا زین العابدین خان مىگوید كه: شما قایل هستید كه امام شما حیات و مماتى براى او نیست و داراى معجزات است حال كه در بین راه سوار هستیم و می رویم، حضرت امام رضا علیه السلام یك قرص نان گرم به شما بدهد و شما به من بدهید، تا من ببینم شما راست مىگویید. میرزا زین العابدین خان مىگوید: حالم به نحوى منقلب شد كه بى اختیار گفتم الآن، دستم را به تندى بردم زیر عبا دیدم یك قرص نان داغِ داغ به دست من داده شد، فوراً دادم به دست او، رنگ او متغیر شد، عوض این كه متنبّه شود بدتر اسبابِ غرض او شد. معجزهی دوم: در سنهی هزار و سیصد و سى و نه(هجری) كه حقیر در ارض اقدس بودم کُلُنل تقى خان(1) با دولت طرف شد و تمام ارض خراسان در تصرّف ایشان بود، قشون فرستاده بود به تربت مشغول جنگ بودند، سید میرزا آقا نامي ـ كه فعلاً زنده است و در مشهد مقدّس حالا مشغول دست فروش است و اهل سبزوار است - این سید میرزا آقا در ادارهی ژاندارمرى توپچى بوده است. كلنل محمّد تقى خان یك گارى فشنگ وباروت به توسّط شش نفر توپچى ـ كه یكى همین سید میرزا آقا باشدـ مىفرستد به تربت، در ارض راه سید میرزا آقا روى صندوق باروت نشسته بوده است. یكى از توپچىها سيگارمىكشد آتش سیگار مىرسد به صندوق باروت و فشنگ ها یك مرتبه تمام آتش مىگيرد، سه نفر فوراً هلاك، دو نفر زخمدار مىشوند. سید میرزا آقا مىگوید: یك مرتبه دیدم قوّهی باروت درب صندوق باروت را با من حركت داد، ده دوازه زرع به خطّ مستقیم برد بالا دو مرتبه راست افتادم در همان صندوقِ باروت، دو پاى ایشان از دمِ نشیمن تا دمِ پاشنهی پا، گوشت پوست رگها مىسوزد. این سه نفر زخمى را مىآورند به مشهد در مریضخانهی قشونى و مشغول معالجه مىشوند، بیست روز، یا یك ماه در آن مریضخانه بودند، تا كلنل تقى خان كشته وحسین آقا امیر مشرف با قزّاق وارد مشهد [میشود] و این سه نفر زخمى را از مریض خانه بیرون مىكنند. سید میرزا آقا را مىبرند به دار الشفاى حضرت، هشت ماه آن جا معالجه مىكنند، همين قدر مىشود كه رفع جراحت و فساد مىشود، ولى از هر دو پا چلاق كههیچ قادر بر حركت نبوده، چون پىها سوخته بوده مىگوید: بعد از هشت ماه یك شب خیلى حالم منقلب شد، گریهی زیادى كردم از همان دارالشفا رو كردم به حضرت، عرض كردم: یابن رسول الله! آخر نه این است من اولاد شما هستم نباید به فریاد من برسى؟ در این اثنا از شدّت گریه خوابم برد، دیدم که یك سیدى تشریف آورده است بهمن مىگوید: میرزا آقا! حالت چه طور است؟ دستش را گرفتم گفتم: شما كى هستید؟ اهل سبزوارى خویش من هستى؟ كىهستى؟ فرمود: مىخواهى چه بكنى من كه هستم؟ من آمدهام احوال تو را بپرسم. عرض مىكند: نمىشود، باید بدانم شما كى هستید؟ تا به حال كسى نیامدهاست احوال مرا بپرسد، چون بیسواد است و خیلى آدم ساده است با حضرتخیلى گفتگو مىكند كه حكماً باید بگویى كى هستي؟ حضرت مىفرماید: تو متوسّل به كى شدى؟ عرض مىكند: من به جدّم على بن موسى الرضا علیهما السلام متوسّل شدم. مىفرماید: من همانم. عرض مىكند: آخر مىبینى من از هر دو پا چلاق شدم؟ حضرت مىفرماید: ببینم پاى تو را، با یك دست شصت او را مىگیرد بلند مىكند با دست دیگر مىكشد از نشستن گاه تا دمِ پاشنهی پاى دیگر را به شرح أیضاً. آقا سید میرزا آقا مىگوید: همین طور كه حضرت دست را مبارك مى کشید در همان خواب حسّ كردم روحى به پاهایم آمد، بعد حضرت تشریف بردند و من بیدار شدم، دیدم شصتِ پاى من تكان مىخورد، تعجّب كردم، گفتم: ببینم پاى من حركت مىكند؟ دیدم هر دو حركت مىكند، نصف شب گریهی شوق مرا گرفت مریضها ازخواب بیدار شدند، گفتند: سید مگر دیوانه شدهاى؟ نصف شب ما را نمىگذارى بخوابيم! گفتم: حضرت مرا شفا عطا فرمود، صبح از تخت برخاستم آمدم از دار الشفاء بیرون و بعد توبه كردم كه دیگر نوكرى نكنم، حال [او] دست فروش است لباس راسته پوشیده و عمّامه بر سر گذاشته، این ترتیبى كه خود آقا میرزا آقا براى حقیرتعریف و پاها را خود حقیر دیدم كه جاى سوختگى باقی است، اگر كم و زیادى دركلمات باشد، الله أعلم. ولى در شفا دادنِ حضرت او را، شكي نیست. والسلام معجزهی سوّم: حضرت ثامن الأئمّه على بن موسى الرضا ـ علیه آلاف التحیة والثناء ـ روحی وجسمی وأبی واُمّی وولدی له الفداه ـ در شهر شوّال المكرم یكهزار وسیصد و چهل و سه واقع شد ـ كه اظهر من الشمس بود ـ كه اهل شهر مشهد تماماً چه دیدند و چه بر آنها و چه بر علماى اعلام ثابت و محقّق شد از قرار ذیل است: مقدّمه: در لیلهی جمعهی هفتم شهر شوّال المكرّم حاجى على نام تبریزى تختهكار، به اصطلاح چلوكبابىها كه گوشت راستهی پشت مازو را از استخوان سوا مىكند و رگ وریشهی گوشت را مىگیرد براى كباب و ولد محمّد حسن تبریزى است و سالهاست در ارض اقدس در محلّهی پاچنار ساکن است [و در] مشهد مقدّس درخانهی حاجى محمّد برگ فروش اجاره نشین است. دخترى دارد به سن شانزده هفده سالگى در هفت ماه و نیم قبل او را شوهر مىدهند به مشهدى على اكبر نجّار تبریزى، ده دوازده روز در خانهی شوهر سالم مىماند بعد مبتلا مىشود به مرضِ دانهای، چند روز مبتلا بوده اتفاقاً ترشى مىخورد فورى از كمر به پایین ویك دست فلج مىشود و به كلّى زمین گیر مىشود و اسم دختر ربابه خانم است. هفت ماه به این مرضِ فلج مبتلا، كه قادر بر حركت نبوده، در این هفت ماه چندى میرزا حسین خانِ دكتر معالجه مىكند، بعد پیش حكیم دیگر مىبرند در ارك، روبروی باغ ملّى ـ كه اسم او را نمىدانند ـ بعد مىبرند پیش حكیم آلمانى آن هم انجیسیون (2) مىكند. به قول خود حاجى على: سوزن به دست ربابه خانم مىزند مرض شدیدتر وسختتر مىشود، به نحوى كه دهان او بسته مىشود كه قادر بر خوردنِ غذا نبوده، بعد مىبرند پیش دكتر شیخ حسن خان مدّتى هم او معالجه مى کند. بعد مىبرند پیش یك دكتر ترك ـ كه اسم او را هم نمىدانند ـ گویا این دكتر ترك لقمان الملك باشد، هیچ تفاوتى نمىكند، همین قدر مىشود كه دهان باز مىشودكه مىتواند قدرى غذا بخورد. حكما از معالجهی او عاجز و از بهبودى [وی] مأیوس مىشوند، ربابه خانم خیلى دلشكسته مىشود، روز پنج شنبه ششم شوّال ربابه خانم التماس مىكند كه امشب شب جمعه است مرا ببرید در حرم مطهر. چون خیلى اصرار و التماس مىكند دایى ربابه خانم و شوهر او و مادر او، او را به پشت گرفته بر مىدارند مىآورند، در درشكه مىگذارند تا دم بست بالا خیابان مىآورند بعد دایى او را كول مىكند ساعت دوازده شب گذشته وارد حرم مطهّرمىكند، پاى ضریح مطهّر مىگذارد زمین. دایى دختر به دختر مىگوید: اگر امشب شفاى خود را نگیرى من تو را خواهم زد و خواهم كشت. بارى پاى ضریح مطهّر مىگذارند دایى و شوهر او مىروند، مادرِ دختر، درحرم مىماند مىرود در مسجد زنانه ـ كه در رواق پشت سر مبارك است ـ مىنشیند دختر گریه و زارى مىكند و متوسّل مىشود، ساعت شش از شب گذشته خواب مىرود، مىبیند در حرم است، ولى ضریح مطهّر نیست و یک کوچهی طولانیست یك نفر سید ـ كه عمّامهی سبز برسر اوست ـ رو به ربابه خانم مىآید تا نزدیك ربابه به ربابه خانم می فرماید: كه چرا بى وضو داخل حرم شدى؟ بلند شو برو دست نماز بگیر! بعد داخل حرم شو. عرض مىكند: من قادر بر حركت نیستم و دستى كه بتوانم وضو بگیرم ندارم، باز دو مرتبه مىفرماید به تو مىگویم برو وضو بگیر! دختر باز همان عرضاوّل را مىكند، دفعهی سوّم مىفرماید: به تو مىگویم بلند شو برو در مسجد وضوبگیر بیا در حرم! ربابه خانم در این حال بیدار مىشود مىبیند دست او حركت مىكند وصحیح و سالم است، مىبیند از كمر به پایین هم، گویا خوب شده است، بلند مىشود مىبیند تمام مرض برطرف شده و سالم است هیچ عیبى ندارد، دختردیگر حرفي نمىزند مىرود پیش مادرش، مادرش به او مي گوید: کی تو را آورد اینجا پیش من؟ ربابه خانم مىگوید: كسى مرا نیاورد، مىبینى حضرت مرا شفا عطا فرمود بهپاى خودم آمدم. آن وقت مادر و دختر هر دو صیحه مىزنند و بیهوش مىشوند، زنها مىریزند آنها را مىمالند، گلاب مىزنند به هوش مىآورند و زنها رختهاى دختر راپاره پاره كرده براى تبرّك مي برند. خدّام حرم مطهّر در این حال مىفهمند، آن وقت دختر با مادرش از حرمبیرون آمده، دختر وضو گرفته و ثانیاً با مادرش بر مىگردند حرم مطهّر. خدّام از مادرش نشانى خانه را مىگیرند با جمعى دیگر مىروند دربِ خانهحاجى محمّد برگ فروش كه صاحب خانه است. حاجى محمّد مىگوید: ساعت 6 گذشته نزدیك هفت دیدم درب خانه را مىزنند اهل خانه تمام خوابند، رفتم در را باز كردم، دیدم خدّام مطهّر با جمعىدیگرند، گفتم: چه فرمایش دارید؟ پرسیدند امشب كسى از منزل شما به حرم آمده بود؟ گفتم: یك دختر كه هفت ماه است [که] فلج است با مادرش امشب بردند به حرماز براى شفا و من دست پاچه شدم خیال كردم شاید دختره در حرم مطهّر مرده باشد. گفتم: مگر دختر مرده است؟ گفتند: خیر، حضرت شفا عطا فرموده است و ما براى تحقیق آمديم. این شرحى است كه حاجى محمّد برگ فروش وپدر دختر و دایى دختر نقلمىكردند بدون كم و زیاد. حقیر همان روزِ جمعه نزدیک ظُهر فهمیده و تحقیقات كامل نموده بعد از ثبوت نوشته شد و این مطلب در روزنامهی مهر منيرمشهد مقدّس در تاریخ شنبه بیست ودوّم شوّال المكرّم 43 مطابق با بیست و ششم اردیبهشت 304 در شمارهی 34 سال 4 روزنامه، در صفحهی 3 به اسم بهار كرامات ثبت است، رجوع شود. شهادت دکتر لقمان الملک: صورت شهادت نامهی دكتر لقمان الملك راجع به شفاى عیال مشهدى علىاكبرتبریزى. در تاریخ هشتم شهر رجب المرجّب بنده با دكتر آقا مصطفى خان، عیال مشهدى على اكبر نجّار را كه تقریباً شانزده سال دارد معاینه نموديم در صورتى كه نصف بدن او عرضاً با یك دست و صورت مفلوج و متشنّج بوده و یك هفته بود امكان یك قاشق آب خوردن را نداشت، بعد از چندین روز معالجه فقط موفّق به باز شدن دهان او شدیم كه خودش مىتوانست غذا بخورد، ولى سایر اعضاى معلول به همان حال باقى و دو ماه بود كسان مریضهی مشارٌ الیها از بهبودى او مأیوس و متروك گذاشته بودند، بنده هم تقریباً مأیوس از معالجه بودم، حال كه شنیدم بعد از استشفا از دربار اقدس طبیب الهى و التجاء به خاك مطهّر بقعهی رضوى ـ ارواح العالمین له الفداه ـ كمتر از لحظهی بهبودى حاصل كرده است، حقیقتاً غیر از اعجاز چیزى به نظر نیامده و از قوّهی طبیعى بشریه طبقات رعیت خارجاست. والله متم نوره ولو كره الكافرون. الأحقر دكتر عبدالله لقمان الملك. معجزهی چهارم: در شبِ دوشنبهی دهم شهر شوّال سنهی یكهزار و سیصد و چهل و سه ـ كه سه شب بعد از معجزهی اوّل [رُخ داد] ـ حضرت حاجى غلامحسین ترشیزى دخترى دارد به سنّ یازده ساله الى دوازده ساله مسمّا به كوكب خانم، دست راست دختر فلجمىشود، در ترشیز هر چه معالجه مىكنند فایده نمىكند، دختر را میآورند به مشهد مقدّس كه بلكه حكماى مشهد او را معالجه نمایند، چند روز پیش حكیممىبرد معالجه نمىشود. شخصى از دوستانِ او به او مىگوید: دختر را ببر پیش حكیم آلمانى اگر معالجهپذیر باشد مىگوید، اگر هم معالجهپذیر نباشد، خواهد گفت معالجه نمىشود. دختر را روز یكشنبه نهم مىبرد پیش حكیم آلمانى او را معاینه مىكند، سرِسوزن به دست او مىزند مىبیند دختر ابداً حس نمىكند و دست مثل این كهمرده، روح در دست نیست، به پدرِ دختر مىگوید: این دست معالجهپذیر نیست، ببرید پیش امام معتقدِ خودتان، او مگر شفا عطا فرما. پدر دختر را بر مىدارد مىآورد و خیلى متزلزل و افسرده مىشود مغرب كه مىشود او را مىبرد در حرم مطهّر در بالاى سر مبارك مىگذارد، به دخترمىگوید: امشب باید در حرم بمانى، بلكه حضرت شفا عطا فرماید، دختر را مىگذارد، خودش بر مىگردد به منزل ـ كه در کوچهی گندم آباد است ـ دختر قدرىگریه و زارى مىنماید متوسّل مىشود به حضرت، فورى خواب غلبه مىكند بردختر هوشش مىبرد، مىبیند سیدى تشریف آورد به او مىفرماید: بلند شو! برو به منزل خودتان، عرض مىكند دست من فلج است آمدم برای شفا. مىفرماید: دست تو عیبى ندارد، بلند شو برو! دختر در این حال بیدار مىشود مىبیند با همان دست به ضریح مطهّرچسبیده دست را بلند مىكند مىبیند دست خوب شده ابداً عیبى ندارد، بلند مىشود یك ساعت از شب گذشته مىرود پیش پدرش. پدرش مىگوید: به توگفتم در حرم مطهّر بمان بلكه حضرت شفا عطا فرماید. می گوید: حضرت ـ بحمدالله تعالى ـ شفا عطا فرمود این دست من است، بعد اولياي آستانهی قدس مستظهر مىشوند و سلطان اسماعیل خان ـ كه از طرف ادارهی قزّاقخانه متصدّى اُمور آستانهی قدس است ـ به او مىگوید: برو از حكیم آلمانى تصدیقى بگیر بیاور. صبح، پدر دختر را مىبرد پیش حكیم آلمانى، حكیم ملاحظه مىكند،تصدیقى مىنویسد مىدهد و صورت تصدیق این است. «صورت شهادت دكتر فرانگ آلمانى راجع به كوكب» روز یكشنبه نهم شهر شوّال المكرّم دست راست كوكب دختر حاجى غلامحسین ترشیزى را معاینه نمودم از كتف الى پنجه، لمس و بىحس بود، این جانب راهنمايي و نصيحت نمودم كه به حرم مشرّف شود با دعا و ثنا معالجه خواهد شد امروز صبح دوشنبه دهم شوّال همان دست را به كلّى سالم دیدم و حتم دارم كهاین معالجه از همان دعا و ثنایى است كه در حرم مطهّر شده است خداوند مبارككند. دهم شوّال یكهزار و سیصد و چهل و سه دكتر فرانگ آلمانى و این مطلب شهادت با امضاى فرنگى خودِ دكتر آلمانى در روزنامهی مهر منير در شمارهی 34 سالِ 4 در 22 شوّال المكرّم مطابق 26 اردیبهشت ماه سال 1304درصفحهی 4 در ستون 1ثبت است، به آنجا رجوع شود. انشاء الله تعالي. معجزهی پنجم: كه در لیلهی جمعه چهاردهم شوّال واقع شده است در سنهی یكهزار و سیصد وچهل و سه در دو ساعت نیم از شبِ جمعهی مذكور 14 شوّال باشد از قرار ذیلاست: حاجى احمد تاجر قالى فروش تبریزى ولد كربلایى رحیم تبریزى در ارض اقدس در سراى محمّدیه حجرهی تجارت دارد و عیالى دارد خدیجه خانم بنت مشهدى یوسف اهل خامنه ـ كه در بالاى تبریز است ـ مدّت ده سال خدیجه خانم مبتلا به مرض حملهی سخت بوده كه روزى چندین مرتبه مبتلا میشده وغش مىكرده است، یازده روز الى دوازده روز قبل از لیلهی مذكوره از كمر به پایین فلج مىشود كه به کلّی زمین گیر مىشود، مدّتى در ایام حمله، مشیر الأطبّاء معالجه مىكند علاج نمىشود، قبل از مشیر الاطباء و بعد از او اطبّاى دیگر هم معالجه مىكنند، فایده نمی کند، بعد مدیر الحكما معالجه مىكند علاج نمىشود، دعاى رمّال و جنگیر هم نمىتوانند علاج کنند، تا روز پنجشنبهی سیزدهم شهر شوّال المكرّم، حاجى احمد به عیالش مىگوید: حالا كه حضرت این سه چهار شبه این چند نفر را شفا عطا فرموده شما هم امشب شبِ جمعه است برو در حرم مطهّر بمان تا صبح متوسّل شو به حضرت، شاید انشاء الله حضرت شما را هم شفا عطافرماید. نزدیك غروب او را بغل مىكنند مىآورند مىگذارند در دُرُشكه، مىبرند تا دربِ بانك شاهى ـ كه نزدیك مسجد گوهرشاد است ـ با والده و همشیرهی احمد آقاى دوافروش مىبرند در منزل یكى از دوستان خودشان ساعت دو از شب گذشته او را بغل مىكنند مىبرند در حرم مطهّر در پشت سرمبارك، او را نزدیك ضریح مطهّر مىگذارند زمینِ چسبیده به ضریح مطهّر، یك ردیف زنها نشسته بودند، این خدیجه خانم در ردیف دوّم واقع مىشود پارچهی پاكى ـ كه مثل چهار قد بوده است ـ حاجى احمد از مکّه آورده بوده است او همراه برده است، یك سرِ او را مىدهد به زنى كه چسبیده به ضریح مطهّر بوده به آن زن می گوید: كه ببند به ضریح، او هم مىبندد و یك سرِ دیگر را به گردن خود مىبندد. عرض مىكند: یا بن رسول الله! شما از دل من آگاهید و مىدانید من از براى چهآمدهام و من نمىتوانم بلند گریه نمایم و جزع نمایم كه صداى مرا نامحرم بشنود، اگر شفا عطا مىفرمایید فبها، اگر شفا عطا نمىكنى من دیگر خانه نمىروم، رو به بیابان میگذارم، بعد از این عرض حال بیهوشي مثل خواب به او دست مىدهد مىبیند یك سیدى بالاى سر او ایستاده مىفرماید: بلند شو برو به خانه بچّههایت گریه مى کنند. عرض كردم: مریض هستم، نمىتوانم حركت كنم. دو مرتبه مىفرماید: بلندشو برو! دیگر شما ناخوشى ندارید، بچّههایت گریه مىكنند. خدیجه خانم مىگوید: من تصوّر كردم این آقا از خدام آستانهی قدس است كه عرض كردم صبر كنید دو نفر آدم داریم مىآیند مرا بغل مىكنند مىبرند، چونوالده و همشیرهی احمد آقاى دوا فروش او را مىگذارند و خودشان رفته بودند درمسجد زنانه ـ كه در پشت سرِ مبارك در حرم مقدّس است ـ مىگوید: به این خیال گفتم: آنها مىآیند مرا بغل مىكنند، مىبرند، در این حال، ملتفت شدم كه باید حضرت باشد، عرض كردم: شوهرِ من براى من بسیار خرج نموده و مىخواهم بروم مادر و خواهر و برادر خود را ببینم دیگر رو ندارم كه به او اظهارى نمایم كه خرج راهِ مرا به من بدهد، این عرض راكه كردم فرمود: بگیر. من دستم را باز كردم چیزى انداخت در دستِ راست من فرمود: نصف آن را بده به متولّى، او به شما هزار تومان مىدهد، آن نصفِ دیگر را نگاه دار، نصف آن را در امر دنیا مصرف كن و نصف دیگر را در آخرت به درد تو مىخورد، در اینحال به هوش آمدم، دیدم در دستم چیزى هست ولى نمیدانم چیست محكم گرفتم، بلند شدم دیدم صحیح و سالم هستم، خواستم بروم دیدم در حرم مطهّر جمعیت زیاده است از شدّت جمعیت نمىتوانم بگذرم دو قدم حركت كردم ازشدّتِ شوق صحیحه زده و بیهوش شده افتادم، زنها ملتفت شدند مىریزند چهارقد و آن پارچهاى كه به ضریح مطهر به گردن خود بسته بوده است پارهپاره مىكنند مىبرند دست او را هم باز مىكنند، آن چیزى را كه حضرت عطا فرموده بوده است او را از میانِ دست او بر مىدارند، در آن حال مىگوید: به هوش آمدم دیدم زنها دست مرا مىبوسند و كف دست مرا مىبوسند، بعد خدام و غيره می بینند نزدیك است زنها او را هلاك كنند، مىآیند زنها را عقب مىنمایند او را مىبرند در همان مسجد كه در حرم مطهّر است -یعنى در رواق راجع به زنهااست ـ بعد شخص حاجى ابراهیم معروف به آلو و قالى فروش است در پایین خیابان با چند خدّام حرم مطهر و چند نفر دیگر پاى با جوراب [و] پابرهنه مىروند دربِ خانهی حاجى احمد مدّت ورود به حرم مطهّر و شفا عطا فرمودن نیم ساعت الى سه ربع ساعت بیشتر طول نمىكشد. حاجى احمد مىگوید: من او را در حرم گذاشتم مراجعت نمودم به خانه، گفتم: به پیره زن مستخدمه شام حاضر كرد، پسر بچّهاى دارم، آوردم سر شام، بنا كردبه گریه كردن و گفت: من شام نمىخورم والدهام را مىخواهم و یك دختر چهارساله و یك دختر نه ساله و یك بچّهی شیر خوار ،تمام بناى گریه و زارى سختگذاشتند مىگویند: ما شام نمىخوریم مادرمان را مىخواهيم. این حال موافق بوده است به آن وقتى كه حضرت فرمودهاند بلند شو برو! بچّههایت گریه مىكنند. حاجى احمد مىگوید: من حالم از گریهی بچّهها منقلب، شام نخورده بلند شدم یك یك دخترها را خواباندم، ولى پسر بچّه آرام نمىگیرد، او را آوردم بغلگرفتم خواستم بخوابم دیدم به شدّت درب خانه را مىزنند به خیال این كه عیال من طاقت نیاورده، او را آوردهاند، پیش خودم دل تنگ شدم، گفتم: عجب مالقلبى است مالِ قلب بر مىگردد به سوى صاحبش، رفتم درِ خانه را باز كردم، دیدم حاجى ابراهیم قالى فروش و خدّام و چند نفر دیگر پاى برهنه آمدند كه بیایید حضرت عیال شما را شفا عطا فرموده باور نكردم، قسم خوردند، لباس پوشیده ساعت چهار رفتم مشرف شدم با حضرات در حرم مطهّر، دیدم صحیحاست، حضرت شفا عطا فرموده، او را برداشته آوردم خانه، آن چیزى كه حضرت عطا فرموده است معلوم نشد كه چه بوده است تا امروز پیدا نشده زنها بردهاند، تا بعد چه شود الله اعلم. تصدیق مدیر الحکماء صورت تصدیق مدیر الحكما به خطّ خودش: در حاشیهی كتاب نوشته [است] مدّتى بنده معالجه ي این مریضه را نمودم، چند روز قبل ازخوب شدنش ـ كه سخت مبتلا شده بود و دیگر نمىتوانست حركت كند ـ بنده او راعیادت كردم در منزل خودش دیگه... بود كه شب در حرم مطهّر متوسّل شده بودو حضرت ثامن الأئمّه او را شفا مرحمت فرموده بود، آمد در منزلِ بنده و او را دركمال سلامتى دیدم كه آثار هیچ مرضى در او نبود. حبیب الله مدیر الحكما آن چه حقیر ابوالقاسم بن على طهرانى نوشتم غیر از این كه خودم اطّلاع داشتم تحقیقات كامل از خود حضرات نموده و بدون كم و زیاد است نوشتم، التماس دعا دارم از خوانندگان. والسلام على من اتّبع الهدى. به تاریخ بیست وسوّم شهر شوّال المكرّم من شهور سنهی یكهزار و سيصد و چهل و سه هجرى آنچه حقیر الحاج احمد بروجردى بر حسب فرمودهی حضرت آیة الله طباطبائى بروجردى مدّظلّه از روى كتاب جناب آقای میرزا ابوالقاسم خان طال بقاؤه نوشتهام در تاریخ ذیل: (24) ربیع الثانی 1347 هجری. ………………………………………………............................................................. 1- محمد تقی خان پسیان که اجدادش از مهاجرین قفقاز بودند در سال 1268 شمسی در تبریز متولد شد. پس از طی تحصیلات مقدماتی و دوره مدرسه نظام وارد خدمت در ژاندارمری گردید. رکلنل محمد تقی خان پسیان مدتی در همدان ماًموریت داشت که با رضا خان ( شاه بعدی ایران ) آشنائی یافت و حتی انتشار داد که یک سیلی هم به گوش او زده است. کلنل محمد تقی خان پسیان مدتی در آلمان و سویس و عراق به سر برده و به مطالعه در امور نظامی پرداخت و در مراجعت به ریاست ژاندارمری خراسان منصوب گردید. در کودتای 1299، سید ضیاء دستور داد که قوام السلطنه والی خراسان را بازداشت کند که او را دستگیر کرده، تحت الحفظ به تهران فرستاد. همین امر موجب شد که قوام السلطنه کینه او را به دل بگیرد و بعداً وقتی نخست وزیر شد، استانداری برای خراسان تعیین کرد که کلنل زیر بار نرفت و علیه دولت مرکزی قیام کرد. رکلنل محمد تقی خان پسیان می خواست در خراسان جمهوری اعلام کند و بعد آن را به سراسر ایران تعمیم دهد که در این کار توفیقی نیافت و در جنگ با قوای دولتی و عشایر در تپه های قوچان در سال 1300 به قتل رسید؛ و حتی گفته می شود که آخرین گلوله را خود به قلبش شلیک کرده است. اکراد قوچانی سر او را بریده و جنازه اش را به مشهد آورده و در آرامگاه نادر با تجلیل به خاک سپردند. وقتی نظام السلطنه مافی حاکم خراسان شد جنازه کلنل محمد تقی خان پسیان را از آرامگاه نادر خارج ساخته به قبرستان عمومی بردند.آنهایی که با کلنل محمد تقی خان پسیان آشنایی داشته اند او را افسری رشید و وطن پرست می دانند و حتی عارف شاعر ملی درباره او اشعاری گفته و چنین یاد آور شده (کین عاقبت وطن پرستی است). کلنل محمد تقی خان پسیان در سال 1300 در سن 33 سالگی زندگی را ترک گفت. فرزندی نداشت. ولی خانواده پسیان که اکثراً مشاغل نظامی داشته اند از خانواده های معروف ایران می باشند. رماژور محمود خان نوذری بقاء از همکاران کلنل محمد تقی خان پسیان بود که فرزندش سرلشگر نوذری بقاء در جمهوری اسلامی به زندان افتاد و با شهامت و شجاعت پای دیوار اعدام رفت. 2- = تزریق Injection |
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
اَلْحَمْدُلله رَبِّالْعالَمینَ،وَ صَلَّی اللَّهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ نَبِیِّ هِوَ آلِهِ وَسَلَّمَ تَسْلیماً،اَللّهُمَّ لَکَ
الْحَمْدُ عَلی ماجَرىبِهِ قَضاؤُ کَفى أَوْلِیائِکَ الَّذینَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِکَ وَ دینِکَ، إِذِ اخْتَرْتَ لَهُمْ
جَزیلَ ماعِنْدَکَ ،مِنَ النَّعیمِ الْمُقیمِ،الَّذى لازَوالَلَهُ وَ لَا اضْمِحْلالَ، بَعْدَ أَنْشَرَطْتَ عَلَیْهِمُ الزُّهْدَ
فی دَرَجاتِه الدُّنْیا الدَّنِیَّهِ،وَ زُخْرُفِهاوَ زِبْرِجِها، فَشَرَطُوا لَکَذلِکَ، وَ عَلِمْتَمِنْ هُمُا لْوَفاءَبِهِ،
فَقَبِلْتَهُمْ وَ قَرَّبْتَهُمْ،وَ قَدَّمْتَ لَهُمُ الذِّکْرَ الْعَلِىَّ، وَالثَّناءَالْجَلِىَّ،وَ أَهْبَطْتَ عَلَیْهِمْ مَلائِکَتَکَ،
وَ کَرَّمْتَهُمْ بِوَحْیِکَ
ستایش و سپاس مخصوص خداست که آفریننده جهانست و درود و تحیّت کامل بر سیّد ما و پیغمبر خدا، حضرت محمد مصطفى و آل اطهارش باد. پروردگارا ترا ستایش مىکنم براى هر چه (از بلا و نعمت و رنج و راحت) که در قضا و قدر تقدیر کردى بر خاصّان و محبانت، یعنى بر آنان که وجودشان را براى (شهود) حضرتت خالص و براى (تبلیغ) دینت مخصوص گردانیدى. چون بزرگ نعیم باقى بى زوال ابدى را که نزد تست بر آنان اختیار کردى، بعد از آنکه زهد در مقامات و لذات و زیب و زیور دنیاى دون را بر آنها شرط فرمودى. آنها هم بر این شرط متعهد شدند و تو هم مى دانستى که به عهد خود وفا خواهند کرد. پس آنان را مقبول و مقرّب درگاه خود فرمودى و علوّ ذکر، یعنى قرآن با بلندى نام و ثناى خاص و عام بر آنها از پیش عطا کردى و فرشتگانت را بر آنها فرو فرستاده و با وحی خودت آنها را کرامت بخشیدی.
وَ رَفَدْتَهُمْ بِعِلْمِکَ، وَ جَعَلْتَهُمُ الذَّریعَهَ إِلَیْکَ، وَالْوَسیلَهَ إِلى رِضْوانِکَ، فَبَعْضٌ أَسْکَنْتَهُ جَنَّتَکَ
، إِلى أَنْ أَخْرَجْتَهُ مِنْها، وَ بَعْضٌ حَمَلْتَهُ فى فُلْکِکَ، وَ نَجَّیْتَهُ وَ مَنْ آمَنَ مَعَهُ مِنَ الْهَلَکَهِ
بِرَحْمَتِکَ، وَ بَعْضٌ اتَّخَذْتَهُ لِنَفْسِکَ خَلیلاً، وَ سَأَلَکَ لِسانَ صِدْقٍ فِى الْآخِرینَ، فَأَجَبْتَهُ وَ
جَعَلْتَ ذلِکَ عَلِیّاً، وَ بَعْضٌ کَلَّمْتَهُ مِنْ شَجَرَهٍ تَکْلیماً، وَ جَعَلْتَ لَهُ مِنْ أَخیهِ رِدْءاً وَ وَزیراً،
وَ بَعْضٌ أَوْلَدْتَـهُ مِنْ غَـیْـرِ أَبٍ، وَ آتَـیْـتَـهُ الْبـَیِّـنـاتِ، وَ أَیَّـدْتَـهُ بِـرُوحِ الْـقُـدُسِ وَ کُلٌّ شَرَعْتَ
لَهُ شَریعَهً، وَ نَهَجْتَ لَهُ مِنْهاجاً، وَ تَخَیَّرْتَ لَهُ أَوْصِیاءَ، مُسْتَحْفِظاً بَعْدَ مُسْتَحْفِظٍ، مِنْ مُدَّهٍ
إِلى مُدَّهٍ، إِقامَهً لِدینِکَ، وَ حُجَّهً عَلى عِبادِکَ
و آنها را واسطه و وسیله دخول به رضوان و بهشت و رحمت خود گردانیدى. پس بعضى از آنها را در بهشت منزل دادى تا هنگامى که او را از بهشت بیرون کردى. برخى را در کشتى نشانده، با هر کس ایمان آورده و در کشتى با او در آمده بود همه را از هلاکت، به رحمت خود نجات دادى. بعضى را به مقام خلّت خود برگزیده، درخواستش را که وى لسان صدق در اممّ آخر باشد (یا نبى و ولىّ حق در فرزندانش تا قیامت باقى ماند) اجابت کرده و به مقام بلند رسانیدى. بعضى را از شجره طور با وى تکلّم کرده و برادرش را وزیر و معاون وى گردانیدى. بعضى را بدون پدر و تنها از مادر ایجاد کردى و به او معجزات عطا فرموده، او را به روح قدس الهى مـؤیّـد داشتى. و همه آن پیمبران را شریعت و طریقه و آیینى عطا کردى. و براى آنان وصى و جانشینى، براى آنکه یکى بعد از دیگرى مستحفظ دین و نگهبان آیین و شریعت و حجّت بر بندگان تو باشد از مدّتى تا مدّت معین، قرار دادى.
وَ لِئَلّا یَزُولَ الْحَقُّ عَنْ مَقَرِّهِوَ یَغْلِبَ الْباطِلُ عَلى أَهْلِهِ، وَلا یَقُولَ أَحَدٌ لَوْلا أَرْسَلْتَ
إِلَیْنا رَسُولاً مُنْذِراً، وَ أَقَمْتَ لَنا عَلَماً هادِیاً، فَنَتَّبِعَ آیاتِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى،
إِلى أَنِ انْتَهَیْتَ بِالْأَمْرِ إِلى حَبیبِکَ وَ نَجیبِکَ، مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَکانَ کَمَا
انْتَجَبْتَهُ، سَیِّدَ مَنْ خَلَقْتَهُ، وَ صَفْـوَهَ مَنِ اصْطَفَیْتَهُ، وَ أَفْضَلَ مَنِ اجْتَبَیْتَهُ، وَ أَکْرَمَ مَنِ اعْتَمَدْتَهُ
، قَدَّمْتَهُ عَلى أَنْبِیائِکَ، وَ بَعَثْتَهُ إِلَى الثَّقَلَیْنِ مِنْ عِبادِکَ، وَ أَوْطَأْتَهُ مَشارِقَکَ وَ مَغارِبَکَ،
وَ سَخَّرْتَ لَـهُ الْـبُـراقَ وَ عَرَجْتَ بِرُوحِهِ إِلى سَمائِکَ، وَ أَوْدَعْتَهُ عِلْمَ ما کـانَ وَ مـا یَکُـونُ
إِلَى انْقِضاءِ خَلْقِکَ،
تا آنکه دین حق از قرارگاه خود خارج نشود و اهل باطل غلبه نکنند. و تا کسى نتواند گفت که: اى خدا چرا رسول به سوى ما نفرستادى که ما را از جانب تو به اندرز و نصیحت ارشاد کند؟ و چرا پیشوا و رهبرى نگماشتى که ما از آیات و رسولانت پیروى کنیم پیش از آنکه به گمراهى و ذلّت و خذلان در افتیم؟ لذا در هر دورهاى رسول فرستادى، تا آنکه امر رسالت به حبیب گرامیت محمّد صلى اللَّه علیه و آله منتهى گردید. او چنانکه تو او را به رسالت برگزیدى سید و بزرگ خلایق بود و خاصه و خلاصه پیمبرانى که به رسالت انتخاب فرمودى و افضل از هر کس که برگزیده تست و گرامى تر از تمام رُسُلى که معتمد تو بودند. بدین جهت او را بر همه رسولانت مقدّم داشتى و بر تمام بندگانت از جن و انس مبعوث گردانیدى و شرق و غرب عالمت را زیر قدم فرمان رسالتش گستردى و براق را مسخّر او فرمودى و روح پاک وى را به سوى آسمان خود به معراج بردى و علم گذشته و آینده، تا انقضاء خلقت را به او به ودیعت سپردى.
ثُمَّ نَصَرْتَهُ بِالرُّعْبِ، وَ حَفَفْتَهُ بِجَبْرَئیلَ وَ میکائیلَ، وَالْمُسَوِّمینَ مِنْ مَلائِکَتِکَ، وَ وَعَدْتَهُ أَنْ
تُظْهِرَ دینَهُ عَلَى الدّینِ کُلِّهِ، وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ وَ ذلِکَ بَعْدَ أَنْ بَوَّأْتَهُ مُبَوَّأَ صِدْقٍ مِنْ أَهْلِهِ،
وَ جَعَلْتَ لَهُ وَ لَهُمْ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ، لَلَّذى بِبَکَّهَ مُبارَکاً وَ هُدىً لِلْعالَمینَ، فیهِ آیاتٌ
بَیِّناتٌ مَقامُ إِبْراهیمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً، وَ قُلْتَ:إِنَّما یُـریـدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الـرِّجْسَ
أَهْـلَ الْبَیْتِ، وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً، ثُمَّ جَعَلْتَ أَجْرَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، مَوَدَّتَهُمْ فى
کِتابِکَ، فَقُلْتَ: قُلْ لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً، إِلَّاالْمَوَدَّهَ فِى الْقُرْبى وَ قَلْتَ: ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ
فَهُوَ لَکُمْ
آنگاه او را به واسطه رعب و ترس دشمن از او، بر دشمنان مظفّر و منصور گردانیدى و جبرئیل و میکائیل و دیگر فرشتگان با اسم و رسم و مقام را گرداگردش فرستادى. و به او پیروزى دینش را بر تمام ادیان عالم به رغم مشرکان وعده فرمودى و این ظفر پس از آن بود که رسول اکرم را (بعد از هجرت) باز، تو او را با فتح و ظفر به خانه کعبه مکان صدق اهل بیت باز گردانیدى و براى او و اهل بیتش، آن خانه مکه را اول بیت و نخستین خانه براى عبادت بندگان مقرر فرمودى. و (خاندانش را) وسیله هدایت عالمیان گردانیدى. این خانه آیات و نشانههاى آشکار ایمان و مقام ابراهیم خلیل بود و محل امن و امان بر هر کس که در آن داخل مى شد. و درباره خاندان رسول فرمودى: البته خدا از شما اهل بیت رسول هر رجس و ناپاکى را دور مى سازد و کاملاً پاک و مبرّا مى گرداند. سپس مُزد محمد که درود تو بر او خاندانش باد؛ را دوستی آنان مقرّر کردی و در کتاب خود فرمودی: بگو من از شما مُزدی نمی خواهم، الا مودّت خویشانم. باز فرمودى: بگو همان اجر رسالتى را که خواستم؛ باز به نفع شما خواستم.
وَ قُلْتَ: ما أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ، إلّا مَنْ شاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبیلاً، فَکانُوا هُمُ السَّبیلَ
إِلَیْکَ، وَالْمَسْلَکَ إِلى رِضْوانِکَ، فَلَمَّاانْقَضَتْ أَیّامُهُ، أَقامَ وَلِیَّهُ عَلِىَّ بْنَ أَبى طالِبٍ، صَلَواتُکَ
عَلَیْهِما وَ آلِهِما، هادِیاً إِذْ کانَ هُوَ الْمُنْذِرَ، وِ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ، فَقالَ وَالْمَلَأُ أَمامَهُ: مَنْ کُنْتُ
مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ، وَعادِ مَنْ عاداهُ، وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَاخْذُلْ
مَنْ خَذَلَهُ، وَ قالَ: مَنْ کُنْتُ أَنَا نَبِیَّهُ فَعَلِىٌّ أَمیرُهُ، وَ قالَ: أَنَا وَ عَلِىٌّ مِنْ شَجَرَهٍ واحِدَهٍ، وَ
سائِرُ النّاسِ مِنْ شَجَرٍ شَتّى، وَ أَحَلَّهُ مَحَلَّ هرُوْنَ مِنْ مُوسى، فَقالَ لَهُ: أَنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَهِ
هرُوْنَ مِنْ مُوسى، إِلّا أَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدى،
و باز فرمودى: بگو من از شما امّت اجر رسالتى نمى خواهم، جز آنکه شما راه خدا را پیش گیرید. پس (میتوان فهمید) اهل بیت رسول، طریق و رهبر به سوى تواند در راه بهشت رضوان تواند. و هنگامى که دوران عمر پیغمبرت سپرى گشت، وصى و جانشین خود على بن ابى طالب (صلوات اللَّه علیهما وآلهما) را به هدایت امت برگماشت. چون او منذر و براى هر قوم هادى امّت بود. پس رسول اکرم در حالى که امّت همه در پیش بودند؛ فرمود: هر کس که من پیشوا و دوست و ولىّ او بودم؛ پس از من، على مولا و امام و پیشواى او خواهد بود. بارالها دوست بدار هر که على را دوست بدارد و دشمن بدار هر که على را دشمن بدارد و یارى کن هر که على را یارى کند و خوار ساز هر که على را خوار سازد. باز فرمود: هر کس من پیغمبر او هستم؛ على امیر و فرماندار اوست. باز فرمود: من و على هر دو شاخههاى یک درخـتـیـم و سـایـریـن از درختهـاى مختلفند. و پیغمبر على را نسبت به خود، به مقام هارون نسبت به موسى نشاند؛ جز آنکه فرمود: پس از من پیغمبرى نیست.
وَ زَوَّجَهُ ابْنَتَهُ سَیِّدَهَ نِساءِ الْعالَمینَ، وَ أَحَلَّ لَهُ مِنْ مَسْجِدِهِ ما حَلَّ لَهُ، وَ سَدَّ الْأَبْوابَ
إِلّا بابَهُ، ثُمَّ أَوْدَعَهُ عِلْمَهُ وَ حِکْمَتَهُ، فَقالَ: أَنَا مَدینَهُ الْعِلْمِ وَ عَلِىٌّ بابُها، فَمَنْ أَرادَ الْمَدینَهَ
وَالْحِکْمَهَ فَلْیَأْتِها مِنْ بابِها، ثُمَّ قالَ: أَنْتَ أَخى وَ وَصِیّى وَ وارِثى، لَحْمُکَ مِنْ لَحْمى،
وَ دَمُکَ مِنْ دَمى، وَ سِلْمُکَ سِلْمى، وَ حَرْبُکَ حَرْبى، وَالْإیمانُ مُخالِطٌ لَحْمَکَ وَ دَمَکَ کَما
خالَطَ لَحْمى وَ دَمى، وَ أَنْتَ غَداً عَلَى الْحَوْضِ خَلیفَتى، وَ أَنْتَ تَقْضى دَیْنى، وَ تُنْجِزُ
عِداتى، وَ شیعَتُکَ عَلى مَنابِرَ مِنْ نُورٍ، مُبْیَضَّهً وُجُوهُهُمْ حَوْلى فِى الْجَنَّهِ، وَ هُمْ جیرانى،
وَ لَوْلا أَنْتَ یا عَلِىُّ لَمْ یُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدى،
باز رسول اکرم دختر گرامیش که سیّده زنان عالم است، را به على تزویج فرمود. باز حلال کرد بر على آنچه بر خود پیغمبر حلال بود (از آنکه با حال جنابت تنها بر رسول و على به مسجد پیغمبر درآمدن حلال بود و بر غیرشان حرام). و باز تمام درهاى منازل اصحاب را که به مسجد رسول باز بود، به حکم خدا بست غیر در خانه على. آنگاه رسول اسرار علم و حکمتش را نزد على به ودیعه گذاشت و فرمود: من شهر علم هستم و على دَرِ آن شهر. پس هر که بخواهد در این مدینه علم و حکمت وارد شود، از درگاهش باید وارد گردد. آنگاه فرمود: تو برادر من، وصىّ من و وارث من هستى. گوشت و خون تو، گوشت و خون من است. صلح و جنگ با تو، صلح و جنگ با من است و ایمان چنان با گوشت و خون تو آمیخته شده که با گوشت و خون من آمیختهاند. تو فردا جانشین من بر حوض کوثر خواهى بود و پس از من، تو اداء قرض من مى کنى و وعدههایم را انجام خواهى داد. شیعیان تو در قیامت بر کرسیهاى نور با روى سفید در بهشت ابد، اطراف من قرار گرفتهاند و آنها همسایه من هستند. اگر تو یا على بعد از من میان امتم نبودى، اهل ایمان به مقام معرفت نمى رسیدند.
وَ کانَ بَعْدَهُ هُدىً مِنَ الضَّلالِ، وَ نُوراً مِنَ الْعَمى، وَ حَبْلَ اللَّهِ الْمَتینَ، وَ صِراطَهُ
الْمُسْتَقیمَ، لا یُسْبَقُ بِقَرابَهٍ فى رَحِمٍ، وَ لا بِسابِقَهٍ فى دینٍ، وَلا یُلْحَقُ فى مَنْقَبَهٍ مِنْ مَناقِبِهِ،
یَحْذُو حَذْوَالرَّسُولِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِما وَآلِهِما، وَ یُقاتِلُ عَلَى التَّأْویلِ، وَلا تَأْخُذُهُ فِى اللَّهِ
لَوْمَهُ لائِمٍ، قَـدْ وَتَـرَ فیهِ صَنادیدَ الْعَرَبِ، وَ قَتَلَ أَبْطالَهُمْ، وَ ناوَشَ ذُؤْبانَهُمْ، فَأَوْدَعَ
قُلُوبَهُمْ أَحْقاداً، بَدْرِیَّهً وَ خَیْبَرِیَّهً وَ حُنَیْنِیَّهً وَ غَیْرَهُنَّ، فَأَضَبَّتْ عَلى عَداوَتِهِ، وَ أَکَبَّتْ
عَلى مُنابَذَتِهِ، حَتّى قَتَلَ النّاکِثینَ وَ الْقاسِطینَ وَالْمارِقینَ وَ لَمّا قَضى نَحْبَهُ، وَ قَتَلَهُ أَشْقَى
الْآخِرینَ، یَتْبَعُ أَشْقَى الْأَوَّلینَ،
همانا على بود که بعد از رسول اکرم؛ امت را از ضلالت و گمراهى و کفر و نابینایى، به مقام هدایت و بصیرت مى رسانید. او حبلاللَّه متین در راه مستقیم حق براى امت است. هیچ کس به قرابت با رسول، بر او سبقت نیافته و در اسلام و ایمان بر او سبقت نگرفته. و نه کسى به او در مناقب و اوصافِ کمال خواهد رسید. تنها قدم به قدم از پى رسول اکرم، على راه پیمود که درود خدا بر هر دو و بر آل اطهارشان باد. و على است که بر تأویل (و حقایق و مقاصد اصلى قرآن) جنگ مى کند و در راه رضاى خدا از ملامت و سرزنش بدگویان باک ندارد. و در راه خدا، خونهاى صنادید و گردنکشان عرب را به خاک ریخت و شجاعان و پهلوانانشان را به قتل رساند و سرکشان را مطیع و منقاد کرد. در نتیجه دلهایشان پر از حقد و کینه، از واقعه جنگ بدر و حنین و خیبر و غیره گردید و بازماندگانشان کینه على را در دل گرفتند. و در اثر آن کینه پنهانى، بر دشمنى او قیام کردند و به مبارزه و جنگ با او هجوم آوردند. تا آنکه ناگزیر او هم با عهد شکنان امّت (طلحه و زبیر) و با ظالمان و ستمکاران (معاویه و یاران او) و با خوارج مرتد از دین در نهروان به قتال برخاست. و چون نوبت اجلش فرا رسید و شقىترین خلق (اول و) آخر عالم؛ پیروى از شقىترین خلق اول نمود.
لَمْ یُمْتَثَلْ أَمْرُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،فِى الْهادینَ بَعْدَ الْهادینَ، وَالْأُمَّهُ مُصِرَّهٌ
عَلى مَقْتِهِ، مُجْتَمِعَهٌ عَلى قَطیعَهِ رَحِمِهِ، وَ إِقْصاءِ وُلْدِهِ، إِلَّا الْقَلیلَ مِمَّنْ وَفی لِرِعایَهِ
الْحَقِّ فیهِمْ، فَقُتِلَ مَنْ قُتِلَ، وَ سُبِىَ مَنْ سُبِىَ، وَ أُقْصِىَ مَنْ أُقْصِىَ، وَ جَرَى الْقَضاءُ
لَهُمْ بِما یُرْجى لَهُ حُسْنُ الْمَثُوبَهِ، إِذْ کانَتِ الْأَرْضُ لِلَّهِِ، یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ،
وَالْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ، وَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً، وَ لَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ وَ
هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ، فَعَلَىالْأَطائِبِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِىٍّ، صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِما وَ آلِهِما،
فَلْیَبْکِ الْباکُونَ، وَ إِیّاهُمْ فَلْیَنْدُبِ النّادِبُونَ،
در نتیجه فرمان رسول اکرم صلى اللَّه علیه و آله را درباره هادیان خلق، یکى بعد از دیگرى امتثال نکردند و امت همه کمر بر دشمنى آنها بسته و بر قطع رحم پیغمبر و دور کردن اولاد طاهرینش متفق شدند. جز قلیلى از مؤمنان حقیقى که حقّ اولاد و رسول را رعایت کردند. تا آنکه به ظلم ستمکاران امت، گروهى را کشته و جمعى اسیر و فرقهاى هم دور از وطن خود شدند. و قلم قضا بر آنها جارى شد به چیزى که امید از آن، حسن ثواب و پاداش نیکو است. چون زمین ملک خداست و هر که از بندگان را بخواهد، وارث ملک زمین خواهد کرد و عاقبت نیک عالم با اهل تقوى است. و پروردگار ما از هر نقص و آلایش پاک و منزه است و وعده او قطعى و محققالوقوع است و ابداً در وعده پروردگار خلاف نیست و در هر کار در کمال اقتدار و علم و حکمت است. پس باید گریه کنندگان، بر پاکان اهل بیت پیغمبر و على صلى اللَّه علیهما وآلهما گریه کنند و بر آن مظلومان عالم، ندبه و فغان نمایند.
وَ لِمِثْلِهِمْ فَلْتَذْرِفِ الدُّمُوعُ ، وَلْیَصْرُخِ الصّارِخُونَ، وَ یَضِجَّ الضّاجُّونَ، وَ یَعِجَّ الْعاجُّونَ،
أَیْنَ الْحَسَنُ أَیْنَ الْحُسَیْنُ؟ أَیْنَ أَبْناءُ الْحُسَیْنِ؟ صالِحٌ بَعْدَ صالِحٍ، وَ صادِقٌ بَعْدَ صادِقٍ،
أَیْنَ السَّبیلُ بَعْدَ السَّبیلِ؟أَیْنَ الْخِیَرَهُ بَعْدَ الْخِیَرَهِ؟أَیْنَ الشُّمُوسُ الطّالِعَهُ؟أَیْنَ الْأَقْمارُ الْمُنیرَهُ؟
أَیْنَ الْأَنْجُمُ الزّاهِرَهُ؟أَیْنَ أَعْلامُ الدّینِ، وَ قَواعِدُ الْعِلْمِ؟أَیْنَ بَقِیَّهُ اللَّهِ الَّتى لا تَخْلُوا مِنَ الْعِتْرَهِ
الْهادِیَهِ؟
و براى مثل آن بزرگواران؛ اشک از دیدگان بارند و ناله و زارى و ضجّه و شیون از دل برکشند که [ اى پروردگار ] کجاست حسن بن على؟ کجاست حسین بن على؟آن پاکان و راستگویان عالم کجایند آنها که یکی بعد از دیگرى، رهبر راه خدا و برگزیده از خلق خدا بودند؟ کجا رفتند تابان خورشیدها؟ کجایند آن فروزان ماهها؟ کجا رفتند ستارگان درخشان ؟کجا رفتند آن رهنمایان دین و ارکان علم و دانش؟ کجاست حضرت بقیه اللَّه که عالم خالى از عترت هادى امت نخواهد بود؟
أَیْنَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ دابِرِ الظَّلَمَهِ؟أَیْنَ الْمُنْتَظَرُ لِإِقامَهِ الْأَمْتِ وَالْعِوَجِ؟أَیْنَ الْمُرْتَجى لِإِزالَهِ
الْجَورِ وَالْعُدْوانِ؟أَیْنَ الْمُدَّخَرُ لِتَجْدیدِ الْفَرائِضِ وَالسُّنَنِ؟أَیْنَ الْمُتَخَیَّرُ لِإِعادَهِ الْمِلَّهِ وَالشَّریعَهِ؟
أَیْنَ الْمُؤَمَّلُ لِإِحْیاءِ الْکِتابِ وَ حُدُودِهِ؟أَیْنَ مُحْیى مَعالِمِ الدّینِ وَ أَهْلِهِ؟أَیْنَ قاصِمُ شَوْکَهِ
الْمُعْتَدینَ؟ أَیْنَ هادِمُ أَبْنِیَهِ الشِّرْکِ وَالنِّفاقِ؟أَیْنَ مُبیدُ أَهْلِ الْفُسُوقِ وَالْعِصْیانِ وَالطُّغْیانِ؟
أَیْنَ حاصِدُ فُرُوعِ الْغَىِّ وَالشِّقاقِ؟
کجاست آنکه براى برکندن ریشه ظالمان و ستمگران عالم مهیا گردیده؟ کجاست آنکه منتظریم اختلاف و کج رفتاریهاى اهل عالم را به راستى و اصلاح کند؟ کجاست آنکه امیدواریم اساس ظلم و عدوان را از عالم براندازد؟ کجاست آنکه براى تجدید فرائض و سنن اسلام که محو و فراموش گردیده؛ ذخیره است؟ کجاست آنکه براى برگردانیدن ملّت و شریعت مقدّس اسلام اختیار گردیده؟ کجاست آنکه آرزومندیم کتاب و حدود آن را احیا سازد؟ کجاست آنکه دین، ایمان و اهل ایمان را زنده گرداند؟ کجاست آنکه شوکت ستمکاران و متعدیان را در هم مى شکند؟ کجاست آنکه بنا و سازمانهاى شرک و نفاق را ویران مى کند؟ کجاست آنکه فسق و عصیان و طغیان را هلاک و نابود مى گرداند؟ کجاست آنکه برای کندن ریشه گمراهى و دشمنى مهیاست؟
أَیْنَ طامِسُ آثارِ الزَّیْغِ وَالْأَهْواءِ؟ أَیْنَ قاطِعُ حَبائِلِ الْکِذْبِ وَالْاِفْتِراءِ؟ أَیْنَ مُبیدُ الْعُتاهِ وَ
الْمَرَدَهِ؟ أَیْنَ مُسْتَأْصِلُ أَهْلِ الْعِنادِ وَالتَّضْلیلِ وَالْإِلْحادِ؟ أَیْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِیاءِ، وَ مُذِلُّ الْأَعْداءِ؟
أَیْنَ جامِعُ الْکَلِمَهِ عَلَى التَّقْوى؟ أَیْنَ بابُ اللَّهِ الَّذى مِنْهُ یُؤْتى؟ أَیْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذى إِلَیْهِ یَتَوَجَّهُ
الْأَوْلِیاءُ؟ أَیْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَیْنَ الْأَرْضِ وَالسَّماءِ؟ أَیْنَ صاحِبُ یَوْمِ الْفَتْحِ وَ ناشِرُ
رایَهِ الْهُدى؟ أَیْنَ مُؤَلِّفُ شَمْلِ الصَّلاحِ وَالرِّضا؟ أَیْنَ الطّالِبُ بِذُحُولِ الْأَنْبِیاءِ وَ أَبْناءِ الأَنْبِیاءِ؟
کجاست آنکه اندیشه باطل و هواهاى نفسانى را نابود مى سازد؟کجاست آنکه ریسمان دروغ و افتراء را قطع خواهدکرد؟ کجاست آنکه متکبرانِ سرکش را هلاک و نابود مى گرداند؟ کجاست آنکه مردم ملحد، معاند و گمراه کننده را بیچاره کند؟ کجاست آنکه دوستان را عزیز و دشمنان را ذلیل خواهد کرد؟ کجاست آنکه مردم را بر وحدت کلمه و تقوى مجتمع مى سازد؟ کجاست باب الهى که از آن وارد مى شوند؟ کجاست آن وجه الهى که دوستان به سوى او روى آوردند؟ کجاست آن وسیله که بین آسمان و زمین پیوسته است؟ کجاست صاحب روز فتح و برافرازنده پرچم هدایت در عالم؟ کجاست آنکه پریشانیهاى خلق را اصلاح و دلها را خشنود مى سازد؟ کجاست آنکسی که از ظلم امتّ بر انبیاء و اولاد انبیاء دادخواهى مى کند؟
أَیْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِکَرْبَلاءَ؟ أَیْنَ الْمَنْصُورُ عَلى مَنِ اعْتَدى عَلَیْهِ وَافْتَرى؟ أَیْنَ
الْمُضْطَرُّ الَّذى یُجابُ إِذا دَعی؟ أَیْنَ صَدْرُ الْخَلائِقِ ذُوالْبِرِّ وَالتَّقْوى؟ أَیْنَ ابْنُ النَّبِىِّ
الْمُصْطَفى؟ وَابْنُ عَلِىٍّ الْمُرْتَضى؟ وَابْنُ خَدیجَهَ الْغَرّاءِ؟ وَابْنُ فاطِمَهَ الْکُبْرى؟ بِأَبى أَنْتَ
وَ أُمّى وَ نَفْسى لَکَ الْوِقاءُ وَالْحِمى، یَابْنَ السّادَهِ الْمُقَرَّبینَ، یَابْنَ النُّجَباءِ الْأَکْرَمینَ
، یَابْنَ الْهُداهِ الْمَهْدِیّینَ، یَابْنَ الْخِیَرَهِ الْمُهَذَّبینَ
کجاست آنکه انتقام خون شهید کربلا را خواهد گرفت؟ کجاست آنکه خدا بر ستمکاران و تهمت زنندگان، او را پیروز مى گرداند؟ کجاست آنکه دعاى خلق پریشان را اجابت مى کند؟ کجاست آن بالاترین خلایق و صاحب نیکوکارى و تقوى؟ کجاست فرزند پیغمبر محمد مصطفى؟ و فرزند على مرتضى ؟ و فرزند خدیجه بلند مقام ؟ و فرزند فاطمه زهرا بزرگترین زنان عالم؟ پدر و مادرم فداى تو؛ جانم نگهدار و حامى ذات پاک تو باد اى فرزند بزرگان مقربان خدا. اى فرزند اصیل و شریف بزرگوارترین اهل عالم؛ اى فرزند هادیان هدایت یافته؛ ای فرزند بهترین مردان مهذّب؛
یَابْنَ الْغَطارِفَهِ الْأَنْجَبینَ، یَابْنَ الْأَطائِبِ الْمُطَهَّرینَ، یَابْنَ الْخَضارِمَهِ الْمُنْتَجَبینَ، یَابْنَ
الْقَماقِمَهِ الْأَکْرَمینَ، یَابْنَ الْبُدُورِ الْمُنیرَهِ، یَابْنَ السُّرُجِ الْمُضیئَهِ، یَابْنَ الشُّهُبِ الثّاقِبَهِ،
یَابْنَ الْأَنْجُمِ الزّاهِرَهِ، یَابْنَ السُّبُلِ الْواضِحَهِ، یَابْنَ الْأَعْلامِ اللّائِحَهِ، یَابْنَ الْعُلُومِ الْکامِلَهِ،
یَابْنَ السُّنَنِ الْمَشْهُورَهِ، یَابْنَ الْمَعالِمِ الْمَأْثُورَهِ، یَابْنَ الْمُعْجِزاتِ الْمَوْجُودَهِ، یَابْنَ الدَّلائِلِ
الْمَشْهُودَهِ، یَابْنَ الصِّراطِ الْمُسْتَقیمِ، یَابْنَ النَّبَأِ الْعَظیمِ، یَابْنَ مَنْ هُوَ فى أُمِّ الْکِتابِ لَدَى اللَّهِ
عَلِىٌّ حَکیمٌ، یَابْنَ الْآیاتِ وَالْبَیِّناتِ، یَابْنَ الدَّلائِلِ الظّاهِراتِ، یَابْنَ الْبَراهینِ الْواضِحاتِ
الْباهِراتِ، یَابْنَ الْحُجَجِ الْبالِغاتِ، یَابْنَ النِّعَمِ السّابِغاتِ، یَابْنَ طه وَالْمُحْکَماتِ،
اىفرزند مهتران شرافتمندان خلق؛ اى فرزند نیکوترین پاکان عالم؛ اى فرزند جوانمردان و برگزیدگان؛ اى فرزند گرامیترِ مهتران؛ اى فرزند تابان ماهها و فروزان چراغها و درخشان ستارگان؛ اى فرزند راههاى روشن خدا؛ اى فرزند نشانهاى آشکار حق؛ اى فرزند علوم (و معارف) کامل الهى؛ اى فرزند سنن و قوانین معروف آسمانى؛ اى فرزند معالم و آثار ایمان که مذکور است (در تمام کتب انبیاء و غیره)؛ اى فرزند معجزات محقق و موجود؛ اى فرزند راهنمایان آشکار و مشهود خلق؛ اى فرزند صراط مستقیم خدا؛ اى فرزند خبر عظیم؛ اى فرزند کسى که در امّ الکتاب (علم حق) نزد خدا على و حکیم است؛ اى فرزند حجّتهاى واضح الهى؛ اى فرزند ادلّه روشن حق؛ اى فرزند برهانهاى واضح و آشکار خدا؛ اى فرزند حجّتهاى بالغه الهى؛ اى فرزند نعمتهاى عام الهى؛ اى فرزند طه و محکمات قرآن
یَابْنَ یس وَالذّارِیاتِ، یَابْنَ الطُّورِ وَالْعادِیاتِ، یَابْنَ مَنْ دَنی فَتَدَلّى فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ
أَدْنى، دُنُوّاً وَاقْتِراباً مِنَ الْعَلِىِّ الْأَعْلى، لَیْتَ شِعْرى أَیْنَ اسْتَقَرَّتْ بِکَ النَّوى، بَلْ أَىُّ أَرْضٍ
تُقِلُّکَ أَوْ ثَرى، أَبِرَضْوى أَوْ غَیْرِها أَمْ ذى طُوى؛ عَزیزٌ عَلَىَّ أَنْ أَرَى الْخَلْقَ وَلا تُرى،
وَلا أَسْمَعُ لَکَ حَسیساً وَلا نَجْوى، عَزیزٌ عَلَىَّ أَنْ تُحیطَ بِکَ دُونَىِ الْبَلْوى، وَلا یَنالُکَ مِنّى
ضَجیجٌ وَلا شَکْوى بِنَفْسى أَنْتَ مِنْ مُغَیَّبٍ لَمْ یَخْلُ مِنّا، بِنَفْسى أَنْتَ مِنْ نازِحٍ ما نَزَحَ عَنّا،
و ای فرزند یاسین و ذاریات؛ اى فرزند سوره طور و عادیات؛ اى فرزند آنکه خداوند در حقّش فرمود: دنى فتدلى فکان قاب قوسین او ادنى که نسبت به حضرت على اعلاى الهى مقرت ترین مقام است. کاش مى دانستم کجا دلها به ظهور تو قرار و آرام خواهد یافت؟ آیا به کدام سرزمین اقامت دارى؟ آیا به زمین رضوان یا غیر آن؛ یا به دیار ذوطوى متمکن گردیدهاى؟بسیار سخت است بر من که خلق را همه ببینم و ترا نبینم و هیچ از تو صدایى حتى آهسته هم بگوش من نرسد.بسیار سخت است بر من بواسطه فراق تو؛ و اینکه تو به تنهایی گرفتار باشی و ناله من نیز به حضرتت نرسد و شکوه به تو نتوانم. به جانم قسم که تو آن حقیقت پنهانى که دور از ما نیستى. به جانم قسم تو آن شخص جدا از مایى، که ابداً جدا نیستى.
بِنَفْسى أَنْتَ أُمْنِیَّهُ شائِقٍ یَتَمَنّى، مِنْ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ ذَکَراً فَحَنّا بِنَفْسى أَنْتَ مِنْ عَقیدِ عِزٍّ
لا یُسامى بِنَفْسى أَنْتَ مِنْ أَثیلِ مَجْدٍ لا یُجارى بِنَفْسى أَنْتَ مِنْ تِلادِ نِعَمٍ لا تُضاهى
بِنَفْسى أَنْتَ مِنْ نَصیفِ شَرَفٍ لا یُساوى إِلى مَتى أَحارُ فیکَ یا مَوْلاىَ وَ إِلى مَتى، وَ
أَىَّ خِطابٍ أَصِفُ فیکَ وَ أَىَّ نَجْوى عَزیزٌ عَلَىَّ أَنْ أُجابَ دُونَکَ وَ أُناغى عَزیزٌ عَلَىَّ أَنْ
أَبْکِیَکَ وَ یَخْذُلَکَ الْوَرى عَزیزٌ عَلَىَّ أَنْ یَجْرِىَ عَلَیْکَ دُونَهُمْ ما جَرى
به جانم قسم که تو، همان آرزوى قلبى و مشتاق الیه مرد و زنِ اهل ایمانى که هر دلى از زیادت شوق او ناله مى زند.به جانم قسم تو آن عزّتی هستی که هم طرازی ندارد.به جانم قسم تو آن عظمتی هستی که هم قطاری ندارد. از آن نعمتهاى خاص عالى خداوندی، که مثل و مانند نخواهد داشت. به جانم قسم که تو از آن خاندان عدالت و شرفى که احدى برابرى با شما نتواند کرد. اى مولاى من؛ تا کى در (انتظار) شما حیران و سرگردان باشیم؟ تا به کى و به چگونه خطابى درباره تو توصیف کنم و چگونه راز دل گویم؟ اى مولاى من بر من بسى سخت است که پاسخ، از غیر تو یابم. سخت است بر من از تو بگویم و خلق تو را واگذارند. سخت و مشکل است بر من که بر تو ماجرای دیگرى (غیبت ممتد) پیش آمد.
هَلْ مِنْ مُعینٍ فَأُطیلَ مَعَهُ الْعَویلَ وَالْبُکاءَ؟ هَلْ مِنْ جَزُوعٍ فَأُساعِدَ جَزَعَهُ إِذا خَلا؟
هَلْ قَذِیَتْ عَیْنٌ فَساعَدَتْها عَیْنى عَلَى الْقَذى؟ هَلْ إِلَیْکَ یَابْنَ أَحْمَدَ سَبیلٌ فَتُلْقى؟ هَلْ یَتَّصِلُ
یَوْمُنا مِنْکَ بِعِدَهٍ فَنَحْظى؟ مَتى نَرِدُ مَناهِلَکَ الرَّوِیَّهَ فَنَرْوى؟ مَتى نَنْتَقِعُ مِنْ عَذْبِ مائِکَ فَقَدْ
طالَ الصَّدى؟ مَتى نُغادیکَ وَ نُراوِحُکَ فَنُقِرُّ عَیْناً؟ مَتى تَرانا وَ نَراکَ وَ قَدْ نَشَرْتَ
لِواءَ النَّصْرِ تُرى؟ أَتَرانا نَحُفُّ بِکَ وَ أَنْتَ تَأُمُّ الْمَلَأَ، وَ قَدْ مَلَأْتَ الْأَرْضَ عَدْلاً؟
آیا کسى هست که مرا یارى کند تا بسى ناله فراق و فریاد و فغان طولانى از دل برکشم؟ کسى هست که جزع و زارى کند؟ آیا چشمى مى گرید تا چشم من هم با او مساعدت کند و زار زار بگرید؟ اى پسر پیغمبر آیا به سوى تو راه ملاقاتى هست؟ آیا امروز به فردایى مى رسد که به دیدار جمالت بهره مند شویم؟ آیا کى شود که بر جویبارهاى رحمت درآییم و سیراب شویم؟ کى شود در چشمه آب زلال (ظهور) تو، ما غرقه شویم؛ که عطش ما طولانى گشت؟ کى شود که ما با تو صبح و شام کنیم تا چشم ما به جمالت روشن شود؟ کى شود که تو ما را و ما تو را ببینیم، هنگامى که پرچم نصرت و پیروزى در عالم برافراشتهاى؟ آیا خواهیم دید که ما به گرد تو حلقه زده و تو با سپاه تمام روى زمین را پر از عدل و داد کرده باشى؟
وَ أَذَقْتَ أَعْداءَکَ هَواناً وَ عِقاباً، وَ أَبَرْتَ الْعُتاهَ وَ جَحَدَهَ الْحَقِّ، وَ قَطَعْتَ دابِرَ الْمُتَکَبِّرینَ،
وَاجْتَثَثْتَ أُصُولَ الظّالِمینَ، وَ نَحْنُ نَقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِِ رَبِّ الْعالَمینَ اَللّهُمَّ أَنْتَ کَشّافُ
الْکُرَبِ وَالْبَلْوى، وَ إِلَیْکَ أَسْتَعْدى فَعِنْدَکَ الْعَدْوى، وَ أَنْتَ رَبُّ الْآخِرَهِ وَالدُّنْیا، فَأَغِثْ یا
غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ. عُبَیْدَکَ الْمُبْتَلى، وَ أَرِهِ سَیِّدَهُ یا شَدیدَ الْقُوى، وَ أَزِلْ عَنْهُ بِهِ الْأَسى
وَالْجَوى، وَ بَرِّدْ غَلیلَهُ یا مَنْ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى، وَ مَنْ إِلَیْهِ الرُّجْعى وَالْمُنْتَهى،
اَللّهُمَّ وَ نَحْنُ عَبیدُکَ التّائِقُونَ إِلى وَلِیِّکَ، الْمُذَکِّرِ بِکَ وَ بِنَبِیِّکَ، خَلَقْتَهُ لَنا عِصْمَهً وَ مَلاذاً،
وَ أَقَمْتَهُ لَنا قِواماً وَ مَعاذاً، وَ جَعَلْتَهُ لِلْمُؤْمِنینَ مِنّا إِماماً، فَبَلِّغْهُ مِنّا تَحِیَّهً وَ سَلاماً،
و دشمنانت را کیفر خوارى و عقاب بچشانى و سرکشان و کافران و منکران خدا را نابود گردانى و ریشه متکبّران عالم و ستمکاران جهان را از بیخ برکنى، تا با خاطر شاد ما به الحمد لله رب العالمین لب برگشاییم. اى خدا تو برطرف کننده غم و اندوه دلهایى، من از تو داد دل مى خواهم که تویى دادخواه و تو خداى دنیا و آخرتى. بارى به داد ما برس اى فریادرس فریاد خواهان. بنده ضعیف بلا و ستم رسیده را دریاب و سیّد او را براى او ظاهر گردان. اى خداى بسیار مقتدر و توانا؛ لطف کن و ما را به ظهورش از غم و اندوه و سوز دل بِرَهان و حرارت قلب ما را فرو نشان. اى خدایى که بر عرش، استقرار ازلى دارى و رجوع همه عالم به سوى تست و منتهى به حضرت تست. اى خدا ما بندگان حقیرت، مشتاق ظهور ولىّ توییم که او یاد آور تو و رسول تست. او را براى عصمت و نگهدارى و پناه دین و ایمان ما آفریدهاى و او را برانگیختهاى تا قوام و حافظ و پناه خلق باشد و او را براى اهل ایمان از ما بندگانت، امام و پیشوا قرار دادى. پس تو از ما به آن حضرت سلام و تحیت برسان .
وَ زِدْنا بِذلِکَ یا رَبِّ إِکْراماً، وَاجْعَلْ مُسْتَقَرَّهُ لَنا مُسْتَقَرّاً وَ مُقاماً، وَ أَتْمِمْ نِعْمَتَکَ بِتَقْدیمِکَ
إِیّاهُ أَمامَنا، حَتّى تُورِدَنا جِنانَکَ، وَ مُرافَقَهَ الشُّهَداءِ مِنْ خُلَصائِکَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ
و آلِ مُحَمَّدٍ، وَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ جَدِّهِ وَ رَسُولِکَ السَّیِّدِ الْأَکْبَرِ، وَ صَلِّ عَلى أَبیهِ السَّیِّدِ
الْأَصْغَرِ، وَ جَدَّتِهِ الصِّدّیقَهِ الْکُبْرى، فاطِمَهَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ، وَ عَلى مَنِاصْطَفَیْتَ مِنْ آبائِهِ الْبَرَرَهِ،
وَ عَلَیْهِ أَفْضَلَ وَ أَکْمَلَ وَ أَتَمَّ وَ أَدْوَمَ وَ أَکْثَرَ وَ أَوْفَرَ ما صَلَّیْتَ عَلى أَحَدٍ مِنْ أَصْفِیائِکَ
وَ خِیَرَتِکَ مِنْ خَلْقِکَ، وَ صَلِّ عَلَیْهِ صَلاهً لا غایَهَ لِعَدَدِها، وَ لا نِهایَهَ لِمَدَدِها، وَ لا نَفادَ
لِأَمَدِها اَللّهُمَّ وَ أَقِمْ بِهِ الْحَقَّ
و بدین واسطه مزید کرامت ما گردان و قرارگاه آن حضرت (آنچه باعث قرار و آرامش او میشود) را قرارگاه و آرام بخش شیعیان قرار ده و به واسطه پیشوایى او بر ما نعمت را تمام گردان. تا آن بزرگوار به هدایتش، ما را در بهشتهاى تو داخل سازد و با شهیدان راه تو و دوستانِ خاص تو رفیق گرداند. اى خدا درود فرست بر محمد و آل محمد و باز هم درود فرست بر محمد، جدّ امام زمان که رسول تو، سیّد و بزرگترین پیغمبران است و بر على جدّ دیگرش که سیّد سلحشور حمله کننده در راه جهاد توست. و بر جدّه او صدیقه کبرى فاطمه دختر حضرت محمد و بر آنان که تو برگزیدى از پدران نیکوکار او بر همه آنان و بر او فرست بهتر و کاملتر و پیوسته و دائمى و بیشتر و وافرترین درود و رحمتى که بر احدى از برگزیدگان و نیکان خلقت چنین رحمتى کامل عطا کردى. و باز رحمت و درود فرست بر او رحمتى که شمارش بى حدّ و انبساطش بیانتها و جاودانی و همچنین زمانش بى پایان باشد و تمام نگردد. اى خدا به آن حضرت، دین حق را پاینده دار.
وَ أَدْحِضْ بِهِ الْباطِلَ، وَ أَدِلْ بِهِ أَوْلِیاءَکَ، وَ أَذْلِلْ بِهِ أَعْداءَکَ، وَ صِلِ اللّهُمَّ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُ،
وُصْلَهً تُؤَدّى إِلى مُرافَقَهِ سَلَفِهِ وَاجْعَلْنا مِمَّنْ یَأْخُذُ بِحُجْزَتِهِمْ، وَ یَمْکُثُ فى ظِلِّهِمْ، وَ أَعِنّا
عَلى تَأْدِیَهِ حُقُوقِهِ إِلَیْهِ، وَالْاِجْتِهادِ فى طاعَتِهِ، وَاجْتِنابِ مَعْصِیَتِهِ، وَامْنُنْ عَلَیْنا بِرِضاهُ،
وَ هَبْ لَنا رَأْفَتَهُ وَ رَحْمَتَهُ، وَ دُعاءَهُ وَ خَیْرَهُ، ما نَنالُ بِهِ سَعَهً مِنْ رَحْمَتِکَ، وَ فَوْزاً عِنْدَکَ،
وَاجْعَلْ صَلاتَنا بِهِ مَقْبُولَهً، وَ ذُنُوبَنا بِهِ مَغْفُورَهً، وَ دُعاءَنا بِهِ مُسْتَجاباً؛ وَاجْعَلْ أَرْزاقَنا
بِهِ مَبْسُوطَهً، وَ هُمُومَنا بِهِ مَکْفِیَّهً،
و (بوسیله او) اهل باطل را محو و نابود ساز و دوستانت را با آن حضرت (به راه معرفت و سعادت) هدایت فرما و دشمنانت را به واسطه او ذلیل و خوار گردان. اى خداى منان ما او را پیوند و اتصالى کامل ده که منتهى شود به رفاقت ما با پدرانش (در دنیا و آخرت) و ما را از آن کسان قرار ده که چنگ به دامان آن بزرگواران زده است و در سایه آنان زیست مى کنند. و ما را در اداء حقوق آن حضرت و جهد و کوشش در طاعتش و دورى از عصیانش یارى فرما. و بر ما به رضا و خشنودى آن حضرت منّت گذار و رأفت و مهربانى و دعاى خیر و برکت وجود مقدس را به ما موهبت فرما. تا بدین واسطه ما به رحمت واسعه و فوز سعادت نزد تو نائل شویم و به واسطه (توسل) به آن حضرت، نماز (و طاعات) ما را مقبول و گناهان ما را آمرزیده و دعاى ما را مستجاب ساز؛ و همّ و غمّ ما را بواسطه او برطرف و کفایت فرما.
وَ حَوائِجَنا بِهِ مَقْضِیَّهً، وَ أَقْبِلْ إِلَیْنا بِوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَاقْبَلْ تَقَرُّبَنا إِلَیْکَ، وَانْظُرْ إِلَیْنا نَظْرَهً
رَحیمَهً، نَسْتَکْمِلُ بِهَا الْکَرامَهَ عِنْدَکَ، ثُمَّ لا تَصْرِفْها عَنّا بِجُودِکَ، وَاسْقِنا مِنْ حَوْضِ
جَدِّهِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، بِکَأْسِهِ وَ بِیَدِهِ رَیّاً رَوِیّاً، هَنیئاً سائِغاً، لا ظَمَاَ بَعْدَهُ، یا أَرْحَمَ
الرّاحِمینَ.
و روزی هاى ما را به واسطه او وسیع و حاجتهاى ما را برآورده گردان. و بر ما به وجه کریم (و رحمت با کرامت) اقبال و توجه فرما و تقرّب و توسل ما را به سوى خود بپذیر و بر ما به رحمت و لطف نظر فرما تا ما بدان نظر لطف کرامت نزد تو را به حدّ کمال رسانیم. آنگاه دیگر هرگز نظر لطف را از ما به کرامت باز مگیر و ما را از حوض کوثر جدّ پیغمبر صلى اللَّه علیه وآله به کاسه او و به دست او سیراب کن. سیرابى کامل گوارایى که بعد از آن سیراب شدن، دیگر تشنه نشویم اى مهربان ترین مهربانان.
(دعای توسل )
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
به نام خداوند بخشنده مهربان
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ
خدایا از تو مى خواهم
وَاَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِنَبِیِّکَ نَبِىِّ الرَّحْمَهِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ یا
و بسویت رو کنم بوسیله پیامبرت پیامبر رحمت محمد صلى الله علیه وآله اى
اَبَاالْقاسِمِ یا رَسُولَ اللّهِ یا اِمامَ الرَّحْمَهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا
ابا القاسم اى رسول خدا اى پیشواى رحمت اى آقاى ما و سرور ما ما رو آوردیم و
وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا
شفیع گرفتیم و توسل جستیم بوسیله تو به درگاه خدا و تو را پیش روى حاجتهاى خویش قرار دهیم اى
وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ یا اَبَا الْحَسَنِ یا اَمیرَ الْمُؤْمِنینَ یا
آبرومند در نزد خدا براى ما نزد خدا شفاعت کن اى اباالحسن اى امیرمؤ منان اى
عَلِىَّ بْنَ اَبیطالِبٍ یا حُجَّهَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا
على بن ابیطالب اى حجت خدا بر خلق اى آقاى ما و سرور ما ما
تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ
رو آوردیم و شفیع گرفتیم و توسل جستیم بوسیله تو به درگاه خدا و تو را پیش روى
حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ یا فاطِمَهَ الزَّهْراَّءُ یا
حاجتهاى خویش قرار دادیم اى آبرومند نزد خدا شفاعت کن براى ما نزد خدا اى فاطمه زهرا اى
بِنْتَ مُحَمَّدٍ یا قُرَّهَ عَیْنِ الرَّسُولِ یا سَیِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا اِنّا تَوَجَّهْنا
دختر محمد اى نور چشم پیغمبر اى بانوى ما و سرور ما ما رو آوردیم
وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکِ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکِ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا
و شفیع گرفتیم و توسل جستیم بوسیله تو به درگاه خدا و تو را پیش روى حاجتهاى خویش قرار دهیم اى
وَجیهَهً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعى لَنا عِنْدَ اللّهِ یا اَبا مُحَمَّدٍ یا حَسَنَ بْنَ عَلِی
آبرومند پیش خدا شفاعت کن براى ما نزد خدا اى ابا محمد اى حسن بن على
اَیُّهَا الْمُجْتَبى یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یا حُجَّهَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا
اى برگزیده اى فرزند رسول خدا اى حجت خدا بر خلق اى آقاى ما و سرور ما
وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ
ما روآوردیم و شفیع گرفتیم و توسل جستیم بوسیله تو به درگاه خدا و تو را پیش
یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ یا اَبا عَبْدِاللّهِ یا
روى حاجتهاى خود قرار دهیم اى آبرومند نزد خدا شفاعت کن براى ما پیش خدا اى ابا عبدالله اى
حُسَیْنَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا الشَّهیدُ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یا حُجَّهَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ
حسین بن على اى شهید (راه حق ) اى فرزند رسول خدا اى حجت بر خلق
یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ
اى آقا و سرور ما ما رو آوردیم و شفیع گرفتیم و توسل جستیم بوسیله تو به درگاه خدا
وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ یا
و تو را پیش روى حاجتهاى خود قرار دهیم اى آبرومند نزد خدا براى ما پیش خدا شفاعت کن اى
اَبَا الْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَیْنِ یا زَیْنَ الْعابِدینَ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یا
ابا الحسن اى على بن الحسین اى زیور پرستش کنندگان اى فرزند رسول خدا اى
حُجَّهَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا
حجت خدا بر خلق اى آقا و سرور ما ما روآوردیم و شفیع گرفتیم
وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ
و توسل جستیم بوسیله تو بدرگاه خدا و تو را پیش روى حاجتهاى خود قرار دهیم اى آبرومند نزد خدا
اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ یا اَبا جَعْفَرٍ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا الْباقِرُ یَا بْنَ
شفاعت کن براى ما پیش خدا اى اباجعفر اى محمد بن على اى شکافنده علوم اى
رَسُولِ اللّهِ یا حُجَّهَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا
فرزند رسول خدا اى حجت خدا بر خلق اى آقا و سرور ما، ما رو آوردیم
وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا
و شفیع گرفتیم و توسل جستیم بوسیله تو به درگاه خدا و تو را پیش روى حاجتهاى خویش قرار دهیم اى
وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ یا اَبا عَبْدِ اللّهِ یا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ
آبرومند نزد خدا شفاعت کن براى ما پیش خدا اى اباعبدالله اى جعفر بن محمد اى (امام )
اَیُّهَا الصّادِقُ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یا حُجَّهَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا
صادق اى فرزند رسول خدا اى حجت خدا بر خلق اى آقاى ما
وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ
و سرور ما ما رو آوردیم و شفیع گرفتیم و توسل جستیم بوسیله تو به درگاه خدا و تو راپیش
یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ یا اَبَا الْحَسَنِ یا
روى حاجتهاى خویش قرار دادیم اى آبرومند پیش خدا شفاعت کن براى ما نزد خدا اى ابا الحسن اى
مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ اَیُّهَا الْکاظِمُ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یا حُجَّهَ اللّهِ عَلى
موسى بن جعفر اى کاظم اى فرزند رسول خدا اى حجت خدا بر
خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ
خلق اى آقاى ما و سرور ما، ما رو آوردیم و شفیع گرفتیم و توسل جستیم بوسیله تو بدرگاه خدا و تو را
وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ یا
پیش روى حاجتهاى خویش قرار دادیم اى آبرومند نزد خدا شفاعت کن براى ما پیش خدا اى
اَبَا الْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ مُوسى اَیُّهَا الرِّضا یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یا حُجَّهَ
ابا الحسن اى على بن موسى اى (حضرت ) رضا اى فرزند رسول خدا اى حجت
اللّهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ
خدا بر خلق اى آقا و سرور ما ما رو آوردیم و شفیع گرفتیم و توسل جستیم بوسیله ت
اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ
به درگاه خدا و تو را پیش روى حاجتهاى خویش قرار دادیم اى آبرومند نزد خدا شفاعت کن براى ما پیش
اللّهِ یا اَبا جَعْفَرٍ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا التَّقِىُّ الْجَوادُ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ
خدا اى ابا جعفر اى محمد بن على اى حضرت تقى جواد اى فرزند رسول خدا
یا حُجَّهَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا
اى حجت خدا بر خلق اى آقا و سرور ما ما رو آوردیم و شفیع گرفتیم
وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ
و توسل جستیم بوسیله تو بدرگاه خدا و تو را پیش روى حاجتهاى خویش قرار دادیم اى آبرومند نزد خدا
اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ یا اَبَا الْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ اَیُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ
شفاعت کن براى ما نزد خدا اى ابا الحسن اى على بن محمد اى حضرت هادى نقى
یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یا حُجَّهَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا
اى فرزند رسول خدا اى حجت خدا بر خلق اى آقاى ما و سرور ما ما رو آوردیم
وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا
و شفیع گرفتیم و توسل جستیم بوسیله تو بدرگاه خدا و تو را پیش روى حاجتهاى خویش قرار دادیم اى
وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ یا اَبا مُحَمَّدٍ یا حَسَنَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا
آبرومند نزد خدا شفاعت کن براى ما نزد خدا اى ابا محمد اى حسن بن على اى
الزَّکِىُّ الْعَسْکَرِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یا حُجَّهَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا
زکى عسکرى اى فرزند رسول خدا اى حجت خدا بر خلق اى آقاى ما
وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ
و سرور ما ما رو آوردیم و شفیع گرفتیم و توسل جستیم بوسیله تو بدرگاه خدا و تو را پیش
یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ یا وَصِىَّ الْحَسَنِ
روى حاجتهاى خویش قرار دادیم اى آبرومند نزد خدا شفاعت کن براى ما نزد خدا اى وصى امام حسن عسکرى
وَالْخَلَفَ الْحُجَّهَ اَیُّهَا الْقاَّئِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یا
و یادگار شایسته و حجت اى امام قائم منتظر مهدى اى فرزند رسول خدا اى
حُجَّهَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا
حجت خدا بر خلق اى آقا و سرور ما ما رو آوردیم و شفیع گرفتیم
وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ
و توسل جستیم بوسیله تو بدرگاه خدا و تو را پیش روى حاجتهاى خویش قرار دادیم اى آبرومند نزد خدا
اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ
شفاعت کن براى ما پیش خدا
یا سادَتى وَمَوالِىَّ اِنّى تَوَجَّهْتُ بِکُمْ
اى آقایان من و سرورانم من رو آوردم بوسیله شما
اَئِمَّتى وَعُدَّتى لِیَوْمِ فَقْرى وَحاجَتى اِلَى اللّهِ وَتَوَسَّلْتُ بِکُمْ اِلَى اللّهِ
پیشوایان و ذخیرگانم در روز ندارى و نیازمندى بدرگاه خدا و توسل جستم بوسیله شما به درگاه خدا
وَاسْتَشْفَعْتُ بِکُمْ اِلَى اللّهِ فَاشْفَعُوا لى عِنْدَ اللّهِ وَاسْتَنْقِذُونى مِنْ
و شفاعت جویى کردم بوسیله شما به درگاه خدا پس شفاعت کنید براى من در پیشگاه خدا و از او بخواهید مرا از
ذُنُوبى عِنْدَ اللّهِ فَاِنَّکُمْ وَسیلَتى اِلَى اللّهِ وَبِحُبِّکُمْ وَبِقُرْبِکُمْ اَرْجُو
گناهانم نجات دهد زیرا شمایید وسیله من به درگاه خدا و بوسیله دوستى و قرب به شما امید
نَجاهً مِنَ اللّهِ فَکُونُوا عِنْدَ اللّهِ رَجاَّئى یا سادَتى یا اَوْلِیاَّءَ اللّهِ صَلَّى
نجات از خدا دارم پس شما هم مایه امید من به درگاه خدا باشید اى آقایان من اى اولیاء خدا درود
اللّهُ عَلَیْهِمْ اَجْمَعینَ وَلَعَنَ اللّهُ اَعْداَّءَ اللّهِ ظالِمیهِمْ مِنَ الاْوَّلینَ
خدا بر همگى ایشان و خدا ستم کنندگان به ایشان را که دشمنان خدا هستند از رحمت خویش دورکند چه آنهاکه گذشته اند
وَالاْخِرینَ امینَ رَبَّ الْعالَمینَ
و چه آنها که پس از این آیند آمین رب العالمین
۰ فضیلت دعای کمیل
علامه مجلسى(ره) فرموده: که آن بهترین دعاها است و آن دعاى خضرعلیه السلام است حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام آنرا تعلیم کمیل که از خواصّ اصحاب آن حضرت است فرموده در شبهاى نیمه شعبان و در هر شب جمعه خوانده مىشود و براى کفایت از شرّ اعداء و فتح باب رزق و آمرزش گناهان نافع است و شیخ و سیّد آنرا نقل نمودهاند و من آنرا از مصباح المتهجّد نقل مىکنم و آن دعاء شریف این است:
بسم الله الرحمن الرحیم
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِرَحْمَتِکَ الَّتى وَسِعَتْ کُلَّ شَىْءٍ، وَبِقُوَّتِکَ الَّتى قَهَرْتَ
خدایا من از تو مىخواهم بحق آن رحمتت که همه چیز را فرا گرفته و به آن نیرویت که همه چیز را بوسیله آن مقهور
بِها کُلَّشَىْءٍ، وَخَضَعَ لَها کُلُّ شَىْءٍ، وَذَلَّ لَها کُلُّ شَىْءٍ، وَبِجَبَرُوتِکَ الَّتى غَلَبْتَ
خویش کردى و همه چیز در برابر آن خاضع و همه در پیش آن خوار است و به جبروت تو که بوسیله آن چیره گشتى
بِها کُلَّ شَىْءٍ، وَبِعِزَّتِکَ الَّتى لا یَقُومُ لَها شَىْءٌ، وَبِعَظَمَتِکَ الَّتى مَلَأَتْ کُلَ
بر هر چیز و به عزتت که چیزى در برابرش نه ایستد و به آن عظمت و بزرگیت که پرکرده هر
شَىْءٍ،وَبِسُلْطانِکَ الَّذى عَلا کُلَّ شَىْءٍ، وَبِوَجْهِکَ الْباقى بَعْدَ فَنآءِ کُلِّ شَىْءٍ،
چیز را و به آن سلطنت و پادشاهیت که بر هر چیز برترى گرفته و به ذات پاکت که پس از نابودى هر چیز
وَبِأَسْمائِکَ الَّتى مَلَأَتْ اَرْکانَ کُلِّ شَىْءٍ، وَبِعِلْمِکَ الَّذى اَحاطَ بِکُلِّ شَىْءٍ، وَبِنُورِ
باقى است و به نامهاى مقدست که اساس هر موجودى را پرکرده و به آن علم و دانشت که احاطه یافته به هر چیز و به نور
وَجْهِکَ الَّذى اَضآءَ لَهُ کُلُّ شىْءٍ، یا نُورُ یا قُدُّوسُ، یا اَوَّلَ الْأَوَّلِینَ، وَیا اخِرَ
ذاتت که روشن شد در پرتوش هر چیز اى نور حقیقى و اى منزه از هر عیب اى آغاز موجودات اولین و اى پایان
الْأخِرینَ، اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتى تَهْتِکُ الْعِصَمَ، اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ
آخرین خدایا بیامرز برایم آن گناهانى را که پرده ها را بدرد خدایا بیامرز برایم آن
الذُّنُوبَ الَّتى تُنْزِلُ النِّقَمَ، اَللّهُمَّ اغْفِرْلِىَ الذُّنُوبَ الَّتى تُغَیِّرُ النِّعَمَ، اَللّهُمَ
گناهانى را که عقاب و کیفرها را فرو ریزد خدایا بیامرز برایم آن گناهانى را که نعمتها را تغییر دهد
اغْفِرْ لىَ الذُّنُوبَ الَّتى تَحْبِسُ الدُّعآءَ،اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتى تُنْزِلُ
خدایا بیامرز برایم آن گناهانى را که از (اجابت) دعا جلوگیرى کند خدایا بیامرز برایم آن گناهانى را که بلا نازل کند
الْبَلاءَ، اَللّهُمَّ اغْفِرْلى کُلَّ ذَنْبٍ اَذْنَبْتُهُ، وَکُلَّ خَطیئَةٍ اَخْطَاْتُها، اَللّهُمَ
خدایا بیامرز برایم هر گناهى که کردهام و هر خطایى که از من سر زده
اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَیْکَ بِذِکْرِکَ، وَاَسْتَشْفِعُ بِکَ اِلى نَفْسِکَ، وَاَسْئَلُکَ بِجُودِکَ اَنْ
خدایا من به سوى تو تقرب جویم بوسیله ذکر تو و شفیع آورم بدرگاهت خودت را و به جود و کرمت از تو مىخواهم که
تُدْنِیَنى مِنْ قُرْبِکَ، وَاَنْ تُوزِعَنى شُکْرَکَ، وَاَنْ تُلْهِمَنى ذِکْرَکَ، اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ
مرا به مقام قرب خویش نزدیک سازى و شکر و سپاسگذاریت را بر من روزى کنى و ذکر خود را به من الهام کنى خدایا از تو
سُؤالَ خاضِع ٍ مُتَذَلِّل ٍ خاشِع ٍ، اَنْ تُسامِحَنى وَتَرْحَمَنى، وَتَجْعَلَنى بِقِسْمِکَ
درخواست مىکنم درخواستش خص فروتن خوارترسانکه بر من آسانگیرى وبهمن رحم کنى ومرا به آنچه برایم قسمت کرده اى
راضِیاً قانِعاً، وَفى جَمیعِ الْأَحْوالِ مُتَواضِعاً، اَللّهُمَّ وَاَسْئَلُکَ سُؤالَ مَنِ
راضى و قانعم سازى و در تمام حالات فروتنم کنى خدایا از تو درخواست کنم درخواست کسى که سخت
اشْتَدَّتْ فاقَتُهُ، وَاَنْزَلَ بِکَ عِنْدَ الشَّدآئِدِ حاجَتَهُ، وَعَظُمَ فیما عِنْدَکَ رَغْبَتُهُ،
فقیر و بىچیز شده و خواستهاش را هنگام سختیها پیش تو آورده و امیدش بدانچه نزد تو است بسیار بزرگ است
اَللّهُمَّ عَظُمَ سُلْطانُکَ، وَعَلا مَکانُکَ، وَخَفِىَ مَکْرُکَ، وَظَهَرَ اَمْرُکَ،
خدایا سلطنت و پادشاهیت بس بزرگ و مقامت بسى بلند است مکر و تدبیرت در کارها پنهان و امر و فرمانت آشکار است
وَغَلَبَ قَهْرُکَ، وَجَرَتْ قُدْرَتُکَ، وَلا یُمْکِنُ الْفِرارُ مِنْ حُکُومَتِکَ، اَللّهُمَّ لا
قهرت غالب و قدرت و نیرویت نافذ است و گریز از تحت حکومت تو ممکن نیست خدایا نیابم
اَجِدُ لِذُنُوبى غافِراً، وَلالِقَبائِحى ساتِراً، وَلالِشَىْءٍ مِنْ عَمَلِىَ الْقَبیحِ
براى گناهانم آمرزندهاى و نه براى کارهاى زشتم پردهپوشى و نه کسى را که عمل زشت
بِالْحَسَنِ مُبَدِّلاً غَیْرَکَ، لا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ، سُبْحانَکَ وَبِحَمْدِکَ ظَلَمْتُ نَفْسى،
مرا به کار نیک تبدیل کند جز تو، نیست معبودى جز تو منزهى تو و به حمد تو مشغولم من به خویشتن
وَتَجَرَّأْتُ بِجَهْلى، وَسَکَنْتُ اِلى قَدیمِ ذِکْرِکَ لى، وَمَنِّکَ عَلَىَّ، اَللّهُمَ
ستم کردم و در اثر نادانیم دلیرى کردم و به اینکه همیشه از قدیم به یاد من بوده وبر من لطف و بخشش داشتى آسوده خاطرنشستم اى خدا
مَوْلاىَ کَمْ مِنْ قَبیحٍ سَتَرْتَهُ، وَکَمْ مِنْ فادِحٍ مِنَ الْبَلاءِ اَقَلْتَهُ، وَکَمْ مِنْ عِثارٍ
اى مولاى من چه بسیار زشتیها که از منپوشاندى و چه بسیار بلاهاى سنگین که از من بازگرداندى و چه بسیار لغزشها
وَقَیْتَهُ، وَکَمْ مِنْ مَکْرُوهٍ دَفَعْتَهُ، وَکَمْ مِنْ ثَنآءٍ جَمیلٍ لَسْتُ اَهْلاً لَهُ
که از آن نگهم داشتى و چه بسیار ناراحتیها که از من دور کردى و چه بسیار مدح و ثناى خوبى که من شایسته اش نبودم و تو آن را
نَشَرْتَهُ، اَللّهُمَّ عَظُمَ بَلائى، وَاَفْرَطَ بى سُوءُ حالى، وَقَصُرَتْ بى اَعْمالى،
منتشر ساختى خدایا بلاى من بسى بزرگ است و بدى حالم از حد گذشته و اعمالم نارسا است
وَقَعَدَتْ بى اَغْلالى، وَحَبَسَنى عَنْ نَفْعى بُعْدُ اَمَلى، وَخَدَعَتْنِى الدُّنْیا
و زنجیرهاى علایق مرا خانه نشین و آرزوهاى دور و دراز مرا از رسیدن به منافعم بازداشته و دنیا با ظواهر
بِغُرُورِها، وَنَفْسى بِجِنایَتِها وَمِطالى، یا سَیِّدى فَاَسْئَلُکَ بِعِزَّتِکَ اَنْ لا یَحْجُبَ
فریبنده اش مرا گول زد و نفسم بوسیله جنایتش و به مسامحه گذراندم اى آقاى من پس از تو مىخواهم به عزتت که بدى رفتار و کردار
عَنْکَ دُعآئى، سُوءُ عَمَلى وَفِعالى، وَلا تَفْضَحْنى بِخَفِىِّ مَا اطَّلَعْتَ عَلَیْهِ مِنْ
من دعایم را از اجابتت جلوگیرى نکند و رسوا نکنى مرا به آنچه از اسرار پنهانى من
سِرّى، وَلا تُعاجِلْنى بِالْعُقُوبَةِ عَلى ما عَمِلْتُهُ فى خَلَواتى، مِنْ سُوءِ فِعْلى
اطلاع دارى و شتاب نکنى در عقوبتم براى رفتار بد و کارهاى بدى که در خلوت انجام دادم
وَاِسآئَتى، وَدَوامِ تَفْریطى وَجَهالَتى، وَکَثْرَةِ شَهَواتى وَغَفْلَتى، وَ کُنِ اللَّهُمَ
و ادامه دادنم به تقصیر و نادانى و زیادى شهوترانى و بىخبریم و خدایا
بِعِزَّتِکَ لى فى کُلِّ الْأَحْوالِ رَؤُفاً، وَعَلَىَّ فى جَمیعِ الْأُمُورِ عَطُوفاً، اِلهى
به عزتت سوگند که در تمام احوال نسبت به من مهربان باش و در تمام امور بر من عطوفت فرما اى معبود من و
وَرَبّى مَنْ لى غَیْرُکَ، اَسْئَلُهُ کَشْفَ ضُرّى وَالنَّظَرَ فى اَمْرى، اِلهى
اى پروردگار من جز تو که را دارم که رفع گرفتارى و توجه در کارم را از او درخواست کنم اى خداى من و
وَمَوْلاىَ اَجْرَیْتَ عَلَىَّ حُکْماً اِتَّبَعْتُ فیهِ هَوى نَفْسى، وَلَمْ اَحْتَرِسْ فیهِ مِنْ
اى مولاى من تو بر من حکمى را مقرر داشتى که در اجراى آن پیروى هواى نفسم را کردم و از فریبکارى دشمنم در این باره
تَزْیینِ عَدُوّى، فَغَرَّنى بِما اَهْوى، وَاَسْعَدَهُ عَلى ذلِکَ الْقَضآءُ، فَتَجاوَزْتُ
نهراسیدم پس او هم طبق دلخواه خویش گولم زد و قضا (و قدر) هم با او کمک کرد ودر اثر همین ماجراى شومى که بر سرم آمد
بِما جَرى، عَلَىَّ مِنْ ذلِکَ بَعْضَ حُدُودِکَ، وَخالَفْتُ بَعْضَ اَوامِرِکَ، فَلَکَ
نسبت به پارهاى از حدود و احکامت تجاوز کردم و در برخى از دستوراتت راه مخالفت را پیمودم پس در تمام آنچه
الْحَمْدُ عَلَىَّ فى جَمیعِ ذلِکَ، وَلا حُجَّةَ لى فیما جَرى عَلَىَّ فیهِ قَضآؤُکَ،
پیش آمده تو را ستایش مىکنم و اکنون از حکمى که درباره کیفر من جارى گشته و قضا و آزمایش تو
وَاَلْزَمَنى حُکْمُکَ وَ بَلآؤُکَ، وَقَدْ اَتَیْتُکَ یا اِلهى بَعْدَ تَقْصیرى وَاِسْرافى
مرا بدان ملزم ساخته حجت و برهانى ندارم و اینک اى معبود من در حالى به درگاهت آمدهام که دربارهات کوتاهى کرده و
عَلى نَفْسى، مُعْتَذِراً نادِماً مُنْکَسِراً مُسْتَقیلاً، مُسْتَغْفِراً مُنیباً، مُقِرّاً مُذْعِناً
بر خود زیاده روى نموده و عذرخواه و پشیمان و دلشکسته و پوزش جو و آمرزش طلب و بازگشت کنان و به گناه خویش اقرار و اذعان و
مُعْتَرِفاً، لااَجِدُ مَفَرّاً مِمَّا کانَ مِنّى، وَلا مَفْزَعاً اَتَوَجَّهُ اِلَیْهِ فى اَمْرى، غَیْرَ قَبُولِکَ
اعتراف دارم و راه گریزى از آنچه از من سر زده نیابم و پناهگاهى که بدان رو آورم در کار خویش ندارم جز اینکه
عُذْرى، وَاِدْخالِکَ اِیَّاىَ فى سَعَةِ رَحْمَتِکَ، اَللّهُمَّ فَاقْبَلْ عُذْرى، وَارْحَمْ
تو عذرم بپذیرى و مرا در فراخناى رحمتت درآورى پس اى خداى من عذرم بپذیر و بر سخت پریشانیم رحم کن
شِدَّةَ ضُرّى، وَفُکَّنى مِنْ شَدِّ وَثاقى، یارَبِّ ارْحَمْ ضَعْفَ بَدَنى، وَرِقَّةَ جِلْدى،
و از بند سخت گناهانم رهائیم ده اى پروردگار من بر ناتوانى بدنم و نازکى پوست تنم
وَدِقَّةَ عَظْمى، یا مَنْ بَدَءَ خَلْقى وَذِکْرى، وَتَرْبِیَتى وَبِرّى وَتَغْذِیَتى، هَبْنى
و باریکى استخوانم رحم کن اى کسى که آغاز کردى به آفرینش من و به یاد من وبپرورش مو به احسان وخوراک دادنم اکنون به همان بزرگوارى و
لِابْتِدآءِ کَرَمِکَ، وَسالِفِ بِرِّکَ بى، یا اِلهى وَسَیِّدى وَرَبّى، اَتُراکَ
کرم نخستت و سابقه احسانى که به من داشتى مرا ببخش اى معبود من و اى آقاى من و اى پروردگارم آیا تو به راستى
مُعَذِّبى بِنارِکَ بَعْدَ تَوْحیدِکَ، وَبَعْدَ مَا انْطَوى عَلَیْهِ قَلْبى مِنْ مَعْرِفَتِکَ، وَلَهِجَ بِهِ
چنانى که مرا به آتش عذاب کنى پس از اینکه به یگانگیت اقرار دارم و دلم به نور معرفتت آباد گشته و
لِسانى مِنْ ذِکْرِکَ، وَاعْتَقَدَهُ ضَمیرى مِنْ حُبِّکَ، وَبَعْدَ صِدْقِ اعْتِرافى
زبانم به ذکر تو گویا شده و نهادم به دوستى تو پیوند شده و پس از اعتراف صادقانه و
وَدُعآئى خاضِعاً لِرُبُوبِیَّتِکَ، هَیْهاتَ اَنْتَ اَکْرَمُ مِنْ اَنْ تُضَیِّعَ مَنْ رَبَّیْتَهُ، اَوْ
دعاى خاضعانه ام به مقام بنده پرورى و ربوبیتت؟ بسیار دور است! تو بزرگوارتر از آنى که از نظر دور دارى کسى را که خود پروریده اى یا
تُبْعِدَ مَنْ اَدْنَیْتَهُ، اَوْ تُشَرِّدَ مَنْ اوَیْتَهُ، اَوْ تُسَلِّمَ اِلَى الْبَلآءِ مَنْ کَفَیْتَهُ
دور گردانى کسى را که خود نزدیکش کرده یا تسلیم بلا و گرفتارى کنى کسى را که خود سرپرستى کرده
وَرَحِمْتَهُ، وَلَیْتَ شِعْرى یا سَیِّدى وَاِلهى وَمَوْلاىَ، اَتُسَلِّطُ النَّارَ عَلى
و به لطف پروریدهاى و کاش مىدانستم اى آقا و معبود و مولایم آیا چیره مىکنى آتش دوزخ را بر
وُجُوهٍ خَرَّتْ لِعَظَمَتِکَ ساجِدَةً، وَعَلى اَلْسُنٍ نَطَقَتْ بِتَوْحیدِکَ صادِقَةً،
چهرههایى که در برابر عظمتت به سجده افتاده و بر زبانهایى که صادقانه به یگانگیت گویا شده و سپاسگزارانه
وَبِشُکْرِکَ مادِحَةً، وَعَلى قُلُوبٍ اعْتَرَفَتْ بِاِلهِیَّتِکَ مُحَقِّقَةً، وَعَلى ضَمآئِرَ حَوَتْ
به شکرت باز شده و بر دلهایى که از روى یقین به خدائیت اعتراف کرده اند و بر نهادهایى که
مِنَ الْعِلْمِ بِکَ حَتّى صارَتْ خاشِعَةً، وَعَلى جَوارِحَ سَعَتْ اِلى اَوْطانِ
علم و معرفتت آنها را فرا گرفته تا به جایى که در برابرت خاشع گشته و بر اعضاء و جوارحى که مشتاقانه به پرستشگاه ایت
تَعَبُّدِکَ طآئِعَةً، وَاَشارَتْ بِاسْتِغْفارِکَ مُذْعِنَةً، ما هکَذَا الظَّنُّ بِکَ، وَلا
شتافته و با حال اقرار به گناه جویاى آمرزش تو هستند چنین گمانى به تو نیست و
اُخْبِرْنا بِفَضْلِکَ عَنْکَ یا کَریمُ یا رَبِّ، وَاَنْتَ تَعْلَمُ ضَعْفى عَنْ قَلیلٍ مِنْ بَلاءِ
از فضل تو چنین خبرى به ما نرسیده اى خداى کریم اى پروردگار من و تو ناتوانى مرا در مقابل اندکى از بلاى
الدُّنْیا وَعُقُوباتِها، وَمایَجْرى فیها مِنَ الْمَکارِهِ عَلى اَهْلِها، عَلى اَنَّ ذلِکَ
دنیا و کیفرهاى ناچیز آن و ناملایماتى که معمولاً بر اهل آن مىرسد مىدانى در صورتىکه این
بَلاءٌ وَمَکْرُوهٌ قَلیلٌ مَکْثُهُ، یَسیرٌ بَقآئُهُ، قَصیرٌ مُدَّتُهُ، فَکَیْفَ احْتِمالى لِبَلاءِ
بلا و ناراحتى دوامش کم است و دورانش اندک و مدتش کوتاه است
الْاخِرَةِ، وَجَلیلِ وُقُوعِ الْمَکارِهِ فیها، وَهُوَ بَلاءٌ
آخرت و آن ناملایمات بزرگ را در آنجا دارم در صورتىکه آن بلا
تَطُولُ مُدَّتُهُ، وَیَدُومُ مَقامُهُ، وَلا یُخَفَّفُ عَنْ اَهْلِهِ، لِأَنَّهُ لا یَکُونُ اِلاَّ عَنْ
مدتش طولانى و دوامش همیشگى است و تخفیفى براى مبتلایان به آن نیست زیرا آن بلا از
غَضَبِکَ وَاْنتِقامِکَ وَسَخَطِکَ، وَهذا ما لا تَقُومُ لَهُ السَّمواتُ وَالْاَرْضُ،
خشم و انتقام و غضب تو سرچشمه گرفته و آن هم چیزى است که آسمانها و زمین
یا سَیِّدِى، فَکَیْفَ لى وَاَنَا عَبْدُکَ الضَّعیفُ الذَّلیلُ الْحَقیرُ الْمِسْکینُ
تاب تحمل آن را ندارند اى آقاى من تا چه رسد به من بنده ناتوان خوار ناچیز مستمند بیچاره!
الْمُسْتَکینُ، یا اِلهى وَرَبّى وَسَیِّدِى وَمَوْلاىَ لِأَىِّ الْأُمُورِ اِلَیْکَ اَشْکُو،
اى معبود و پروردگار و آقا و مولاى من آیا براى کدامیک از گرفتاری هایم به تو شکایت کنم
وَلِما مِنْها اَضِجُّ وَاَبْکى، لِأَلیمِ الْعَذابِ وَشِدَّتِهِ، اَمْ لِطُولِ الْبَلاءِ وَمُدَّتِهِ،
و براى کدامیک از آنها شیون و گریه کنم؟ آیا براى عذاب دردناک و سخت یا براى بلاى طولانى و مدید
فَلَئِنْ صَیَّرْتَنى لِلْعُقُوباتِ مَعَ اَعْدآئِکَ، وَجَمَعْتَ بَیْنى وَبَیْنَ اَهْلِ بَلائِکَ،
پس اگر بنا شود مرا بخاطر کیفرهایم در زمره دشمنانت اندازى و مرا با گرفتاران در بلا
وَفَرَّقْتَبَیْنى وَبَیْنَاَ حِبَّآئِکَ وَاَوْلیآئِکَ، فَهَبْنى یا اِلهى وَسَیِّدِى وَمَوْلاىَ وَرَبّى،
و عذابت در یکجا گردآورى و میان من و دوستانت جدایى اندازى گیرم که اى معبود و آقا و مولا و پروردگارم من بر عذاب تو
صَبَرْتُ عَلى عَذابِکَ، فَکَیْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِکَ، وَهَبْنى صَبَرْتُ عَلى حَرِّ
صبر کنم اما چگونه بر دورى از تو طاقت آورم و گیرم که اى معبود من حرارت
نارِکَ فَکَیْفَ اَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ اِلى کَرامَتِکَ، اَمْ کَیْفَ اَسْکُنُ فِى النَّارِ
آتشت را تحمل کنم اما چگونه چشم پوشیدن از بزرگواریت را بر خود هموار سازم یا چگونه در میان آتش
وَرَجآئى عَفْوُکَ، فَبِعِزَّتِکَ یا سَیِّدى وَمَوْلاىَ اُقْسِمُ صادِقاً، لَئِنْ تَرَکْتَنى
بمانم با اینکه امید عفو تو را دارم پس به عزتت سوگند اى آقا و مولاى من براستى سوگند مىخورم که اگر زبانم را
ناطِقاً، لَأَضِجَّنَّ اِلَیْکَ بَیْنَ اَهْلِها ضَجیجَ الْأمِلینَ، وَلَأَصْرُخَنَّ اِلَیْکَ صُراخَ
در آنجا بازبگذارى حتماً در میان دوزخیان شیون را بسویت سر دهم شیون اشخاص آرزومند و مسلماً چون فریادرس
الْمَسْتَصْرِخینَ، وَلَاَبْکِیَنَّ عَلَیْکَ بُکآءَ الْفاقِدینَ، وَلَأُنادِیَنَّکَ اَیْنَ کُنْتَ یا
خواهان به درگاهت فریاد برآرم و قطعاً مانند عزیز گمگشتگان بر دورى تو گریه و زارى کنم و با صداى بلند تو را مىخوانم و مىگویم کجایى
وَلِىَّ الْمُؤْمِنینَ، یا غایَةَ امالِ الْعارِفینَ، یاغِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ، یا حَبیبَ
اى یار و نگهدار مؤمنان اى منتهاى آرمان عارفان اى فریادرس درماندگان اى محبوب
قُلُوبِ الصَّادِقینَ، وَیااِلهَ الْعالَمینَ، اَفَتُراکَ سُبْحانَکَ یا اِلهى وَبِحَمْدِکَ، تَسْمَعُ
دل راستگویان و اى حیران کننده عالمیان آیا براستى چنان مىبینى اى منزه و معبودم که به ستایشت مشغولم که بشنوى
فیها صَوْتَ عَبْدٍ مُسْلِمٍ سُجِنَ فیها بِمُخالَفَتِهِ، وَذاقَ طَعْمَ عَذابِها بِمَعْصِیَتِهِ،
در آن آتش صداى بنده مسلمانى را که در اثر مخالفتش در آنجا زندانى شده و مزه عذاب آتش را به خاطر نافرمانیش
وَحُبِسَ بَیْنَ اَطْباقِها بِجُرْمِهِ وَجَریرَتِهِ، وَهُوَ یَضِجُّ اِلَیْکَ ضَجیجَ مُؤَمِّلٍ لِرَحْمَتِکَ،
چشیده و در میان طبقات دوزخ به واسطه جرم و جنایتش گرفتار شده و در آن حال به درگاهت شیون کند شیون شخصى که آرزومند رحمت
وَیُنادیکَ بِلِسانِ اَهْلِ تَوْحیدِکَ، وَیَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِرُبُوبِیَّتِکَ، یا مَوْلاىَ
تو است و به زبان یگانه پرستان تو را فریاد زند و به بنده پروریت متوسل گردد اى مولاى من
فَکَیْفَ یَبْقى فِى الْعَذابِ وَهُوَ یَرْجُوا ما سَلَفَ مِنْ حِلْمِکَ، اَمْ کَیْفَ تُؤْلِمُهُ
پس چگونه در عذاب بماند با اینکه به بردبارى سابقه دارت چشم امید دارد یا چگونه
النَّارُ وَهُوَ یَأْمَلُ فَضْلَکَ وَرَحْمَتَکَ، اَمْ کَیْفَ یُحْرِقُهُ لَهیبُها وَاَنْتَ تَسْمَعُ
آتش او را بیازارد با اینکه آرزوى فضل و رحمت تو را دارد یا چگونه شعله آتش او را بسوزاند با اینکه تو صدایش را بشنوى
صَوْتَهُ وَتَرى مَکانَهُ، اَمْ کَیْفَ یَشْتَمِلُ عَلَیْهِ زَفیرُها وَاَنْتَ تَعْلَمُ ضَعْفَهُ، اَمْ
و جایش را ببینى یا چگونه شرارههاى آتش او را دربرگیرد با اینکه تو ناتوانیش دانى یا
کَیْفَ یَتَقَلْقَلُ بَیْنَ اَطْباقِها وَاَنْتَ تَعْلَمُ صِدْقَهُ، اَمْ کَیْفَ تَزْجُرُهُ زَبانِیَتُها وَهُوَ
چگونه در میان طبقات آتش دست و پا زند با اینکه تو صدق و راستگوئیش را دانى یا چگونه موکلان دوزخ او را با تندى برانند با اینکه تو را به
یُنادیکَ یا رَبَّهُ، اَمْ کَیْفَ یَرْجُو فَضْلَکَ فى عِتْقِهِ مِنْها فَتَتْرُکُهُ فیها، هَیْهاتَ
پروردگارى بخواند یا چگونه ممکن است که امید فضل تو را درآزادى خویش داشته باشد ولى تو او را به حال خود واگذارى چه بسیار از تو دور است
ما ذلِکَ الظَّنُبِکَ،وَلَاالْمَعْرُوفُ مِنْ فَضْلِکَ، وَلا مُشْبِهٌ لِما عامَلْتَ بِهِ الْمُوَحِّدینَ
و چنین گمانى به تو نیست و فضل تو اینسان معروف نیست و نه شباهت با رفتار تو نسبت به یگانه پرستان دارد
مِنْ بِرِّکَ وَاِحْسانِکَ، فَبِالْیَقینِ اَقْطَعُ لَوْ لا ما حَکَمْتَ بِهِ مِنْ تَعْذیبِ
با آن نیکى و احسانت که نسبت بدانها دارى و من بطور قطع مىدانم که اگر فرمان تو در معذب ساختن
جاحِدیکَ، وَقَضَیْتَ بِهِ مِنْ اِخْلادِ مُعانِدیکَ، لَجَعَلْتَ النَّارَ کُلَّها بَرْداً
منکرانت صادر نشده بود و حکم تو به همیشه ماندن در عذاب براى دشمنانت در کار نبود حتماً آتش دوزخ را هر چه بود به تمامى سرد
وَسَلاماً، وَما کانَ لِأَحَدٍ فیها مَقَرّاً وَلا مُقاماً، لکِنَّکَ تَقَدَّسَتْ اَسْمآؤُکَ،
و سالم مىکردى و هیچکس در آن منزل و مأوا نداشت ولى تو اى خدایى که تمام نامهایت مقدس است
اَقْسَمْتَ اَنْ تَمْلَأَها مِنَ الْکافِرینَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ اَجْمَعینَ، وَاَنْ تُخَلِّدَ فیهَا
سوگند یاد کردهاى که دوزخ را از کافران از پریان و آدمیان پرکنى و دشمنانت را براى همیشه در آن جا دهى و تو که
الْمُعانِدینَ، وَاَنْتَ جَلَّ ثَناؤُکَ قُلْتَ مُبْتَدِئاً، وَتَطَوَّلْتَ بِالْإِنْعامِ مُتَکَرِّماً،
حمد ثنایت برجسته است در ابتداء بدون سابقه فرمودى و به این انعام از روى بزرگوارى تفضل کردى
«اَفَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً، لا یَسْتَوُونَ» اِلهى وَسَیِّدى فَاَسْئَلُکَ
(که فرمودى) «آیا کسى که مؤمن است مانند کسى است که فاسق است؟ نه یکسان نیستند» اى معبود من و اى آقاى
بِالْقُدْرَةِ الَّتى قَدَّرْتَها، وَبِالْقَضِیَّةِ الَّتى حَتَمْتَها وَحَکَمْتَها، وَغَلَبْتَ مَنْ
من بحق آن نیرویى که مقدرش کردى و به فرمانى که مسلمش کردى و صادر فرمودى
عَلَیْهِ اَجْرَیْتَها، اَنْ تَهَبَ لى فى هذِهِ اللَّیْلَةِ وَفى هذِهِ السَّاعَةِ، کُلَّ جُرْمٍ
و بر هر کس آن را اجرا کردى مسلط گشتى از تو مىخواهم که ببخشى بر من در این شب و در این ساعت هر جرمى را
اَجْرَمْتُهُ، وَکُلَّ ذَنْبٍ اَذْنَبْتُهُ، وَکُلَّ قَبِیحٍ اَسْرَرْتُهُ، وَکُلَّ جَهْلٍ عَمِلْتُهُ، کَتَمْتُهُ
را که مرتکب شدهام و هر گناهى را که از من سرزده و هر کار زشتى را که پنهان کردهام و هر نادانى که کردم چه کتمان کردم
اَوْ اَعْلَنْتُهُ اَخْفَیْتُهُ اَوْ اَظْهَرْتُهُ، وَکُلَّ سَیِّئَةٍ اَمَرْتَ بِاِثْباتِهَا الْکِرامَ الْکاتِبینَ،
و چه آشکار چه پنهان کردم و چه در عیان و هر کار بدى را که به نویسندگان گرامیت دستور یادداشت کردنش را دادى همان نویسندگانى
الَّذینَ وَکَّلْتَهُمْ بِحِفْظِ ما یَکُونُ مِنّى، وَجَعَلْتَهُمْ شُهُوداً عَلَىَّ مَعَ جَوارِحى،
که آنها را موکل بر ثبت اعمال من کردى و آنها را به ضمیمه اعضاء و جوارحم گواه بر من کردى
وَکُنْتَ اَنْتَ الرَّقیبَ عَلَىَّ مِنْ وَرآئِهِمْ، وَالشَّاهِدَ لِما خَفِىَ عَنْهُمْ، وَبِرَحْمَتِکَ
و اضافه بر آنها خودت نیز مراقب من بودى و گواه اعمالى بودى که از ایشان پنهان مىماند والبته به واسطه رحمتت بود که آنها را
اَخْفَیْتَهُ وَبِفَضْلِکَ سَتَرْتَهُ، وَاَنْ تُوَفِّرَ حَظّى مِنْ کُلِ خَیْرٍ اَنْزَلْتَهُ، اَوْ اِحْسانٍ
پنهان داشتى و از روى فضل خود پوشاندى و نیز خواهم که به رهام را وافر و سرشار گردانى ازهرخیرى که فروریزى یا احسانى
فَضَّلْتَهُ، اَوْ بِرٍّ نَشَرْتَهُ، اَوْرِزْقٍ بَسَطْتَهُ، اَوْذَنْبٍ تَغْفِرُهُ، اَوْخَطَأٍ تَسْتُرُهُ، یا رَبِ
که بفرمائى یا نیکیهایى که پخش کنى یا رزقى که بگسترانى یا گناهى که بیامرزى یا خطایى که بپوشانى پروردگارا
یا رَبِ یا رَبِّ، یااِلهى وَسَیِّدى وَمَوْلاىَ وَمالِکَ رِقّى،یا مَنْ بِیَدِهِ ناصِیَتى
پروردگارا پروردگارا اى معبود من اى آقا و مولایم و اى مالک من اى کسىکه اختیارم بدست او است اى داناى بر پریشانى و
یاعَلیماً بِضُرّى وَمَسْکَنَتى، یاخَبیراً بِفَقْرى وَفاقَتى، یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ،
بىنوائیم اى آگه از بىچیزى و نداریم پروردگارا، پروردگارا پروردگارا
اَسْئَلُکَ بِحَقِّکَ وَقُدْسِکَ، وَاَعْظَمِ صِفاتِکَ وَاَسْمآئِکَ، اَنْ تَجْعَلَ اَوْقاتى مِنَ
از تو مىخواهم به حق خودت و به ذات مقدست و به بزرگترین صفات و اسمائت که اوقاتم را در
اللَّیْلِ وَالنَّهارِ بِذِکْرِکَ مَعْمُورَةً، وَبِخِدْمَتِکَ مَوْصُولَةً، وَاَعْمالى عِنْدَکَ
شب و روز به یاد خودت معمور و آباد گردانى و به خدمتت پیوسته دارى و اعمالم را
مَقْبُولَةً، حَتّى تَکُونَ اَعْمالى وَاَوْرادى کُلُّها وِرْداً واحِداً، وَحالى فى
مقبول درگاهت گردانى تا اعمال و گفتارم همه یک جهت براى تو باشد و حالم همیشه در
خِدْمَتِکَ سَرْمَداً، یا سَیِّدى یا مَنْ عَلَیْهِ مُعَوَّلى، یا مَنْ اِلَیْهِ شَکَوْتُ اَحْوالى،
خدمت تو مصروف گردد اى آقاى من اى کسى که تکیه گاهم او است اى کسىکه شکایت احوال خویش به درگاه او برم
یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ، قَوِّ عَلى خِدْمَتِکَ جَوارِحى، وَاشْدُدْ عَلَى الْعَزیمَةِ
پروردگارا پروردگارا پروردگارا نیرو ده بر انجام خدمتت اعضاى مرا و دلم را براى عزیمت
جَوانِحى، وَهَبْ لِىَ الْجِدَّ فى خَشْیَتِکَ، وَالدَّوامَ فِى الْإِتِّصالِ بِخِدْمَتِکَ،
به سویت محکم گردان و به من حَتّى
حَتّى اَسْرَحَ اِلَیْکَ
عطا فرما تا تن و جان را
فى مَیادینِ السَّابِقینَ، وَاُسْرِعَ اِلَیْکَ فِى الْبارِزینَ، وَاَشْتاقَ اِلى
در میدانهاى پیشتازان بسویت برانم و در زمره شتابندگان بسویت بشتابم و در صف مشتاقان اشتیاق
قُرْبِکَ فِى الْمُشْتاقینَ، وَاَدْنُوَ مِنْکَ دُنُوَّ الْمُخْلِصینَ، وَاَخافَکَ مَخافَةَ
تقربت را جویم و چون نزدیک شدن مخلصان به تو نزدیک گردم و چون یقین کنندگان از تو بترسم
الْمُوقِنینَ، وَاَجْتَمِعَ فى جِوارِکَ مَعَ الْمُؤْمِنینَ، اَللّهُمَّ وَمَنْ اَرادَنى
و در جوار رحمتت با مؤمنان در یکجا گرد آیم خدایا هر که بد مرا خواهد
بِسُوءٍ فَاَرِدْهُ، وَمَنْ کادَنى فَکِدْهُ وَاجْعَلْنى مِنْ اَحْسَنِ عَبیدِکَ نَصیباً عِنْدَکَ،
بدش را بخواه و هر که به من مکر کند به مکر خویش دچارش کن و نصیبم را پیش خود بهتر از دیگر بندگانت قرار ده
وَاَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْکَ، وَاَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَیْکَ، فَاِنَّهُ لا یُنالُ ذلِکَ اِلاَّ بِفَضْلِکَ،
و منزلتم را نزد خود نزدیکتر از ایشان کن و رتبهام را در پیشگاهت مخصوصتر از دیگران گردان که براستى جز به فضل تو
وَجُدْ لى بِجُودِکَ، وَاعْطِفْ عَلَىَّ بِمَجْدِکَ، وَاحْفَظْنى بِرَحْمَتِکَ، وَاجْعَلْ
کسى به این مقام نرسد و به جود و بخشش خود به من جود کن و به مجد و بزرگوارى خود بر من توجه فرما و به رحمت خود مرا نگهدار
لِسانى بِذِکْرِکَ لَهِجاً، وَقَلْبى بِحُبِّکَ مُتَیَّماً، وَمُنَّ عَلَىَّ بِحُسْنِ اِجابَتِکَ، وَاَقِلْنى
و قرار ده زبانم را به ذکرت گویا و دلم را به دوستیت بىقرار و شیدا و با اجابت نیکت بر من منت بنه و
عَثْرَتى، وَاغْفِرْ زَلَّتى، فَاِنَّکَ قَضَیْتَ عَلى عِبادِکَ بِعِبادَتِکَ، وَاَمَرْتَهُمْ
لغزشم را نادیده گیر و گناهم را بیامرز زیرا که تو خود بندگانت را به پرستش خویش فرمان دادى و به دعا کردن
بِدُعآئِکَ، وَضَمِنْتَ لَهُمُ الْإِجابَةَ، فَاِلَیْکَ یا رَبِ نَصَبْتُوَجْهى،وَاِلَیْکَ یا رَبِ
به درگاهت مأمور ساختى و اجابت دعایشان را ضمانت کردى پس اى پروردگار من به سوى تو روى خود بداشتم و به درگاه تو اى پروردگارم
مَدَدْتُ یَدى، فَبِعِزَّتِکَ اسْتَجِبْ لى دُعآئى، وَبَلِّغْنى مُناىَ، وَلا تَقْطَعْ مِنْ
دست حاجت دراز کردم پس به عزتت دعایم را مستجاب فرما و به آرزویم برسان و امیدم را از
فَضْلِکَ رَجآئى، وَاکْفِنى شَرَّ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ مِنْ اَعْدآئى، یا سَریعَ الرِّضا،
فضل خویش قطع منما و شر دشمنانم را از جن و انس کفایت فرما اى خداى زودگذر
اِغْفِرْ لِمَنْ لایَمْلِکُ اِلَّا الدُّعآءَ، فَاِنَّکَ فَعَّالٌ لِما تَشآءُ، یا مَنِ اسْمُهُ دَوآءٌ،
بیامرز کسى را که جز دعا چیزى ندارد که براستى تو هر چه را بخواهى انجام دهى اى کسى که نامش دوا است
وَذِکْرُهُ شِفآءٌ، وَطاعَتُهُ غِنىً، اِرْحَمْ مَنْ رَأْسُما لِهِا لرَّجآءُ وَسِلاحُهُ الْبُکآءُ، یا
و یادش شفاء است و طاعتش توانگرى است ترحم فرما بر کسىکه سرمایه اش امید و ساز و برگش گریه و زارى است اى
سابِغَ النِّعَمِ، یا دافِعَا لنِّقَمِ، یا نُورَ الْمُسْتَوْحِشینَ فِى الظُّلَمِ، یاعالِماً لایُعَلَّمُ،
تمام دهنده نعمتها و اى برطرف کننده گرفتاریها اى روشنى وحشتزدگان در تاریکیها اى داناى بى معلم
صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَافْعَلْ بى ما اَنْتَ اَهْلُهُ، وَصَلَّى اللَّهُ عَلى
درود فرست بر محمد و آل محمد و انجام ده درباره من آنچه را که تو شایسته آنى و درود خدا بر
رَسُولِهِ وَالْأَئِمَّةِ الْمَیامینَ مِنْ الِهِ(أهْلِه)، وَسَلَّمَ تَسْلیماً کَثیراً.
پیامبر و پیشوایان با برکت از خاندانش و سلام فراوان
وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَ الاِْنْجیلِ وَ الزَّبُورِ
و پروردگار دریاى جوشان ، و فرو فرستنده تورات و انجیل و زبور
وَ رَبَّ الظِّلِّ وَ الْحَرُورِ ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ
و پروردگار دریاى جوشان ،و فرو فرستنده قرآن برزگ
وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ وَ الاَْنْبِیاءِ وَ الْمُرْسَلینَ
و پروردگار فرشتگان مقرب و پیمبران و مرسلین
اَللّـهُمَّ اِنّی اَسْاَلُکَ بِوَجهِک الْکَریمِ
خدایا از تو خواهم به ذات بزرگوارت
وَ بِنُورِ وَ جْهِکَ الْمُنیرِ وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ ، یا حَیُّ یا قَیُّومُ
و به نور جمال تابانت و فرمانروائى دیرینه ات ، اى زنده اى پاینده
اسئلک باسمک الذی اشرفت به السموات و الارضون
از تو خواهم بدان نامت که روشن شد بدان آسمانها و زمینها
وَ بِاسْمِکَ الَّذی یَصْلَحُ بِهِ الاَْوَّلُونَ وَ الاْخِرُونَ
و بدان نامت که صالح و شایسته گشتند بدان پیشینیان و پسینیان
یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَیٍّ وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَیٍّ وَ یا حَیّاً حینَ لا حَیَّ
اى زنده پیش از هر موجود، و اى زنده پس از هر موجود زنده و اى زنده در آن هنگام که زنده اى وجود نداشت
یا محی الموتی و ممیت الاحیاء یا حی لا الله الا انت
ای زنده کن مردگان و اى میراننده زندگان اى زنده اى که معبودى جز تو نیست
اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الاِْمامَ الْهادِیَ الْمَهْدِیَّ الْقائِمَ بِاَمْرِکَ
خدایا برسان به مولاى ما آن امام راهنماى راه یافته و قیام کننده به فرمان تو
صلوات الله علیه و علی ابائه الطاهرین عن جمیع المومنین و المومنات
که درودهاى خدا بر او و پدران پاکش باد از طرف همه مردان و زنان با ایمان
فی مَشارِقِ الاَْرْضِ وَ مَغارِبِها سَهْلِها وَ جَبَلِها وَ بَرِّها وَ بَحْرِها ،وَ عَنّی وَ عَنْ والِدَیَّ مِنَ الصَّلَواتِ
در شرقهاى زمین و غربهاى آن هموار آن و کوهش ، خشکى آن و دریایش ، و از طرف من و پدر و مادرم درود هائى
زِنَةَ عَرْشِ اللهِ ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ ، وَ ما اَحْصاهُ عِلْمُهُ وَ اَحاطَ بِهِ کِتابُهُ
هموزن عرش خدا و شماره کلمات و سخنان او و آنچه را دانشش احصاء کرده و کتاب و دفترش بدان احاطه دارد
اَللّـهُمَّ اِنّی اُجَدِّدُ لَهُ فی صَبیحَةِ یَوْمی هذا وَ ما عِشْتُ مِنْ اَیّامی عَهْداً وَ عَقْداً
خدایا من تازه مى کنم در بامداد این روز و هر چه زندگى کنم از روزهاى دیگر عهدو پیمان
وَ بَیْعَةً لَهُ فی عُنُقی ، لا اَحُولُ عَنْها وَ لا اَزُولُ اَبَداً
عهدو پیمان و بیعتى براى آن حضرت در گردنم که هرگز از آن سرنه پیچم و دست نکشم هرگز،
اَللّـهُمَّ اجْعَلْنی مِنْ اَنْصارِهِ وَ اَعْوانِهِ وَ الذّابّینَ عَنْهُ وَ الْمُسارِعینَ اِلَیْهِ فی قَضاءِ حَوائِجِهِ
خدایا قرار ده مرا از یاران و کمک کارانش و دفاع کنندگان از او و شتابندگان بسوى او در برآوردن خواسته هایش و انجام دستورات
وَ الْمُمْتَثِلینَ لاَِوامِرِهِ وَ الُْمحامینَ عَنْهُ ، وَ السّابِقینَ اِلى اِرادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ
و اوامرش و مدافعین از آن حضرت و پیشى گیرندگان بسوى خواسته اش و شهادت یافتگان پیش رویش
اللّـهُمَّ اِنْ حالَ بَیْنی وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذی جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً
خدایا اگر حائل شد میان من و او آن مرگى که قرار داده اى آن را بر بندگانت حتمى و
فَاَخْرِجْنی مِنْ قَبْری ، مُؤْتَزِراً کَفَنى ، شاهِراً سَیْفی ، مُجَرِّداً قَناتی، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعی فِی الْحاضِرِ وَ الْبادی
مقرر پس بیرونم آر از گورم ، کفن به خود پیچیده با شمیشر آخته ، و نیزه برهنه ، پاسخ گویان به نداى آن خواننده بزرگوار در شهر و بادیه
اَللّـهُمَّ اَرِنیِ الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ ، وَ الْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ
خدایا بنمایان به من آن جمال ارجمند و آن پیشانى نورانى پسندیده را
وَ اکْحُلْ ناظِری بِنَظْرَة منِّی اِلَیْهِ
و سرمه وصال دیدارش را به یک نگاه به دیده ام بکش
وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ ، وَ اَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بی مَحَجَّتَهُ
و شتاب کن در ظهورش و آسان گردان خروجش را و وسیع گردان راهش را و مرا به راه او درآور
وَ اَنْفِذْ اَمْرَهُ وَ اشْدُدْ اَزْرَهُ ، وَ اعْمُرِ اللّـهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ اَحْیِ بِهِ عِبادَکَ
و دستورش را نافذ گردان و پشتش را محکم کن ، و آباد گردان خدایا بدست او شهرها و بلادت را ؛ و زنده گردان بوسیله اش بندگانت را
فَاِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ ، ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ اَیْدِی النّاسِ
زیرا که تو فرمودى و گفته ات حق است که فرمودى : آشکار شد تبهکارى در خشکى و دریا بخاطر کرده هاى مردم
فَاَظْهِرِ الّلهُمَّ لَنا وَ لِیَّکَ ،وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ
پس آشکار کن براى ما خدایا نماینده ات را و فرزند دختر پیامبرت که همنام رسول تو است
حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَیْء مِنَ الْباطِلِ اِلّا مَزَّقَهُ ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ
تا دست نیابد به هیچ باطلى جز آنکه از هم بدراند و پابرجا کند حق را و ثابت کند آن را
وَ اجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ ، وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ
و بگردان آن بزرگوار را خدایا پناهگاه ستمدیدگان بندگانت ، و یاور کسى که جز تو یاورى برایش یافت نشود
وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ اَحْکامِ کِتابِکَ ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ اَعْلامِ دینِکَ وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ
و تازه کننده آن احکامى که از کتاب تو تعطیل مانده و محکم کننده آنچه رسیده از نشانه هاى دین و آئینت و دستورات پیامبرت صلى اللّه علیه و آله
وَ اجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِن بَأسِ الْمُعْتَدینَ
و قرارش ده خدایا از آنانکه نگاهش دارى از صولت و حمله زورگویان
اَللّـهُمَّ وَ سُرّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ ، وَ ارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ
خدایا شاد گردان (دل ) پیامبرت محمد صلى اللّه علیه و آله را به دیدارش و هم چنین هم که در دعوتش از آن حضرت پیروى کرد ، و رحم کن به بیچارگى ما پس از آن حضرت
اَللّـهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الاُْمَّةِ بِحُضُورِهِ ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ
ای خدا غم و اندوه دوری آن بزرگوار را به ظهورش از قلوب این امت برطرف گردان و برای آرامش دل های ما به ظهورش تعجیل فرما
انهم یرونه بعیدا و نریه قریبا برحمتک یا الرحمن الراحمین
اینان ظهورش را دور پندارند ولى ما که نزدیک مى بینیم به مهرت اى مهربانترین مهربانان
العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان
شتاب کن شتاب کن ای مولای من ای صاحب زمان
(اسلام علیک یا مهدی فاطمه(س)..... التماس دعا)
تشرف به خدمت حضرت ولی عصر(عج): حسین آقا بابایی نقل می کند شبی در خواب دیدم که به مکه معظمه مشرف شدم .صبح آن روز در حالی که روزه بودیم تصمیم گرفتم به مسجد مقدس جمکران بروم یکی از فرزندانمبه نام محمد باقر که هفت سال بیشتر نداشت گفت که مرا هم با خود ببر .)) آنگاه همراه او در حالی که برف همه جا را پوشانده بود پیاده راه افتادیم در راه. جویهای بزرگ آب بود که من فرزندم را کول گرفتم واز آب عبور می کردیم تا به باغ قلعه وبه آب انبار حاج حسینعلی رسیدیم .بچه گفت :((تشنه هستم .))از آب انبار به او آب دادم . هنگامی که از قلعه عبور کردیم ناگهان چشمم به یک سید بزرگوار وجلیل القدری که تا کنون کسی را به زیبایی ونورانیت ندیده بودم............................. وقتی نزدیک ما رسید سلام کردم وگفت :((شما به مسجد تشریف می برید یا از مسجد بر می گردید ؟)) فرمودند :((به مسجد می آیم .)) پس از آن بر اثر تصرف ولایتی دیگر نتوانستم حرف بزنم .آقا از بلندی کنار جاده عبور می کرد وما از از وسط جاده .تا این که به خط آهن رسیدیم ، زیرا پل عبوری راه آهن آب و گل بود به آقا گفتم :ابتدا بچه را کول می کنم واز آب زیر پل ، عبور می دهم وبعد می آیم شما را کول می کنم وبه آن طرف پل خط راه آهن می رسانم . آقا با عصایی که دستش بود اشاره کرد که شما با بچه بروید . من بچه را آن طرف راه آهن گذاشتم و آقا تشریف نیاوردند .چند دقیقه ای ماندیم ولی دیدیم از آقا خبری نشد به طرف خط راه آهن آمدم ،دیدم اصلا نه آۀقا هست ونه ردپایی وجود دارد من از شدت نارحتی شروع کردم به گریه کردن ، بچه از من پرسید :((چرا گریه می کنی ؟))گفتم بابا آنی که ما باید ببینیم ((یعنی وجود مبارک حضرت ولی عصر (ارواحنافداه )دیدیم ونشناختیم بعدا آمدم از باغ قلع (یعنی جایی که آقا را همانجا زیارت کردیم وبا آقا همراه شدیم )تا راه آهن مکرّرا شمارش کردم ،1724قدم بود که به برکت حضرت ،این همه راه را به چند لحضه باطی الارض رفته بودیم خوشا إ خوشا إ آن روز وآن خال زیبا که خداوند بحق محمد وآل محمد دیدار حضرت را دوباره نصیب فرماید برگرفته از :کتاب ملاقات با امام زمان در مسجد مقدس جمکران .چاپ یازدهم .ص255 (((این کتاب بسیار زیباست من به شما خواننده گرامی توصیه می کنم که این کتاب را تهیه کنید))) انشا الله ما هم بتوانیم کاری کنیم تا امام زمان از ما راضی وخوشنود باشند (انشا الله توفیق دیدار حضرت را پدا کنیم )