loading...
شیعه نسیم ..shianasim
سید بازدید : 7 پنجشنبه 23 خرداد 1392 نظرات (0)

تشرف به خدمت حضرت ولی عصر(عج): حسین آقا بابایی نقل می کند شبی در خواب دیدم که به مکه معظمه مشرف شدم .صبح آن روز در حالی که روزه بودیم تصمیم گرفتم به مسجد مقدس جمکران بروم یکی از فرزندانمبه نام محمد باقر که هفت سال بیشتر نداشت گفت که مرا هم با خود ببر .)) آنگاه همراه او در حالی که برف همه جا را پوشانده بود پیاده راه افتادیم در راه. جویهای بزرگ آب بود که من فرزندم را کول گرفتم واز آب عبور می کردیم تا به باغ قلعه وبه آب انبار حاج حسینعلی رسیدیم .بچه گفت :((تشنه هستم .))از آب انبار به او آب دادم . هنگامی که از قلعه عبور کردیم ناگهان چشمم به یک سید بزرگوار وجلیل القدری که تا کنون کسی را به زیبایی ونورانیت ندیده بودم............................. وقتی نزدیک ما رسید سلام کردم وگفت :((شما به مسجد تشریف می برید یا از مسجد بر می گردید ؟)) فرمودند :((به مسجد می آیم .)) پس از آن بر اثر تصرف ولایتی دیگر نتوانستم حرف بزنم .آقا از بلندی کنار جاده عبور می کرد وما از از وسط جاده .تا این که به خط آهن رسیدیم ، زیرا پل عبوری راه آهن آب و گل بود به آقا گفتم :ابتدا بچه را کول می کنم واز آب زیر پل ، عبور می دهم وبعد می آیم شما را کول می کنم وبه آن طرف پل خط راه آهن می رسانم . آقا با عصایی که دستش بود اشاره کرد که شما با بچه بروید . من بچه را آن طرف راه آهن گذاشتم و آقا تشریف نیاوردند .چند دقیقه ای ماندیم ولی دیدیم از آقا خبری نشد به طرف خط راه آهن آمدم ،دیدم اصلا نه آۀقا هست ونه ردپایی وجود دارد من از شدت نارحتی شروع کردم به گریه کردن ، بچه از من پرسید :((چرا گریه می کنی ؟))گفتم بابا آنی که ما باید ببینیم ((یعنی وجود مبارک حضرت ولی عصر (ارواحنافداه )دیدیم ونشناختیم بعدا آمدم از باغ قلع (یعنی جایی که آقا را همانجا زیارت کردیم وبا آقا همراه شدیم )تا راه آهن مکرّرا شمارش کردم ،1724قدم بود که به برکت حضرت ،این همه راه را به چند لحضه باطی الارض رفته بودیم خوشا إ خوشا إ آن روز وآن خال زیبا که خداوند بحق محمد وآل محمد دیدار حضرت را دوباره نصیب فرماید برگرفته از :کتاب ملاقات با امام زمان در مسجد مقدس جمکران .چاپ یازدهم .ص255 (((این کتاب بسیار زیباست من به شما خواننده گرامی توصیه می کنم که این کتاب را تهیه کنید))) انشا الله ما هم بتوانیم کاری کنیم تا امام زمان از ما راضی وخوشنود باشند (انشا الله توفیق دیدار حضرت را پدا کنیم )

سید بازدید : 6 پنجشنبه 23 خرداد 1392 نظرات (0)
معجزات امام علی بن موسی الرضا نسخه PDF چاپ ایمیل

معجزات امام علی بن موسی الرضا( علیه‏ آلاف التحیة والثناء )كه به امر حضرت آیت الله العظمی بروجردی (قدس سره ) جمع آوری گردید.

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله ربّ العالمین و الصلاة و السلام على خیر خلقه محمّد وآله الطیبین ‏الطاهرین ولعنة الله على أعدائهم ومخالفیهم ومعاندیهم ومبغضیهم ومنكری ‏فضائلهم ومناقبهم أجمعین من الآن إلى قیام یوم الدین.

وبعد؛ مخفى نماند كه در تاریخ شهر ربیع الثانی سنه­ی یكهزار و سیصد و چهل و هفت هجرى حضرت مستطاب شریعتمدار، ملاذ الأنام، مروّج الأحكام‏، حجّة الإسلام والمسلمین، محیى مراسم حضرت سید المرسلین آیة الله تعالى فی‏العالمین سیدنا و مولانا الأعظم زائراً للحرمين الشریفین آقاى الحاج آقا حسین ‏الطباطبائی البروجردی ـ متّع الله المسلمین بطول بقائه ـ تشرّف ثانی آن جناب به ‏ارض مقدّس مشهد مطهّر حضرت ثامن الأئمّة الهدى ـ روحی و أرواح العالمین له ‏الفداه ـ بود و چون در سفر اوّل حضرت امام رضا صلوات الله علیه معجزات و كرامات و توجّهاتى مخصوص در چند شب جمعه به مرضا فرموده بودند و آن جناب ‏دیده و شنیده و تحقیقاتى فرموده بودند و معلوم شده بود، و لیكن متأسّفانه آن ‏معجزات ضبط نشده بود.

لهذا در این سفر تحقیقاتى فرموده كه شاید ازآقایان مقدّسین و اخیار كسى آن كرامات و معجزات را نوشته باشد، تا این كه‏ معلوم و محقّق شد كه جناب مستطاب عمدة الأخیار وزبدة الاتقياءآقاى آقا میرزا ابوالقاسم خان زید توفیقه ـ كه سالهاست در ارض مقدس مشرّف و غیر ازآن توجّهات به مرضا چند معجزه و كرامت دیگر ضبط و نوشته بودند و اراءی ‏حضور مبارك حضرت حجّة الإسلام ـ مدّ ظلهالعالى ـ داده و حضرت ایشان به حقیر امرفرمودند كه از روى كتاب جناب ایشان استنساخ نمایم، لهذا این حقیرفقیر سراپا تقصیر، گرفتار به دام وسوسه­ی شیطانى، خادم العلم، أقلّ الحاج أحمد بروجردى ـ عفى الله عنه ـ گماشته­ی حضرت مستطاب آیة الله ـ دام ظلّه ـ این معجزات ‏وكرامات را از روى نوشته­ی جناب ایشان به رشته­ی تحریر در آورده، اُمید است ازقارئین، این حقیر را از دعاى خیر فراموش نفرمایند. انشاء الله.

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین

الحمد لله ربّ العالمین [کما] هو أهله ومستحقّه والصلاة والسلام على خیر خلقه ‏محمّد وآله الطاهرین المعصومین.

أمّا بعد، حقیر أبوالقاسم ابن على طهرانى در سنه­ی یكهزار و سیصد و سى و نه هجری از طهران حركت نمودم به عزم عتبه بوسى و زیارت حضرت ثامن الأئمّه ـ علیه‏ آلاف التحیة والثناء ـ حال چهار سال است ـ كه بحمدالله تعالى ـ توفیق رفیق گشته درارض اقدس و مشهد مقدّس مشغول عتبه ‏بوسى هستم، معجزاتى كه از حضرت‏ مشاهده نموده‏ام و شنیده‏ام از خودِ طرف، این است كه مى‏نگارم كه مؤمنین‏ مطالعه نموده قلوبشان مسرور و منجلى شود، انشاء الله. و حقیر را به دعاى خیر یاد و شاد فرمایند انشاء الله تعالی.

معجزه­ی اوّل:

حقیر ابوالقاسم ابن على، رفیقى دارم كه اسم ایشان میرزا زین العابدین خان‏ [و] اهل طهران است، آدم خیلى مقدّس و اهل عبادت و فعلاً حیات دارند، ایشان هفت‏ ماه، قبل از تشرّف حقیر به ارض اقدس مشرّف شده بودند ، در مراجعت به طهران ‏در ارضِ راه رفیق [وهم] سفرى براى ایشان پیدا مى‏شود، بعد از چند روزى معلوم ‏مى‏شود كه این شخص بهایى است، مذاكرات زیادى با هم مى‏كنند و چون‏ بهایى‏ها منكر معجزه هستند به میرزا زین العابدین خان مى‏گوید كه: شما قایل‏ هستید كه امام شما حیات و مماتى براى او نیست و داراى معجزات است حال ‏كه در بین راه سوار هستیم و می رویم، حضرت امام رضا علیه السلام یك قرص نان گرم‏ به شما بدهد و شما به من بدهید، تا من ببینم شما راست مى‏گویید.

میرزا زین العابدین خان مى‏گوید: حالم به نحوى منقلب شد كه بى اختیار گفتم‏ الآن، دستم را به تندى بردم زیر عبا دیدم یك قرص نان داغِ داغ به دست من داده‏ شد، فوراً دادم به دست او، رنگ او متغیر شد، عوض این كه متنبّه شود بدتر اسبابِ غرض او شد.

معجزه­ی دوم:

در سنه­ی هزار و سیصد و سى و نه(هجری) كه حقیر در ارض اقدس بودم کُلُنل تقى خان(1) با دولت طرف شد و تمام ارض خراسان در تصرّف ایشان بود، قشون فرستاده بود به تربت مشغول جنگ بودند، سید میرزا آقا نامي ـ كه فعلاً زنده است و در مشهد مقدّس حالا مشغول دست فروش است و اهل سبزوار است - این سید میرزا آقا در اداره­ی ژاندارمرى توپچى بوده است.

كلنل محمّد تقى خان یك گارى فشنگ وباروت به توسّط شش نفر توپچى ـ كه یكى همین سید میرزا آقا باشدـ مى‏فرستد به ‏تربت، در ارض راه سید میرزا آقا روى صندوق باروت نشسته بوده است.

یكى از توپچى‏ها سيگارمى‏كشد آتش سیگار مى‏رسد به صندوق باروت و فشنگ‏ ها یك مرتبه تمام آتش مى‏گيرد، سه نفر فوراً هلاك، دو نفر زخمدار مى‏شوند.

سید میرزا آقا مى‏گوید: یك مرتبه دیدم قوّه­ی باروت درب صندوق‏ باروت را با من حركت داد، ده دوازه زرع به خطّ مستقیم برد بالا دو مرتبه ‏راست افتادم در همان صندوقِ باروت، دو پاى ایشان از دمِ نشیمن تا دمِ پاشنه­ی پا، گوشت پوست رگ‏ها مى‏سوزد.

این سه نفر زخمى را مى‏آورند به مشهد در مریضخانه­ی قشونى و مشغول معالجه‏ مى‏شوند، بیست روز، یا یك ماه در آن مریضخانه بودند، تا كلنل تقى خان كشته وحسین آقا امیر مشرف با قزّاق وارد مشهد [می­شود] و این سه نفر زخمى را از مریض خانه‏ بیرون مى‏كنند.

سید میرزا آقا را مى‏برند به دار الشفاى حضرت، هشت ماه آن جا معالجه‏ مى‏كنند، همين قدر مى‏شود كه رفع جراحت و فساد مى‏شود، ولى از هر دو پا چلاق كه‏هیچ قادر بر حركت نبوده، چون پى‏ها سوخته بوده مى‏گوید: بعد از هشت ماه‏ یك شب خیلى حالم منقلب شد، گریه­­ی زیادى كردم از همان دارالشفا رو كردم به ‏حضرت، عرض كردم: یابن رسول الله! آخر نه این است من اولاد شما هستم‏ نباید به فریاد من برسى؟

در این اثنا از شدّت گریه خوابم برد، دیدم که یك سیدى تشریف آورده است به‏من مى‏گوید: میرزا آقا! حالت چه طور است؟

دستش را گرفتم گفتم: شما كى هستید؟ اهل سبزوارى خویش من هستى؟ كى‏هستى؟

فرمود: مى‏خواهى چه بكنى من كه هستم؟ من آمده‏ام احوال تو را بپرسم.

عرض مى‏كند: نمى‏شود، باید بدانم شما كى هستید؟ تا به حال كسى نیامده‏است احوال مرا بپرسد، چون بیسواد است و خیلى آدم ساده است با حضرت‏خیلى گفتگو مى‏كند كه حكماً باید بگویى كى هستي؟

حضرت مى‏فرماید: تو متوسّل به كى شدى؟

عرض مى‏كند: من به جدّم على بن موسى الرضا علیهما السلام متوسّل شدم.

مى‏فرماید: من همانم.

عرض مى‏كند: آخر مى‏بینى من از هر دو پا چلاق شدم؟

حضرت مى‏فرماید: ببینم پاى تو را، با یك دست شصت او را مى‏گیرد بلند مى‏كند با دست دیگر مى‏كشد از نشستن گاه تا دمِ پاشنه­ی پاى دیگر را به شرح‏ أیضاً.

آقا سید میرزا آقا مى‏گوید: همین طور كه حضرت دست را مبارك مى کشید در همان خواب حسّ كردم روحى به پاهایم آمد، بعد حضرت تشریف بردند و من بیدار شدم، دیدم شصتِ پاى من تكان مى‏خورد، تعجّب كردم، گفتم: ببینم‏ پاى من حركت مى‏كند؟ دیدم هر دو حركت مى‏كند،

نصف شب گریه­ی شوق مرا گرفت مریض‏ها ازخواب بیدار شدند، گفتند: سید مگر دیوانه شده‏اى؟ نصف شب ما را نمى‏گذارى ‏بخوابيم!

گفتم: حضرت مرا شفا عطا فرمود، صبح از تخت برخاستم آمدم از دار الشفاء بیرون و بعد توبه كردم كه دیگر نوكرى نكنم،

حال [او] دست فروش است لباس‏ راسته پوشیده و عمّامه بر سر گذاشته، این ترتیبى كه خود آقا میرزا آقا براى حقیرتعریف و پاها را خود حقیر دیدم كه جاى سوختگى باقی است، اگر كم و زیادى دركلمات باشد، الله أعلم. ولى در شفا دادنِ حضرت او را، شكي نیست. والسلام

معجزه­ی سوّم: حضرت ثامن الأئمّه على بن موسى الرضا ـ علیه آلاف التحیة والثناء ـ روحی‏ وجسمی وأبی واُمّی وولدی له الفداه ـ در شهر شوّال المكرم یكهزار وسیصد و چهل و سه واقع شد ـ كه اظهر من الشمس بود ـ كه اهل شهر مشهد تماماً چه دیدند و چه بر آن‏ها و چه بر علماى اعلام ثابت و محقّق شد از قرار ذیل است:

مقدّمه: در لیله­ی جمعه­ی هفتم شهر شوّال المكرّم حاجى على نام تبریزى تخته‏كار، به اصطلاح چلوكبابى‏ها كه گوشت راسته­ی پشت مازو را از استخوان سوا مى‏كند و رگ وریشه­ی گوشت را مى‏گیرد براى كباب و ولد محمّد حسن تبریزى است ‏و سالهاست در ارض اقدس در محلّه­ی پاچنار ساکن است [و در] مشهد مقدّس درخانه­ی حاجى محمّد برگ فروش اجاره نشین است.

دخترى دارد به سن شانزده ‏هفده سالگى در هفت ماه و نیم قبل او را شوهر مى‏دهند به مشهدى على اكبر نجّار تبریزى، ده دوازده روز در خانه­ی شوهر سالم مى‏ماند بعد مبتلا مى‏شود به ‏مرضِ دانه­ای، چند روز مبتلا بوده اتفاقاً ترشى مى‏خورد فورى از كمر به پایین ویك دست فلج مى‏شود و به كلّى زمین گیر مى‏شود و اسم دختر ربابه خانم است.

‏هفت ماه به این مرضِ فلج مبتلا، كه قادر بر حركت نبوده، در این هفت ماه چندى ‏میرزا حسین خانِ دكتر معالجه مى‏كند، بعد پیش حكیم دیگر مى‏برند در ارك، روبروی باغ ملّى ـ كه اسم او را نمى‏دانند ـ بعد مى‏برند پیش حكیم آلمانى آن هم‏ انجیسیون (2) مى‏كند.

به قول خود حاجى على: سوزن به دست ربابه خانم مى‏زند مرض شدیدتر وسخت‏تر مى‏شود، به نحوى كه دهان او بسته مى‏شود كه قادر بر خوردنِ غذا نبوده، بعد مى‏برند پیش دكتر شیخ حسن خان مدّتى هم او معالجه مى‏ کند.

بعد مى‏برند پیش یك دكتر ترك ـ كه اسم او را هم نمى‏دانند ـ گویا این دكتر ترك ‏لقمان الملك باشد، هیچ تفاوتى نمى‏كند، همین قدر مى‏شود كه دهان باز مى‏شودكه مى‏تواند قدرى غذا بخورد.

حكما از معالجه­ی او عاجز و از بهبودى [وی] مأیوس مى‏شوند، ربابه خانم خیلى دل‏شكسته مى‏شود، روز پنج شنبه ششم شوّال ربابه خانم التماس مى‏كند كه‏ امشب شب جمعه است مرا ببرید در حرم مطهر.

چون خیلى اصرار و التماس مى‏كند دایى ربابه خانم و شوهر او و مادر او، او را به ‏پشت گرفته بر مى‏دارند مى‏آورند، در درشكه مى‏گذارند تا دم بست بالا خیابان‏ مى‏آورند بعد دایى او را كول مى‏كند ساعت دوازده شب گذشته وارد حرم مطهّرمى‏كند، پاى ضریح مطهّر مى‏گذارد زمین.

دایى دختر به دختر مى‏گوید: اگر امشب شفاى خود را نگیرى من تو را خواهم زد و خواهم كشت.

بارى پاى ضریح مطهّر مى‏گذارند دایى و شوهر او مى‏روند، مادرِ دختر، درحرم مى‏ماند مى‏رود در مسجد زنانه ـ كه در رواق پشت سر مبارك است ـ مى‏نشیند دختر گریه و زارى مى‏كند و متوسّل مى‏شود، ساعت شش از شب گذشته خواب‏ مى‏رود، مى‏بیند در حرم است، ولى ضریح مطهّر نیست‏ و یک کوچه­ی طولانی­ست یك نفر سید ـ كه عمّامه­ی سبز برسر اوست ـ رو به ربابه خانم مى‏آید تا نزدیك‏ ربابه به ربابه خانم می فرماید: كه چرا بى وضو داخل حرم شدى؟ بلند شو برو دست نماز بگیر! بعد داخل حرم شو.

عرض مى‏كند: من قادر بر حركت نیستم و دستى كه بتوانم وضو بگیرم ندارم، باز دو مرتبه مى‏فرماید به تو مى‏گویم برو وضو بگیر! دختر باز همان عرض‏اوّل را مى‏كند، دفعه­ی سوّم مى‏فرماید: به تو مى‏گویم بلند شو برو در مسجد وضوبگیر بیا در حرم!

ربابه خانم در این حال بیدار مى‏شود مى‏بیند دست او حركت مى‏كند وصحیح و سالم است، مى‏بیند از كمر به پایین هم، گویا خوب شده است، بلند مى‏شود مى‏بیند تمام مرض برطرف شده و سالم است هیچ عیبى ندارد، دختردیگر حرفي نمى‏زند مى‏رود پیش مادرش، مادرش به او مي گوید: کی تو را آورد اینجا پیش من؟

ربابه خانم مى‏گوید: كسى مرا نیاورد، مى‏بینى حضرت مرا شفا عطا فرمود به‏پاى خودم آمدم.

آن وقت مادر و دختر هر دو صیحه مى‏زنند و بیهوش مى‏شوند، زنها مى‏ریزند آن‏ها را مى‏مالند، گلاب مى‏زنند به هوش مى‏آورند و زنها رخت‏هاى دختر راپاره پاره كرده براى تبرّك مي برند.

خدّام حرم مطهّر در این حال مى‏فهمند، آن وقت دختر با مادرش از حرم‏بیرون آمده، دختر وضو گرفته و ثانیاً با مادرش بر مى‏گردند حرم مطهّر.

خدّام از مادرش نشانى خانه را مى‏گیرند با جمعى دیگر مى‏روند دربِ خانه‏حاجى محمّد برگ فروش كه صاحب خانه است.

حاجى محمّد مى‏گوید: ساعت 6 گذشته نزدیك هفت دیدم درب خانه را مى‏زنند اهل خانه تمام خوابند، رفتم در را باز كردم، دیدم خدّام مطهّر با جمعى‏دیگرند، گفتم: چه فرمایش دارید؟ پرسیدند امشب كسى از منزل شما به حرم ‏آمده بود؟

گفتم: یك دختر كه هفت ماه است [که] فلج است با مادرش امشب بردند به حرم‏از براى شفا و من دست پاچه شدم خیال كردم شاید دختره در حرم مطهّر مرده ‏باشد.

گفتم: مگر دختر مرده است؟

گفتند: خیر، حضرت شفا عطا فرموده است و ما براى تحقیق آمديم.

این شرحى است كه حاجى محمّد برگ فروش وپدر دختر و دایى دختر نقل‏مى‏كردند بدون كم و زیاد.

حقیر همان روزِ جمعه نزدیک ظُهر فهمیده و تحقیقات كامل نموده بعد از ثبوت‏ نوشته شد و این مطلب در روزنامه­ی مهر منيرمشهد مقدّس در تاریخ شنبه بیست ودوّم شوّال المكرّم 43 مطابق با بیست و ششم اردیبهشت 304 در شماره­ی 34 سال 4 روزنامه، در صفحه­ی 3 به اسم بهار كرامات ثبت است، رجوع شود.

شهادت دکتر لقمان الملک:

صورت شهادت نامه­ی دكتر لقمان الملك راجع به شفاى عیال مشهدى على‏اكبرتبریزى.

در تاریخ هشتم شهر رجب المرجّب بنده با دكتر آقا مصطفى خان، عیال ‏مشهدى على اكبر نجّار را كه تقریباً شانزده سال دارد معاینه نموديم در صورتى كه‏ نصف بدن او عرضاً با یك دست و صورت مفلوج و متشنّج بوده و یك هفته بود امكان یك قاشق آب خوردن را نداشت، بعد از چندین روز معالجه فقط موفّق به ‏باز شدن دهان او شدیم كه خودش مى‏توانست غذا بخورد، ولى سایر اعضاى ‏معلول به همان حال باقى و دو ماه بود كسان مریضه­ی مشارٌ الیها از بهبودى او مأیوس و متروك گذاشته بودند، بنده هم تقریباً مأیوس از معالجه بودم،

حال كه ‏شنیدم بعد از استشفا از دربار اقدس طبیب الهى و التجاء به خاك مطهّر بقعه­ی ‏رضوى ـ ارواح العالمین له الفداه ـ كمتر از لحظه­ی بهبودى حاصل كرده است، حقیقتاً غیر از اعجاز چیزى به نظر نیامده و از قوّه­ی طبیعى بشریه طبقات رعیت خارج‏است. والله متم نوره ولو كره الكافرون.

الأحقر دكتر عبدالله لقمان الملك.

معجزه­ی چهارم:

در شبِ دوشنبه­ی دهم شهر شوّال سنه­ی یكهزار و سیصد و چهل و سه ـ كه سه شب‏ بعد از معجزه­ی اوّل [رُخ داد] ـ حضرت حاجى غلامحسین ترشیزى دخترى دارد به سنّ ‏یازده ساله الى دوازده ساله مسمّا به كوكب خانم، دست راست دختر فلج‏مى‏شود، در ترشیز هر چه معالجه مى‏كنند فایده نمى‏كند، دختر‏ را می­آورند به ‏مشهد مقدّس كه بلكه حكماى مشهد او را معالجه نمایند، چند روز پیش حكیم‏مى‏برد معالجه نمى‏شود.

شخصى از دوستانِ او به او مى‏گوید: دختر را ببر پیش حكیم آلمانى اگر معالجه‏پذیر باشد مى‏گوید، اگر هم معالجه‏پذیر نباشد، خواهد گفت معالجه ‏نمىشود.

دختر را روز یكشنبه نهم مى‏برد پیش حكیم آلمانى او را معاینه مى‏كند، سرِسوزن به دست او مى‏زند مى‏بیند دختر ابداً حس نمى‏كند و دست مثل این كه‏مرده، روح در دست نیست، به پدرِ دختر مى‏گوید: این دست معالجه‏پذیر نیست، ببرید پیش امام معتقدِ خودتان، او مگر شفا عطا فرما.

پدر دختر را بر مى‏دارد مى‏آورد و خیلى متزلزل و افسرده مى‏شود مغرب كه ‏مى‏شود او را مى‏برد در حرم مطهّر در بالاى سر مبارك مى‏گذارد، به دخترمى‏گوید: امشب باید در حرم بمانى، بلكه حضرت شفا عطا فرماید، دختر را مى‏گذارد، خودش بر مى‏گردد به منزل ـ كه در کوچه­ی گندم آباد است ـ دختر قدرى‏گریه و زارى مى‏نماید متوسّل مى‏شود به حضرت، فورى خواب غلبه مى‏كند بردختر هوشش مى‏برد، مى‏بیند سیدى تشریف آورد به او مى‏فرماید: بلند شو! برو به منزل خودتان، عرض مى‏كند دست من فلج است آمدم برای شفا.

مى‏فرماید: دست تو عیبى ندارد، بلند شو برو!

دختر در این حال بیدار مى‏شود مى‏بیند با همان دست به ضریح مطهّرچسبیده دست را بلند مى‏كند مى‏بیند دست خوب شده ابداً عیبى ندارد، بلند مى‏شود یك ساعت از شب گذشته مى‏رود پیش پدرش.

پدرش مى‏گوید: به توگفتم در حرم مطهّر بمان بلكه حضرت شفا عطا فرماید.

می گوید: حضرت ـ بحمدالله تعالى ـ شفا عطا فرمود این دست من است، بعد اولياي آستانه­­ی قدس مستظهر مى‏شوند و سلطان اسماعیل خان ـ كه از طرف اداره­­ی قزّاقخانه متصدّى اُمور آستانه­ی ‏قدس است ـ به او مى‏گوید: برو از حكیم آلمانى تصدیقى بگیر بیاور.

صبح، پدر دختر را مى‏برد پیش حكیم آلمانى، حكیم ملاحظه مى‏كند،تصدیقى مى‏نویسد مى‏دهد و صورت تصدیق این است.

«صورت شهادت دكتر فرانگ آلمانى راجع به كوكب»

روز یكشنبه نهم شهر شوّال المكرّم دست راست كوكب دختر حاجى غلامحسین‏ ترشیزى را معاینه نمودم از كتف الى پنجه، لمس و بى‏حس بود، این جانب راهنمايي و نصيحت نمودم كه به حرم مشرّف شود با دعا و ثنا معالجه خواهد شد امروز صبح دوشنبه دهم شوّال همان دست را به كلّى سالم دیدم و حتم دارم كه‏این معالجه از همان دعا و ثنایى است كه در حرم مطهّر شده است خداوند مبارك‏كند.

دهم شوّال یكهزار و سیصد و چهل و سه

دكتر فرانگ آلمانى

و این مطلب شهادت با امضاى فرنگى خودِ دكتر آلمانى در روزنامه­ی مهر منير در شماره­ی 34 سالِ 4 در 22 شوّال المكرّم مطابق 26 اردیبهشت ماه سال 1304درصفحه­ی 4 در ستون 1ثبت است، به آنجا رجوع شود. انشاء الله تعالي.

معجزه­ی پنجم: كه در لیله­ی جمعه چهاردهم شوّال واقع شده است در سنه­ی یكهزار و سیصد وچهل و سه در دو ساعت نیم از شبِ جمعه­ی مذكور 14 شوّال باشد از قرار ذیل‏است: حاجى احمد تاجر قالى فروش تبریزى ولد كربلایى رحیم تبریزى در ارض‏ اقدس در سراى محمّدیه حجره­ی تجارت دارد و عیالى دارد خدیجه خانم بنت‏ مشهدى یوسف اهل خامنه ـ‏ كه در بالاى تبریز است ـ مدّت ده سال خدیجه ‏خانم مبتلا به مرض حمله­ی سخت بوده كه روزى چندین مرتبه مبتلا می­شده وغش مى‏كرده است، یازده روز الى دوازده روز قبل از لیله­ی مذكوره از كمر به پایین ‏فلج مى‏شود كه به کلّی زمین گیر مى‏شود، مدّتى در ایام حمله، مشیر الأطبّاء معالجه‏ مى‏كند علاج نمى‏شود، قبل از مشیر الاطباء و بعد از او اطبّاى دیگر هم معالجه‏ مى‏كنند، فایده نمی کند، بعد مدیر الحكما معالجه مى‏كند علاج نمى‏شود، دعاى‏ رمّال و جن‏گیر هم نمى‏توانند علاج کنند، تا روز پنجشنبه­ی سیزدهم شهر شوّال‏ المكرّم، حاجى احمد به عیالش مى‏گوید: حالا كه حضرت این سه چهار شبه این‏ چند نفر را شفا عطا فرموده شما هم امشب شبِ جمعه است برو در حرم مطهّر بمان تا صبح متوسّل شو به حضرت، شاید انشاء الله حضرت شما را هم شفا عطافرماید.

نزدیك غروب او را بغل مى‏كنند مى‏آورند مى‏گذارند در دُرُشكه، مى‏برند تا دربِ بانك شاهى ـ كه نزدیك مسجد گوهرشاد است ـ با والده و همشیره­ی احمد آقاى دوافروش مى‏برند در منزل یكى از دوستان خودشان ساعت دو از شب گذشته او را بغل مى‏كنند مى‏برند در حرم مطهّر در پشت سرمبارك، او را نزدیك ضریح مطهّر مى‏گذارند زمینِ چسبیده به ضریح مطهّر، یك‏ ردیف زنها نشسته بودند، این خدیجه خانم در ردیف دوّم واقع مى‏شود پارچه­ی ‏پاكى ـ كه مثل چهار قد بوده است ـ حاجى احمد از مکّه آورده بوده است او همراه‏ برده است، یك سرِ او را مى‏دهد به زنى كه چسبیده به ضریح مطهّر بوده‏ به آن زن می گوید: كه ببند به ضریح، او هم مى‏بندد و یك سرِ دیگر را به گردن خود مى‏بندد.

عرض مى‏كند: یا بن رسول الله! شما از دل من آگاهید و مى‏دانید من از براى چه‏آمده‏ام و من نمى‏توانم بلند گریه نمایم و جزع نمایم كه صداى مرا نامحرم بشنود، اگر شفا عطا مى‏فرمایید فبها، اگر شفا عطا نمى‏كنى من دیگر خانه نمى‏روم، رو به ‏بیابان می­گذارم، بعد از این عرض حال بیهوشي مثل خواب به او دست مى‏دهد مى‏بیند یك‏ سیدى بالاى سر او ایستاده مى‏فرماید: بلند شو برو به خانه بچّه‏هایت گریه‏ مى کنند.

عرض كردم: مریض هستم، نمى‏توانم حركت كنم. دو مرتبه مى‏فرماید: بلندشو برو! دیگر شما ناخوشى ندارید، بچّه‏هایت گریه مى‏كنند.

خدیجه خانم مى‏گوید: من تصوّر كردم این آقا از خدام آستانه­ی قدس است‏ كه عرض كردم صبر كنید دو نفر آدم داریم مى‏آیند مرا بغل مى‏كنند مى‏برند، چون‏والده و همشیره­ی احمد آقاى دوا فروش او را مى‏گذارند و خودشان رفته بودند درمسجد زنانه ـ كه در پشت سرِ مبارك در حرم مقدّس است ـ مى‏گوید: به این خیال‏ گفتم: آن‏ها مى‏آیند مرا بغل مى‏كنند، مى‏برند، در این حال، ملتفت شدم كه باید حضرت باشد، عرض كردم: شوهرِ من براى‏ من بسیار خرج نموده و مى‏خواهم بروم مادر و خواهر و برادر خود را ببینم‏ دیگر رو ندارم كه به او اظهارى نمایم كه خرج راهِ مرا به من بدهد، این عرض راكه كردم فرمود: بگیر.

من دستم را باز كردم چیزى انداخت در دستِ راست من فرمود: نصف آن را بده به متولّى، او به شما هزار تومان مى‏دهد، آن نصفِ دیگر را نگاه دار، نصف آن‏ را در امر دنیا مصرف كن و نصف دیگر را در آخرت به درد تو مى‏خورد، در این‏حال به هوش آمدم، دیدم در دستم چیزى هست ولى نمی‏دانم چیست محكم‏ گرفتم، بلند شدم دیدم صحیح و سالم هستم، خواستم بروم دیدم در حرم مطهّر جمعیت زیاده است از شدّت جمعیت نمى‏توانم بگذرم دو قدم حركت كردم ازشدّتِ شوق صحیحه زده و بیهوش شده افتادم، زنها ملتفت شدند مى‏ریزند چهارقد و آن پارچه‏اى كه به ضریح مطهر به گردن خود بسته بوده است پاره‏پاره مى‏كنند مى‏برند دست او را هم باز مى‏كنند، آن چیزى را كه حضرت عطا فرموده بوده است او را از میانِ دست او بر مى‏دارند، در آن حال مى‏گوید:

به‏ هوش آمدم دیدم زن‏ها دست مرا مى‏بوسند و كف دست مرا مى‏بوسند، بعد خدام ‏و غيره می بینند نزدیك است زنها او را هلاك كنند، مى‏آیند زنها را عقب‏ مى‏نمایند او را مى‏برند در همان مسجد كه در حرم مطهّر است -یعنى در رواق راجع به زنهااست ـ بعد شخص حاجى ابراهیم معروف به آلو و قالى فروش‏ است در پایین خیابان با چند خدّام حرم مطهر و چند نفر دیگر پاى با جوراب [و] پابرهنه مى‏روند دربِ خانه­ی حاجى احمد مدّت ورود به حرم مطهّر و شفا عطا فرمودن نیم ساعت الى سه ربع ساعت بیشتر طول نمى‏كشد.

حاجى احمد مى‏گوید: من او را در حرم گذاشتم مراجعت نمودم به خانه، گفتم: ‏به پیره زن مستخدمه شام حاضر كرد، پسر بچّه‏اى دارم، آوردم سر شام، بنا كردبه گریه كردن و گفت: من شام نمى‏خورم والده‏ام را مى‏خواهم و یك دختر چهارساله و یك دختر نه ساله و یك بچّه­ی شیر خوار ،تمام بناى گریه و زارى سخت‏گذاشتند مى‏گویند: ما شام نمى‏خوریم مادرمان را مى‏خواهيم.

این حال موافق بوده است به آن وقتى كه حضرت فرموده‏اند بلند شو برو! بچّه‏هایت گریه مى‏كنند.

حاجى احمد مى‏گوید: من حالم از گریه­ی بچّه‏ها منقلب، شام نخورده بلند شدم یك یك دخترها را خواباندم، ولى پسر بچّه آرام نمى‏گیرد، او را آوردم بغل‏گرفتم خواستم بخوابم دیدم به شدّت درب خانه را مى‏زنند به خیال این كه عیال‏ من طاقت نیاورده، او را آورده‏اند، پیش خودم دل تنگ شدم، گفتم: عجب مال‏قلبى است مالِ قلب بر مى‏گردد به سوى صاحبش، رفتم درِ خانه را باز كردم، دیدم حاجى ابراهیم قالى فروش و خدّام و چند نفر دیگر پاى برهنه آمدند كه‏ بیایید حضرت عیال شما را شفا عطا فرموده باور نكردم، قسم خوردند، لباس ‏پوشیده ساعت چهار رفتم مشرف شدم با حضرات در حرم مطهّر، دیدم صحیح‏است، حضرت شفا عطا فرموده، او را برداشته آوردم خانه، آن چیزى كه حضرت ‏عطا فرموده است معلوم نشد كه چه بوده است تا امروز پیدا نشده زن‏ها برده‏اند، تا بعد چه شود الله اعلم.

تصدیق مدیر الحکماء

صورت تصدیق مدیر الحكما به خطّ خودش:

در حاشیه­ی كتاب نوشته [است] مدّتى بنده معالجه ي این مریضه را نمودم، چند روز قبل ازخوب شدنش ـ كه سخت مبتلا شده بود و دیگر نمى‏توانست حركت كند ـ بنده او راعیادت كردم در منزل خودش دیگه... بود كه شب در حرم مطهّر متوسّل شده بودو حضرت ثامن الأئمّه او را شفا مرحمت فرموده بود، آمد در منزلِ بنده و او را دركمال سلامتى دیدم كه آثار هیچ مرضى در او نبود.

حبیب الله مدیر الحكما

آن چه حقیر ابوالقاسم بن على طهرانى نوشتم غیر از این كه خودم اطّلاع‏ داشتم تحقیقات كامل از خود حضرات نموده و بدون كم و زیاد است نوشتم، التماس دعا دارم از خوانندگان. والسلام على من اتّبع الهدى. به تاریخ بیست وسوّم شهر شوّال المكرّم من شهور سنه­ی یكهزار و سيصد و چهل و سه هجرى آنچه‏ حقیر الحاج احمد بروجردى بر حسب فرموده­ی حضرت آیة الله طباطبائى‏ بروجردى مدّظلّه از روى كتاب جناب آقای میرزا ابوالقاسم خان طال بقاؤه ‏نوشته‏ام در تاریخ ذیل: (24) ربیع الثانی 1347 هجری.

……………………………………………….............................................................

1- محمد تقی خان پسیان که اجدادش از مهاجرین قفقاز بودند در سال 1268 شمسی در تبریز متولد شد. پس از طی تحصیلات مقدماتی و دوره مدرسه نظام وارد خدمت در ژاندارمری گردید. رکلنل محمد تقی خان پسیان مدتی در همدان ماًموریت داشت که با رضا خان ( شاه بعدی ایران ) آشنائی یافت و حتی انتشار داد که یک سیلی هم به گوش او زده است.

کلنل محمد تقی خان پسیان مدتی در آلمان و سویس و عراق به سر برده و به مطالعه در امور نظامی پرداخت و در مراجعت به ریاست ژاندارمری خراسان منصوب گردید.

در کودتای 1299، سید ضیاء دستور داد که قوام السلطنه والی خراسان را بازداشت کند که او را دستگیر کرده، تحت الحفظ به تهران فرستاد. همین امر موجب شد که قوام السلطنه کینه او را به دل بگیرد و بعداً وقتی نخست وزیر شد، استانداری برای خراسان تعیین کرد که کلنل زیر بار نرفت و علیه دولت مرکزی قیام کرد.

رکلنل محمد تقی خان پسیان می خواست در خراسان جمهوری اعلام کند و بعد آن را به سراسر ایران تعمیم دهد که در این کار توفیقی نیافت و در جنگ با قوای دولتی و عشایر در تپه های قوچان در سال 1300 به قتل رسید؛ و حتی گفته می شود که آخرین گلوله را خود به قلبش شلیک کرده است. اکراد قوچانی سر او را بریده و جنازه اش را به مشهد آورده و در آرامگاه نادر با تجلیل به خاک سپردند.

وقتی نظام السلطنه مافی حاکم خراسان شد جنازه کلنل محمد تقی خان پسیان را از آرامگاه نادر خارج ساخته به قبرستان عمومی بردند.آنهایی که با کلنل محمد تقی خان پسیان آشنایی داشته اند او را افسری رشید و وطن پرست می دانند و حتی عارف شاعر ملی درباره او اشعاری گفته و چنین یاد آور شده (کین عاقبت وطن پرستی است).

کلنل محمد تقی خان پسیان در سال 1300 در سن 33 سالگی زندگی را ترک گفت. فرزندی نداشت. ولی خانواده پسیان که اکثراً مشاغل نظامی داشته اند از خانواده های معروف ایران می باشند. رماژور محمود خان نوذری بقاء از همکاران کلنل محمد تقی خان پسیان بود که فرزندش سرلشگر نوذری بقاء در جمهوری اسلامی به زندان افتاد و با شهامت و شجاعت پای دیوار اعدام رفت.

2- = تزریق Injection

 

 

سید بازدید : 6 پنجشنبه 23 خرداد 1392 نظرات (0)
معجزات امام علی بن موسی الرضا نسخه PDF چاپ ایمیل

معجزات امام علی بن موسی الرضا( علیه‏ آلاف التحیة والثناء )كه به امر حضرت آیت الله العظمی بروجردی (قدس سره ) جمع آوری گردید.

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله ربّ العالمین و الصلاة و السلام على خیر خلقه محمّد وآله الطیبین ‏الطاهرین ولعنة الله على أعدائهم ومخالفیهم ومعاندیهم ومبغضیهم ومنكری ‏فضائلهم ومناقبهم أجمعین من الآن إلى قیام یوم الدین.

وبعد؛ مخفى نماند كه در تاریخ شهر ربیع الثانی سنه­ی یكهزار و سیصد و چهل و هفت هجرى حضرت مستطاب شریعتمدار، ملاذ الأنام، مروّج الأحكام‏، حجّة الإسلام والمسلمین، محیى مراسم حضرت سید المرسلین آیة الله تعالى فی‏العالمین سیدنا و مولانا الأعظم زائراً للحرمين الشریفین آقاى الحاج آقا حسین ‏الطباطبائی البروجردی ـ متّع الله المسلمین بطول بقائه ـ تشرّف ثانی آن جناب به ‏ارض مقدّس مشهد مطهّر حضرت ثامن الأئمّة الهدى ـ روحی و أرواح العالمین له ‏الفداه ـ بود و چون در سفر اوّل حضرت امام رضا صلوات الله علیه معجزات و كرامات و توجّهاتى مخصوص در چند شب جمعه به مرضا فرموده بودند و آن جناب ‏دیده و شنیده و تحقیقاتى فرموده بودند و معلوم شده بود، و لیكن متأسّفانه آن ‏معجزات ضبط نشده بود.

لهذا در این سفر تحقیقاتى فرموده كه شاید ازآقایان مقدّسین و اخیار كسى آن كرامات و معجزات را نوشته باشد، تا این كه‏ معلوم و محقّق شد كه جناب مستطاب عمدة الأخیار وزبدة الاتقياءآقاى آقا میرزا ابوالقاسم خان زید توفیقه ـ كه سالهاست در ارض مقدس مشرّف و غیر ازآن توجّهات به مرضا چند معجزه و كرامت دیگر ضبط و نوشته بودند و اراءی ‏حضور مبارك حضرت حجّة الإسلام ـ مدّ ظلهالعالى ـ داده و حضرت ایشان به حقیر امرفرمودند كه از روى كتاب جناب ایشان استنساخ نمایم، لهذا این حقیرفقیر سراپا تقصیر، گرفتار به دام وسوسه­ی شیطانى، خادم العلم، أقلّ الحاج أحمد بروجردى ـ عفى الله عنه ـ گماشته­ی حضرت مستطاب آیة الله ـ دام ظلّه ـ این معجزات ‏وكرامات را از روى نوشته­ی جناب ایشان به رشته­ی تحریر در آورده، اُمید است ازقارئین، این حقیر را از دعاى خیر فراموش نفرمایند. انشاء الله.

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین

الحمد لله ربّ العالمین [کما] هو أهله ومستحقّه والصلاة والسلام على خیر خلقه ‏محمّد وآله الطاهرین المعصومین.

أمّا بعد، حقیر أبوالقاسم ابن على طهرانى در سنه­ی یكهزار و سیصد و سى و نه هجری از طهران حركت نمودم به عزم عتبه بوسى و زیارت حضرت ثامن الأئمّه ـ علیه‏ آلاف التحیة والثناء ـ حال چهار سال است ـ كه بحمدالله تعالى ـ توفیق رفیق گشته درارض اقدس و مشهد مقدّس مشغول عتبه ‏بوسى هستم، معجزاتى كه از حضرت‏ مشاهده نموده‏ام و شنیده‏ام از خودِ طرف، این است كه مى‏نگارم كه مؤمنین‏ مطالعه نموده قلوبشان مسرور و منجلى شود، انشاء الله. و حقیر را به دعاى خیر یاد و شاد فرمایند انشاء الله تعالی.

معجزه­ی اوّل:

حقیر ابوالقاسم ابن على، رفیقى دارم كه اسم ایشان میرزا زین العابدین خان‏ [و] اهل طهران است، آدم خیلى مقدّس و اهل عبادت و فعلاً حیات دارند، ایشان هفت‏ ماه، قبل از تشرّف حقیر به ارض اقدس مشرّف شده بودند ، در مراجعت به طهران ‏در ارضِ راه رفیق [وهم] سفرى براى ایشان پیدا مى‏شود، بعد از چند روزى معلوم ‏مى‏شود كه این شخص بهایى است، مذاكرات زیادى با هم مى‏كنند و چون‏ بهایى‏ها منكر معجزه هستند به میرزا زین العابدین خان مى‏گوید كه: شما قایل‏ هستید كه امام شما حیات و مماتى براى او نیست و داراى معجزات است حال ‏كه در بین راه سوار هستیم و می رویم، حضرت امام رضا علیه السلام یك قرص نان گرم‏ به شما بدهد و شما به من بدهید، تا من ببینم شما راست مى‏گویید.

میرزا زین العابدین خان مى‏گوید: حالم به نحوى منقلب شد كه بى اختیار گفتم‏ الآن، دستم را به تندى بردم زیر عبا دیدم یك قرص نان داغِ داغ به دست من داده‏ شد، فوراً دادم به دست او، رنگ او متغیر شد، عوض این كه متنبّه شود بدتر اسبابِ غرض او شد.

معجزه­ی دوم:

در سنه­ی هزار و سیصد و سى و نه(هجری) كه حقیر در ارض اقدس بودم کُلُنل تقى خان(1) با دولت طرف شد و تمام ارض خراسان در تصرّف ایشان بود، قشون فرستاده بود به تربت مشغول جنگ بودند، سید میرزا آقا نامي ـ كه فعلاً زنده است و در مشهد مقدّس حالا مشغول دست فروش است و اهل سبزوار است - این سید میرزا آقا در اداره­ی ژاندارمرى توپچى بوده است.

كلنل محمّد تقى خان یك گارى فشنگ وباروت به توسّط شش نفر توپچى ـ كه یكى همین سید میرزا آقا باشدـ مى‏فرستد به ‏تربت، در ارض راه سید میرزا آقا روى صندوق باروت نشسته بوده است.

یكى از توپچى‏ها سيگارمى‏كشد آتش سیگار مى‏رسد به صندوق باروت و فشنگ‏ ها یك مرتبه تمام آتش مى‏گيرد، سه نفر فوراً هلاك، دو نفر زخمدار مى‏شوند.

سید میرزا آقا مى‏گوید: یك مرتبه دیدم قوّه­ی باروت درب صندوق‏ باروت را با من حركت داد، ده دوازه زرع به خطّ مستقیم برد بالا دو مرتبه ‏راست افتادم در همان صندوقِ باروت، دو پاى ایشان از دمِ نشیمن تا دمِ پاشنه­ی پا، گوشت پوست رگ‏ها مى‏سوزد.

این سه نفر زخمى را مى‏آورند به مشهد در مریضخانه­ی قشونى و مشغول معالجه‏ مى‏شوند، بیست روز، یا یك ماه در آن مریضخانه بودند، تا كلنل تقى خان كشته وحسین آقا امیر مشرف با قزّاق وارد مشهد [می­شود] و این سه نفر زخمى را از مریض خانه‏ بیرون مى‏كنند.

سید میرزا آقا را مى‏برند به دار الشفاى حضرت، هشت ماه آن جا معالجه‏ مى‏كنند، همين قدر مى‏شود كه رفع جراحت و فساد مى‏شود، ولى از هر دو پا چلاق كه‏هیچ قادر بر حركت نبوده، چون پى‏ها سوخته بوده مى‏گوید: بعد از هشت ماه‏ یك شب خیلى حالم منقلب شد، گریه­­ی زیادى كردم از همان دارالشفا رو كردم به ‏حضرت، عرض كردم: یابن رسول الله! آخر نه این است من اولاد شما هستم‏ نباید به فریاد من برسى؟

در این اثنا از شدّت گریه خوابم برد، دیدم که یك سیدى تشریف آورده است به‏من مى‏گوید: میرزا آقا! حالت چه طور است؟

دستش را گرفتم گفتم: شما كى هستید؟ اهل سبزوارى خویش من هستى؟ كى‏هستى؟

فرمود: مى‏خواهى چه بكنى من كه هستم؟ من آمده‏ام احوال تو را بپرسم.

عرض مى‏كند: نمى‏شود، باید بدانم شما كى هستید؟ تا به حال كسى نیامده‏است احوال مرا بپرسد، چون بیسواد است و خیلى آدم ساده است با حضرت‏خیلى گفتگو مى‏كند كه حكماً باید بگویى كى هستي؟

حضرت مى‏فرماید: تو متوسّل به كى شدى؟

عرض مى‏كند: من به جدّم على بن موسى الرضا علیهما السلام متوسّل شدم.

مى‏فرماید: من همانم.

عرض مى‏كند: آخر مى‏بینى من از هر دو پا چلاق شدم؟

حضرت مى‏فرماید: ببینم پاى تو را، با یك دست شصت او را مى‏گیرد بلند مى‏كند با دست دیگر مى‏كشد از نشستن گاه تا دمِ پاشنه­ی پاى دیگر را به شرح‏ أیضاً.

آقا سید میرزا آقا مى‏گوید: همین طور كه حضرت دست را مبارك مى کشید در همان خواب حسّ كردم روحى به پاهایم آمد، بعد حضرت تشریف بردند و من بیدار شدم، دیدم شصتِ پاى من تكان مى‏خورد، تعجّب كردم، گفتم: ببینم‏ پاى من حركت مى‏كند؟ دیدم هر دو حركت مى‏كند،

نصف شب گریه­ی شوق مرا گرفت مریض‏ها ازخواب بیدار شدند، گفتند: سید مگر دیوانه شده‏اى؟ نصف شب ما را نمى‏گذارى ‏بخوابيم!

گفتم: حضرت مرا شفا عطا فرمود، صبح از تخت برخاستم آمدم از دار الشفاء بیرون و بعد توبه كردم كه دیگر نوكرى نكنم،

حال [او] دست فروش است لباس‏ راسته پوشیده و عمّامه بر سر گذاشته، این ترتیبى كه خود آقا میرزا آقا براى حقیرتعریف و پاها را خود حقیر دیدم كه جاى سوختگى باقی است، اگر كم و زیادى دركلمات باشد، الله أعلم. ولى در شفا دادنِ حضرت او را، شكي نیست. والسلام

معجزه­ی سوّم: حضرت ثامن الأئمّه على بن موسى الرضا ـ علیه آلاف التحیة والثناء ـ روحی‏ وجسمی وأبی واُمّی وولدی له الفداه ـ در شهر شوّال المكرم یكهزار وسیصد و چهل و سه واقع شد ـ كه اظهر من الشمس بود ـ كه اهل شهر مشهد تماماً چه دیدند و چه بر آن‏ها و چه بر علماى اعلام ثابت و محقّق شد از قرار ذیل است:

مقدّمه: در لیله­ی جمعه­ی هفتم شهر شوّال المكرّم حاجى على نام تبریزى تخته‏كار، به اصطلاح چلوكبابى‏ها كه گوشت راسته­ی پشت مازو را از استخوان سوا مى‏كند و رگ وریشه­ی گوشت را مى‏گیرد براى كباب و ولد محمّد حسن تبریزى است ‏و سالهاست در ارض اقدس در محلّه­ی پاچنار ساکن است [و در] مشهد مقدّس درخانه­ی حاجى محمّد برگ فروش اجاره نشین است.

دخترى دارد به سن شانزده ‏هفده سالگى در هفت ماه و نیم قبل او را شوهر مى‏دهند به مشهدى على اكبر نجّار تبریزى، ده دوازده روز در خانه­ی شوهر سالم مى‏ماند بعد مبتلا مى‏شود به ‏مرضِ دانه­ای، چند روز مبتلا بوده اتفاقاً ترشى مى‏خورد فورى از كمر به پایین ویك دست فلج مى‏شود و به كلّى زمین گیر مى‏شود و اسم دختر ربابه خانم است.

‏هفت ماه به این مرضِ فلج مبتلا، كه قادر بر حركت نبوده، در این هفت ماه چندى ‏میرزا حسین خانِ دكتر معالجه مى‏كند، بعد پیش حكیم دیگر مى‏برند در ارك، روبروی باغ ملّى ـ كه اسم او را نمى‏دانند ـ بعد مى‏برند پیش حكیم آلمانى آن هم‏ انجیسیون (2) مى‏كند.

به قول خود حاجى على: سوزن به دست ربابه خانم مى‏زند مرض شدیدتر وسخت‏تر مى‏شود، به نحوى كه دهان او بسته مى‏شود كه قادر بر خوردنِ غذا نبوده، بعد مى‏برند پیش دكتر شیخ حسن خان مدّتى هم او معالجه مى‏ کند.

بعد مى‏برند پیش یك دكتر ترك ـ كه اسم او را هم نمى‏دانند ـ گویا این دكتر ترك ‏لقمان الملك باشد، هیچ تفاوتى نمى‏كند، همین قدر مى‏شود كه دهان باز مى‏شودكه مى‏تواند قدرى غذا بخورد.

حكما از معالجه­ی او عاجز و از بهبودى [وی] مأیوس مى‏شوند، ربابه خانم خیلى دل‏شكسته مى‏شود، روز پنج شنبه ششم شوّال ربابه خانم التماس مى‏كند كه‏ امشب شب جمعه است مرا ببرید در حرم مطهر.

چون خیلى اصرار و التماس مى‏كند دایى ربابه خانم و شوهر او و مادر او، او را به ‏پشت گرفته بر مى‏دارند مى‏آورند، در درشكه مى‏گذارند تا دم بست بالا خیابان‏ مى‏آورند بعد دایى او را كول مى‏كند ساعت دوازده شب گذشته وارد حرم مطهّرمى‏كند، پاى ضریح مطهّر مى‏گذارد زمین.

دایى دختر به دختر مى‏گوید: اگر امشب شفاى خود را نگیرى من تو را خواهم زد و خواهم كشت.

بارى پاى ضریح مطهّر مى‏گذارند دایى و شوهر او مى‏روند، مادرِ دختر، درحرم مى‏ماند مى‏رود در مسجد زنانه ـ كه در رواق پشت سر مبارك است ـ مى‏نشیند دختر گریه و زارى مى‏كند و متوسّل مى‏شود، ساعت شش از شب گذشته خواب‏ مى‏رود، مى‏بیند در حرم است، ولى ضریح مطهّر نیست‏ و یک کوچه­ی طولانی­ست یك نفر سید ـ كه عمّامه­ی سبز برسر اوست ـ رو به ربابه خانم مى‏آید تا نزدیك‏ ربابه به ربابه خانم می فرماید: كه چرا بى وضو داخل حرم شدى؟ بلند شو برو دست نماز بگیر! بعد داخل حرم شو.

عرض مى‏كند: من قادر بر حركت نیستم و دستى كه بتوانم وضو بگیرم ندارم، باز دو مرتبه مى‏فرماید به تو مى‏گویم برو وضو بگیر! دختر باز همان عرض‏اوّل را مى‏كند، دفعه­ی سوّم مى‏فرماید: به تو مى‏گویم بلند شو برو در مسجد وضوبگیر بیا در حرم!

ربابه خانم در این حال بیدار مى‏شود مى‏بیند دست او حركت مى‏كند وصحیح و سالم است، مى‏بیند از كمر به پایین هم، گویا خوب شده است، بلند مى‏شود مى‏بیند تمام مرض برطرف شده و سالم است هیچ عیبى ندارد، دختردیگر حرفي نمى‏زند مى‏رود پیش مادرش، مادرش به او مي گوید: کی تو را آورد اینجا پیش من؟

ربابه خانم مى‏گوید: كسى مرا نیاورد، مى‏بینى حضرت مرا شفا عطا فرمود به‏پاى خودم آمدم.

آن وقت مادر و دختر هر دو صیحه مى‏زنند و بیهوش مى‏شوند، زنها مى‏ریزند آن‏ها را مى‏مالند، گلاب مى‏زنند به هوش مى‏آورند و زنها رخت‏هاى دختر راپاره پاره كرده براى تبرّك مي برند.

خدّام حرم مطهّر در این حال مى‏فهمند، آن وقت دختر با مادرش از حرم‏بیرون آمده، دختر وضو گرفته و ثانیاً با مادرش بر مى‏گردند حرم مطهّر.

خدّام از مادرش نشانى خانه را مى‏گیرند با جمعى دیگر مى‏روند دربِ خانه‏حاجى محمّد برگ فروش كه صاحب خانه است.

حاجى محمّد مى‏گوید: ساعت 6 گذشته نزدیك هفت دیدم درب خانه را مى‏زنند اهل خانه تمام خوابند، رفتم در را باز كردم، دیدم خدّام مطهّر با جمعى‏دیگرند، گفتم: چه فرمایش دارید؟ پرسیدند امشب كسى از منزل شما به حرم ‏آمده بود؟

گفتم: یك دختر كه هفت ماه است [که] فلج است با مادرش امشب بردند به حرم‏از براى شفا و من دست پاچه شدم خیال كردم شاید دختره در حرم مطهّر مرده ‏باشد.

گفتم: مگر دختر مرده است؟

گفتند: خیر، حضرت شفا عطا فرموده است و ما براى تحقیق آمديم.

این شرحى است كه حاجى محمّد برگ فروش وپدر دختر و دایى دختر نقل‏مى‏كردند بدون كم و زیاد.

حقیر همان روزِ جمعه نزدیک ظُهر فهمیده و تحقیقات كامل نموده بعد از ثبوت‏ نوشته شد و این مطلب در روزنامه­ی مهر منيرمشهد مقدّس در تاریخ شنبه بیست ودوّم شوّال المكرّم 43 مطابق با بیست و ششم اردیبهشت 304 در شماره­ی 34 سال 4 روزنامه، در صفحه­ی 3 به اسم بهار كرامات ثبت است، رجوع شود.

شهادت دکتر لقمان الملک:

صورت شهادت نامه­ی دكتر لقمان الملك راجع به شفاى عیال مشهدى على‏اكبرتبریزى.

در تاریخ هشتم شهر رجب المرجّب بنده با دكتر آقا مصطفى خان، عیال ‏مشهدى على اكبر نجّار را كه تقریباً شانزده سال دارد معاینه نموديم در صورتى كه‏ نصف بدن او عرضاً با یك دست و صورت مفلوج و متشنّج بوده و یك هفته بود امكان یك قاشق آب خوردن را نداشت، بعد از چندین روز معالجه فقط موفّق به ‏باز شدن دهان او شدیم كه خودش مى‏توانست غذا بخورد، ولى سایر اعضاى ‏معلول به همان حال باقى و دو ماه بود كسان مریضه­ی مشارٌ الیها از بهبودى او مأیوس و متروك گذاشته بودند، بنده هم تقریباً مأیوس از معالجه بودم،

حال كه ‏شنیدم بعد از استشفا از دربار اقدس طبیب الهى و التجاء به خاك مطهّر بقعه­ی ‏رضوى ـ ارواح العالمین له الفداه ـ كمتر از لحظه­ی بهبودى حاصل كرده است، حقیقتاً غیر از اعجاز چیزى به نظر نیامده و از قوّه­ی طبیعى بشریه طبقات رعیت خارج‏است. والله متم نوره ولو كره الكافرون.

الأحقر دكتر عبدالله لقمان الملك.

معجزه­ی چهارم:

در شبِ دوشنبه­ی دهم شهر شوّال سنه­ی یكهزار و سیصد و چهل و سه ـ كه سه شب‏ بعد از معجزه­ی اوّل [رُخ داد] ـ حضرت حاجى غلامحسین ترشیزى دخترى دارد به سنّ ‏یازده ساله الى دوازده ساله مسمّا به كوكب خانم، دست راست دختر فلج‏مى‏شود، در ترشیز هر چه معالجه مى‏كنند فایده نمى‏كند، دختر‏ را می­آورند به ‏مشهد مقدّس كه بلكه حكماى مشهد او را معالجه نمایند، چند روز پیش حكیم‏مى‏برد معالجه نمى‏شود.

شخصى از دوستانِ او به او مى‏گوید: دختر را ببر پیش حكیم آلمانى اگر معالجه‏پذیر باشد مى‏گوید، اگر هم معالجه‏پذیر نباشد، خواهد گفت معالجه ‏نمىشود.

دختر را روز یكشنبه نهم مى‏برد پیش حكیم آلمانى او را معاینه مى‏كند، سرِسوزن به دست او مى‏زند مى‏بیند دختر ابداً حس نمى‏كند و دست مثل این كه‏مرده، روح در دست نیست، به پدرِ دختر مى‏گوید: این دست معالجه‏پذیر نیست، ببرید پیش امام معتقدِ خودتان، او مگر شفا عطا فرما.

پدر دختر را بر مى‏دارد مى‏آورد و خیلى متزلزل و افسرده مى‏شود مغرب كه ‏مى‏شود او را مى‏برد در حرم مطهّر در بالاى سر مبارك مى‏گذارد، به دخترمى‏گوید: امشب باید در حرم بمانى، بلكه حضرت شفا عطا فرماید، دختر را مى‏گذارد، خودش بر مى‏گردد به منزل ـ كه در کوچه­ی گندم آباد است ـ دختر قدرى‏گریه و زارى مى‏نماید متوسّل مى‏شود به حضرت، فورى خواب غلبه مى‏كند بردختر هوشش مى‏برد، مى‏بیند سیدى تشریف آورد به او مى‏فرماید: بلند شو! برو به منزل خودتان، عرض مى‏كند دست من فلج است آمدم برای شفا.

مى‏فرماید: دست تو عیبى ندارد، بلند شو برو!

دختر در این حال بیدار مى‏شود مى‏بیند با همان دست به ضریح مطهّرچسبیده دست را بلند مى‏كند مى‏بیند دست خوب شده ابداً عیبى ندارد، بلند مى‏شود یك ساعت از شب گذشته مى‏رود پیش پدرش.

پدرش مى‏گوید: به توگفتم در حرم مطهّر بمان بلكه حضرت شفا عطا فرماید.

می گوید: حضرت ـ بحمدالله تعالى ـ شفا عطا فرمود این دست من است، بعد اولياي آستانه­­ی قدس مستظهر مى‏شوند و سلطان اسماعیل خان ـ كه از طرف اداره­­ی قزّاقخانه متصدّى اُمور آستانه­ی ‏قدس است ـ به او مى‏گوید: برو از حكیم آلمانى تصدیقى بگیر بیاور.

صبح، پدر دختر را مى‏برد پیش حكیم آلمانى، حكیم ملاحظه مى‏كند،تصدیقى مى‏نویسد مى‏دهد و صورت تصدیق این است.

«صورت شهادت دكتر فرانگ آلمانى راجع به كوكب»

روز یكشنبه نهم شهر شوّال المكرّم دست راست كوكب دختر حاجى غلامحسین‏ ترشیزى را معاینه نمودم از كتف الى پنجه، لمس و بى‏حس بود، این جانب راهنمايي و نصيحت نمودم كه به حرم مشرّف شود با دعا و ثنا معالجه خواهد شد امروز صبح دوشنبه دهم شوّال همان دست را به كلّى سالم دیدم و حتم دارم كه‏این معالجه از همان دعا و ثنایى است كه در حرم مطهّر شده است خداوند مبارك‏كند.

دهم شوّال یكهزار و سیصد و چهل و سه

دكتر فرانگ آلمانى

و این مطلب شهادت با امضاى فرنگى خودِ دكتر آلمانى در روزنامه­ی مهر منير در شماره­ی 34 سالِ 4 در 22 شوّال المكرّم مطابق 26 اردیبهشت ماه سال 1304درصفحه­ی 4 در ستون 1ثبت است، به آنجا رجوع شود. انشاء الله تعالي.

معجزه­ی پنجم: كه در لیله­ی جمعه چهاردهم شوّال واقع شده است در سنه­ی یكهزار و سیصد وچهل و سه در دو ساعت نیم از شبِ جمعه­ی مذكور 14 شوّال باشد از قرار ذیل‏است: حاجى احمد تاجر قالى فروش تبریزى ولد كربلایى رحیم تبریزى در ارض‏ اقدس در سراى محمّدیه حجره­ی تجارت دارد و عیالى دارد خدیجه خانم بنت‏ مشهدى یوسف اهل خامنه ـ‏ كه در بالاى تبریز است ـ مدّت ده سال خدیجه ‏خانم مبتلا به مرض حمله­ی سخت بوده كه روزى چندین مرتبه مبتلا می­شده وغش مى‏كرده است، یازده روز الى دوازده روز قبل از لیله­ی مذكوره از كمر به پایین ‏فلج مى‏شود كه به کلّی زمین گیر مى‏شود، مدّتى در ایام حمله، مشیر الأطبّاء معالجه‏ مى‏كند علاج نمى‏شود، قبل از مشیر الاطباء و بعد از او اطبّاى دیگر هم معالجه‏ مى‏كنند، فایده نمی کند، بعد مدیر الحكما معالجه مى‏كند علاج نمى‏شود، دعاى‏ رمّال و جن‏گیر هم نمى‏توانند علاج کنند، تا روز پنجشنبه­ی سیزدهم شهر شوّال‏ المكرّم، حاجى احمد به عیالش مى‏گوید: حالا كه حضرت این سه چهار شبه این‏ چند نفر را شفا عطا فرموده شما هم امشب شبِ جمعه است برو در حرم مطهّر بمان تا صبح متوسّل شو به حضرت، شاید انشاء الله حضرت شما را هم شفا عطافرماید.

نزدیك غروب او را بغل مى‏كنند مى‏آورند مى‏گذارند در دُرُشكه، مى‏برند تا دربِ بانك شاهى ـ كه نزدیك مسجد گوهرشاد است ـ با والده و همشیره­ی احمد آقاى دوافروش مى‏برند در منزل یكى از دوستان خودشان ساعت دو از شب گذشته او را بغل مى‏كنند مى‏برند در حرم مطهّر در پشت سرمبارك، او را نزدیك ضریح مطهّر مى‏گذارند زمینِ چسبیده به ضریح مطهّر، یك‏ ردیف زنها نشسته بودند، این خدیجه خانم در ردیف دوّم واقع مى‏شود پارچه­ی ‏پاكى ـ كه مثل چهار قد بوده است ـ حاجى احمد از مکّه آورده بوده است او همراه‏ برده است، یك سرِ او را مى‏دهد به زنى كه چسبیده به ضریح مطهّر بوده‏ به آن زن می گوید: كه ببند به ضریح، او هم مى‏بندد و یك سرِ دیگر را به گردن خود مى‏بندد.

عرض مى‏كند: یا بن رسول الله! شما از دل من آگاهید و مى‏دانید من از براى چه‏آمده‏ام و من نمى‏توانم بلند گریه نمایم و جزع نمایم كه صداى مرا نامحرم بشنود، اگر شفا عطا مى‏فرمایید فبها، اگر شفا عطا نمى‏كنى من دیگر خانه نمى‏روم، رو به ‏بیابان می­گذارم، بعد از این عرض حال بیهوشي مثل خواب به او دست مى‏دهد مى‏بیند یك‏ سیدى بالاى سر او ایستاده مى‏فرماید: بلند شو برو به خانه بچّه‏هایت گریه‏ مى کنند.

عرض كردم: مریض هستم، نمى‏توانم حركت كنم. دو مرتبه مى‏فرماید: بلندشو برو! دیگر شما ناخوشى ندارید، بچّه‏هایت گریه مى‏كنند.

خدیجه خانم مى‏گوید: من تصوّر كردم این آقا از خدام آستانه­ی قدس است‏ كه عرض كردم صبر كنید دو نفر آدم داریم مى‏آیند مرا بغل مى‏كنند مى‏برند، چون‏والده و همشیره­ی احمد آقاى دوا فروش او را مى‏گذارند و خودشان رفته بودند درمسجد زنانه ـ كه در پشت سرِ مبارك در حرم مقدّس است ـ مى‏گوید: به این خیال‏ گفتم: آن‏ها مى‏آیند مرا بغل مى‏كنند، مى‏برند، در این حال، ملتفت شدم كه باید حضرت باشد، عرض كردم: شوهرِ من براى‏ من بسیار خرج نموده و مى‏خواهم بروم مادر و خواهر و برادر خود را ببینم‏ دیگر رو ندارم كه به او اظهارى نمایم كه خرج راهِ مرا به من بدهد، این عرض راكه كردم فرمود: بگیر.

من دستم را باز كردم چیزى انداخت در دستِ راست من فرمود: نصف آن را بده به متولّى، او به شما هزار تومان مى‏دهد، آن نصفِ دیگر را نگاه دار، نصف آن‏ را در امر دنیا مصرف كن و نصف دیگر را در آخرت به درد تو مى‏خورد، در این‏حال به هوش آمدم، دیدم در دستم چیزى هست ولى نمی‏دانم چیست محكم‏ گرفتم، بلند شدم دیدم صحیح و سالم هستم، خواستم بروم دیدم در حرم مطهّر جمعیت زیاده است از شدّت جمعیت نمى‏توانم بگذرم دو قدم حركت كردم ازشدّتِ شوق صحیحه زده و بیهوش شده افتادم، زنها ملتفت شدند مى‏ریزند چهارقد و آن پارچه‏اى كه به ضریح مطهر به گردن خود بسته بوده است پاره‏پاره مى‏كنند مى‏برند دست او را هم باز مى‏كنند، آن چیزى را كه حضرت عطا فرموده بوده است او را از میانِ دست او بر مى‏دارند، در آن حال مى‏گوید:

به‏ هوش آمدم دیدم زن‏ها دست مرا مى‏بوسند و كف دست مرا مى‏بوسند، بعد خدام ‏و غيره می بینند نزدیك است زنها او را هلاك كنند، مى‏آیند زنها را عقب‏ مى‏نمایند او را مى‏برند در همان مسجد كه در حرم مطهّر است -یعنى در رواق راجع به زنهااست ـ بعد شخص حاجى ابراهیم معروف به آلو و قالى فروش‏ است در پایین خیابان با چند خدّام حرم مطهر و چند نفر دیگر پاى با جوراب [و] پابرهنه مى‏روند دربِ خانه­ی حاجى احمد مدّت ورود به حرم مطهّر و شفا عطا فرمودن نیم ساعت الى سه ربع ساعت بیشتر طول نمى‏كشد.

حاجى احمد مى‏گوید: من او را در حرم گذاشتم مراجعت نمودم به خانه، گفتم: ‏به پیره زن مستخدمه شام حاضر كرد، پسر بچّه‏اى دارم، آوردم سر شام، بنا كردبه گریه كردن و گفت: من شام نمى‏خورم والده‏ام را مى‏خواهم و یك دختر چهارساله و یك دختر نه ساله و یك بچّه­ی شیر خوار ،تمام بناى گریه و زارى سخت‏گذاشتند مى‏گویند: ما شام نمى‏خوریم مادرمان را مى‏خواهيم.

این حال موافق بوده است به آن وقتى كه حضرت فرموده‏اند بلند شو برو! بچّه‏هایت گریه مى‏كنند.

حاجى احمد مى‏گوید: من حالم از گریه­ی بچّه‏ها منقلب، شام نخورده بلند شدم یك یك دخترها را خواباندم، ولى پسر بچّه آرام نمى‏گیرد، او را آوردم بغل‏گرفتم خواستم بخوابم دیدم به شدّت درب خانه را مى‏زنند به خیال این كه عیال‏ من طاقت نیاورده، او را آورده‏اند، پیش خودم دل تنگ شدم، گفتم: عجب مال‏قلبى است مالِ قلب بر مى‏گردد به سوى صاحبش، رفتم درِ خانه را باز كردم، دیدم حاجى ابراهیم قالى فروش و خدّام و چند نفر دیگر پاى برهنه آمدند كه‏ بیایید حضرت عیال شما را شفا عطا فرموده باور نكردم، قسم خوردند، لباس ‏پوشیده ساعت چهار رفتم مشرف شدم با حضرات در حرم مطهّر، دیدم صحیح‏است، حضرت شفا عطا فرموده، او را برداشته آوردم خانه، آن چیزى كه حضرت ‏عطا فرموده است معلوم نشد كه چه بوده است تا امروز پیدا نشده زن‏ها برده‏اند، تا بعد چه شود الله اعلم.

تصدیق مدیر الحکماء

صورت تصدیق مدیر الحكما به خطّ خودش:

در حاشیه­ی كتاب نوشته [است] مدّتى بنده معالجه ي این مریضه را نمودم، چند روز قبل ازخوب شدنش ـ كه سخت مبتلا شده بود و دیگر نمى‏توانست حركت كند ـ بنده او راعیادت كردم در منزل خودش دیگه... بود كه شب در حرم مطهّر متوسّل شده بودو حضرت ثامن الأئمّه او را شفا مرحمت فرموده بود، آمد در منزلِ بنده و او را دركمال سلامتى دیدم كه آثار هیچ مرضى در او نبود.

حبیب الله مدیر الحكما

آن چه حقیر ابوالقاسم بن على طهرانى نوشتم غیر از این كه خودم اطّلاع‏ داشتم تحقیقات كامل از خود حضرات نموده و بدون كم و زیاد است نوشتم، التماس دعا دارم از خوانندگان. والسلام على من اتّبع الهدى. به تاریخ بیست وسوّم شهر شوّال المكرّم من شهور سنه­ی یكهزار و سيصد و چهل و سه هجرى آنچه‏ حقیر الحاج احمد بروجردى بر حسب فرموده­ی حضرت آیة الله طباطبائى‏ بروجردى مدّظلّه از روى كتاب جناب آقای میرزا ابوالقاسم خان طال بقاؤه ‏نوشته‏ام در تاریخ ذیل: (24) ربیع الثانی 1347 هجری.

……………………………………………….............................................................

1- محمد تقی خان پسیان که اجدادش از مهاجرین قفقاز بودند در سال 1268 شمسی در تبریز متولد شد. پس از طی تحصیلات مقدماتی و دوره مدرسه نظام وارد خدمت در ژاندارمری گردید. رکلنل محمد تقی خان پسیان مدتی در همدان ماًموریت داشت که با رضا خان ( شاه بعدی ایران ) آشنائی یافت و حتی انتشار داد که یک سیلی هم به گوش او زده است.

کلنل محمد تقی خان پسیان مدتی در آلمان و سویس و عراق به سر برده و به مطالعه در امور نظامی پرداخت و در مراجعت به ریاست ژاندارمری خراسان منصوب گردید.

در کودتای 1299، سید ضیاء دستور داد که قوام السلطنه والی خراسان را بازداشت کند که او را دستگیر کرده، تحت الحفظ به تهران فرستاد. همین امر موجب شد که قوام السلطنه کینه او را به دل بگیرد و بعداً وقتی نخست وزیر شد، استانداری برای خراسان تعیین کرد که کلنل زیر بار نرفت و علیه دولت مرکزی قیام کرد.

رکلنل محمد تقی خان پسیان می خواست در خراسان جمهوری اعلام کند و بعد آن را به سراسر ایران تعمیم دهد که در این کار توفیقی نیافت و در جنگ با قوای دولتی و عشایر در تپه های قوچان در سال 1300 به قتل رسید؛ و حتی گفته می شود که آخرین گلوله را خود به قلبش شلیک کرده است. اکراد قوچانی سر او را بریده و جنازه اش را به مشهد آورده و در آرامگاه نادر با تجلیل به خاک سپردند.

وقتی نظام السلطنه مافی حاکم خراسان شد جنازه کلنل محمد تقی خان پسیان را از آرامگاه نادر خارج ساخته به قبرستان عمومی بردند.آنهایی که با کلنل محمد تقی خان پسیان آشنایی داشته اند او را افسری رشید و وطن پرست می دانند و حتی عارف شاعر ملی درباره او اشعاری گفته و چنین یاد آور شده (کین عاقبت وطن پرستی است).

کلنل محمد تقی خان پسیان در سال 1300 در سن 33 سالگی زندگی را ترک گفت. فرزندی نداشت. ولی خانواده پسیان که اکثراً مشاغل نظامی داشته اند از خانواده های معروف ایران می باشند. رماژور محمود خان نوذری بقاء از همکاران کلنل محمد تقی خان پسیان بود که فرزندش سرلشگر نوذری بقاء در جمهوری اسلامی به زندان افتاد و با شهامت و شجاعت پای دیوار اعدام رفت.

2- = تزریق Injection

 

 

سید بازدید : 5 پنجشنبه 23 خرداد 1392 نظرات (0)

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

اَلْحَمْدُلله رَبِّالْعالَمینَ،وَ صَلَّی اللَّهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ نَبِیِّ هِوَ آلِهِ وَسَلَّمَ تَسْلیماً،اَللّهُمَّ لَکَ

الْحَمْدُ عَلی ماجَرىبِهِ قَضاؤُ کَفى أَوْلِیائِکَ الَّذینَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِکَ وَ دینِکَ، إِذِ اخْتَرْتَ لَهُمْ

جَزیلَ ماعِنْدَکَ ،مِنَ النَّعیمِ الْمُقیمِ،الَّذى لازَوالَلَهُ وَ لَا اضْمِحْلالَ، بَعْدَ أَنْشَرَطْتَ عَلَیْهِمُ الزُّهْدَ

فی دَرَجاتِه الدُّنْیا الدَّنِیَّهِ،وَ زُخْرُفِهاوَ زِبْرِجِها، فَشَرَطُوا لَکَذلِکَ، وَ عَلِمْتَمِنْ هُمُا لْوَفاءَبِهِ،

فَقَبِلْتَهُمْ وَ قَرَّبْتَهُمْ،وَ قَدَّمْتَ لَهُمُ الذِّکْرَ الْعَلِىَّ، وَالثَّناءَالْجَلِىَّ،وَ أَهْبَطْتَ عَلَیْهِمْ مَلائِکَتَکَ،

وَ کَرَّمْتَهُمْ بِوَحْیِکَ

ستایش و سپاس مخصوص خداست که آفریننده جهانست و درود و تحیّت کامل بر سیّد ما و پیغمبر خدا، حضرت محمد مصطفى و آل اطهارش باد. پروردگارا ترا ستایش مىکنم براى هر چه (از بلا و نعمت و رنج و راحت) که در قضا و قدر تقدیر کردى بر خاصّان و محبانت، یعنى بر آنان که وجودشان را براى (شهود) حضرتت خالص و براى (تبلیغ) دینت مخصوص گردانیدى. چون بزرگ نعیم باقى بى زوال ابدى را که نزد تست بر آنان اختیار کردى، بعد از آنکه زهد در مقامات و لذات و زیب و زیور دنیاى دون را بر آنها شرط فرمودى. آنها هم بر این شرط متعهد شدند و تو هم مى دانستى که به عهد خود وفا خواهند کرد. پس آنان را مقبول و مقرّب درگاه خود فرمودى و علوّ ذکر، یعنى قرآن با بلندى نام و ثناى خاص و عام بر آنها از پیش عطا کردى و فرشتگانت را بر آنها فرو فرستاده و با وحی خودت آنها را کرامت بخشیدی.

وَ رَفَدْتَهُمْ بِعِلْمِکَ، وَ جَعَلْتَهُمُ الذَّریعَهَ إِلَیْکَ، وَالْوَسیلَهَ إِلى رِضْوانِکَ، فَبَعْضٌ أَسْکَنْتَهُ جَنَّتَکَ

، إِلى أَنْ أَخْرَجْتَهُ مِنْها، وَ بَعْضٌ حَمَلْتَهُ فى فُلْکِکَ، وَ نَجَّیْتَهُ وَ مَنْ آمَنَ مَعَهُ مِنَ الْهَلَکَهِ

بِرَحْمَتِکَ، وَ بَعْضٌ اتَّخَذْتَهُ لِنَفْسِکَ خَلیلاً، وَ سَأَلَکَ لِسانَ صِدْقٍ فِى الْآخِرینَ، فَأَجَبْتَهُ وَ

جَعَلْتَ ذلِکَ عَلِیّاً، وَ بَعْضٌ کَلَّمْتَهُ مِنْ شَجَرَهٍ تَکْلیماً، وَ جَعَلْتَ لَهُ مِنْ أَخیهِ رِدْءاً وَ وَزیراً،

وَ بَعْضٌ أَوْلَدْتَـهُ مِنْ غَـیْـرِ أَبٍ، وَ آتَـیْـتَـهُ الْبـَیِّـنـاتِ، وَ أَیَّـدْتَـهُ بِـرُوحِ الْـقُـدُسِ وَ کُلٌّ شَرَعْتَ

لَهُ شَریعَهً، وَ نَهَجْتَ لَهُ مِنْهاجاً، وَ تَخَیَّرْتَ لَهُ أَوْصِیاءَ، مُسْتَحْفِظاً بَعْدَ مُسْتَحْفِظٍ، مِنْ مُدَّهٍ

إِلى مُدَّهٍ، إِقامَهً لِدینِکَ، وَ حُجَّهً عَلى عِبادِکَ

و آنها را واسطه و وسیله دخول به رضوان و بهشت و رحمت خود گردانیدى. پس بعضى از آنها را در بهشت منزل دادى تا هنگامى که او را از بهشت بیرون کردى. برخى را در کشتى نشانده، با هر کس ایمان آورده و در کشتى با او در آمده بود همه را از هلاکت، به رحمت خود نجات دادى. بعضى را به مقام خلّت خود برگزیده، درخواستش را که وى لسان صدق در اممّ آخر باشد (یا نبى و ولىّ حق در فرزندانش تا قیامت باقى ماند) اجابت کرده و به مقام بلند رسانیدى. بعضى را از شجره طور با وى تکلّم کرده و برادرش را وزیر و معاون وى گردانیدى. بعضى را بدون پدر و تنها از مادر ایجاد کردى و به او معجزات عطا فرموده، او را به روح قدس الهى مـؤیّـد داشتى. و همه آن پیمبران را شریعت و طریقه و آیینى عطا کردى. و براى آنان وصى و جانشینى، براى آنکه یکى بعد از دیگرى مستحفظ دین و نگهبان آیین و شریعت و حجّت بر بندگان تو باشد از مدّتى تا مدّت معین، قرار دادى.

وَ لِئَلّا یَزُولَ الْحَقُّ عَنْ مَقَرِّهِوَ یَغْلِبَ الْباطِلُ عَلى أَهْلِهِ، وَلا یَقُولَ أَحَدٌ لَوْلا أَرْسَلْتَ

إِلَیْنا رَسُولاً مُنْذِراً، وَ أَقَمْتَ لَنا عَلَماً هادِیاً، فَنَتَّبِعَ آیاتِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى،

إِلى أَنِ انْتَهَیْتَ بِالْأَمْرِ إِلى حَبیبِکَ وَ نَجیبِکَ، مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَکانَ کَمَا

انْتَجَبْتَهُ، سَیِّدَ مَنْ خَلَقْتَهُ، وَ صَفْـوَهَ مَنِ اصْطَفَیْتَهُ، وَ أَفْضَلَ مَنِ اجْتَبَیْتَهُ، وَ أَکْرَمَ مَنِ اعْتَمَدْتَهُ

، قَدَّمْتَهُ عَلى أَنْبِیائِکَ، وَ بَعَثْتَهُ إِلَى الثَّقَلَیْنِ مِنْ عِبادِکَ، وَ أَوْطَأْتَهُ مَشارِقَکَ وَ مَغارِبَکَ،

وَ سَخَّرْتَ لَـهُ الْـبُـراقَ وَ عَرَجْتَ بِرُوحِهِ إِلى سَمائِکَ، وَ أَوْدَعْتَهُ عِلْمَ ما کـانَ وَ مـا یَکُـونُ

إِلَى انْقِضاءِ خَلْقِکَ، 

تا آنکه دین حق از قرارگاه خود خارج نشود و اهل باطل غلبه نکنند. و تا کسى نتواند گفت که: اى خدا چرا رسول به سوى ما نفرستادى که ما را از جانب تو به اندرز و نصیحت ارشاد کند؟ و چرا پیشوا و رهبرى نگماشتى که ما از آیات و رسولانت پیروى کنیم پیش از آنکه به گمراهى و ذلّت و خذلان در افتیم؟ لذا در هر دوره­اى رسول فرستادى، تا آنکه امر رسالت به حبیب گرامیت محمّد صلى اللَّه علیه و آله منتهى گردید. او چنانکه تو او را به رسالت برگزیدى سید و بزرگ خلایق بود و خاصه و خلاصه پیمبرانى که به رسالت انتخاب فرمودى و افضل از هر کس که برگزیده تست و گرامى تر از تمام رُسُلى که معتمد تو بودند. بدین جهت او را بر همه رسولانت مقدّم داشتى و بر تمام بندگانت از جن و انس مبعوث گردانیدى و شرق و غرب عالمت را زیر قدم فرمان رسالتش گستردى و براق را مسخّر او فرمودى و روح پاک وى را به سوى آسمان خود به معراج بردى و علم گذشته و آینده، تا انقضاء خلقت را به او به ودیعت سپردى.

ثُمَّ نَصَرْتَهُ بِالرُّعْبِ، وَ حَفَفْتَهُ بِجَبْرَئیلَ وَ میکائیلَ، وَالْمُسَوِّمینَ مِنْ مَلائِکَتِکَ، وَ وَعَدْتَهُ أَنْ

تُظْهِرَ دینَهُ عَلَى الدّینِ کُلِّهِ، وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ وَ ذلِکَ بَعْدَ أَنْ بَوَّأْتَهُ مُبَوَّأَ صِدْقٍ مِنْ أَهْلِهِ،

وَ جَعَلْتَ لَهُ وَ لَهُمْ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ، لَلَّذى بِبَکَّهَ مُبارَکاً وَ هُدىً لِلْعالَمینَ، فیهِ آیاتٌ

بَیِّناتٌ مَقامُ إِبْراهیمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً، وَ قُلْتَ:إِنَّما یُـریـدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الـرِّجْسَ

أَهْـلَ الْبَیْتِ، وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً، ثُمَّ جَعَلْتَ أَجْرَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، مَوَدَّتَهُمْ فى

کِتابِکَ، فَقُلْتَ: قُلْ لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً، إِلَّا­الْمَوَدَّهَ فِى الْقُرْبى وَ قَلْتَ:­ ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ

فَهُوَ لَکُمْ

آنگاه او را به واسطه رعب و ترس دشمن از او، بر دشمنان مظفّر و منصور گردانیدى و جبرئیل و میکائیل و دیگر فرشتگان با اسم و رسم و مقام را گرداگردش فرستادى. و به او پیروزى دینش را بر تمام ادیان عالم به رغم مشرکان وعده فرمودى و این ظفر پس از آن بود که رسول اکرم را (بعد از هجرت) باز، تو او را با فتح و ظفر به خانه کعبه مکان صدق اهل بیت باز گردانیدى و براى او و اهل بیتش، آن خانه مکه را اول بیت و نخستین خانه براى عبادت بندگان مقرر فرمودى. و (خاندانش را) وسیله هدایت عالمیان گردانیدى. این خانه آیات و نشانه­هاى آشکار ایمان و مقام ابراهیم خلیل بود و محل امن و امان بر هر کس که در آن داخل مى شد. و درباره خاندان رسول فرمودى: البته خدا از شما اهل بیت رسول هر رجس و ناپاکى را دور مى سازد و کاملاً پاک و مبرّا مى گرداند. سپس مُزد محمد که درود تو بر او خاندانش باد؛ را دوستی آنان مقرّر کردی و در کتاب خود فرمودی: بگو من از شما مُزدی نمی خواهم، الا مودّت خویشانم. باز فرمودى: بگو همان اجر رسالتى را که خواستم؛ باز به نفع شما خواستم.

وَ قُلْتَ: ما أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ­، إلّا مَنْ شاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبیلاً، فَکانُوا هُمُ السَّبیلَ

إِلَیْکَ، وَالْمَسْلَکَ إِلى رِضْوانِکَ، فَلَمَّا­انْقَضَتْ أَیّامُهُ، أَقامَ وَلِیَّهُ عَلِىَّ بْنَ أَبى طالِبٍ، صَلَواتُکَ

عَلَیْهِما وَ آلِهِما، هادِیاً إِذْ کانَ هُوَ الْمُنْذِرَ، وِ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ، فَقالَ وَالْمَلَأُ أَمامَهُ: مَنْ کُنْتُ

مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ، وَعادِ مَنْ عاداهُ، وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَاخْذُلْ

مَنْ خَذَلَهُ، وَ قالَ: مَنْ کُنْتُ أَنَا نَبِیَّهُ فَعَلِىٌّ أَمیرُهُ، وَ قالَ: أَنَا وَ عَلِىٌّ مِنْ شَجَرَهٍ واحِدَهٍ، وَ

سائِرُ ­النّاسِ مِنْ شَجَرٍ شَتّى، وَ أَحَلَّهُ مَحَلَّ هرُوْنَ مِنْ مُوسى، فَقالَ لَهُ: أَنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَهِ

هرُوْنَ مِنْ مُوسى، إِلّا أَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدى،

و باز فرمودى: بگو من از شما امّت اجر رسالتى نمى خواهم، جز آنکه شما راه خدا را پیش گیرید. پس (می­توان فهمید) اهل بیت رسول، طریق و رهبر به سوى تواند در راه بهشت رضوان تواند. و هنگامى که دوران عمر پیغمبرت سپرى گشت، وصى و جانشین خود على بن ابى طالب (صلوات اللَّه علیهما وآلهما) را به هدایت امت برگماشت. چون او منذر و براى هر قوم هادى امّت بود. پس رسول اکرم در حالى که امّت همه در پیش بودند؛ فرمود: هر کس که من پیشوا و دوست و ولىّ او بودم؛ پس از من، على مولا و امام و پیشواى او خواهد بود. بارالها دوست بدار هر که على را دوست بدارد و دشمن بدار هر که على را دشمن بدارد و یارى کن هر که على را یارى کند و خوار ساز هر که على را خوار سازد. باز فرمود: هر کس من پیغمبر او هستم؛ على امیر و فرماندار اوست. باز فرمود: من و على هر دو شاخه­هاى یک درخـتـیـم و سـایـریـن از درختهـاى مختلفند. و پیغمبر على را نسبت به خود، به مقام هارون نسبت به موسى نشاند؛ جز آنکه فرمود: پس از من پیغمبرى نیست.

وَ زَوَّجَهُ ابْنَتَهُ سَیِّدَهَ نِساءِ الْعالَمینَ، وَ أَحَلَّ لَهُ مِنْ مَسْجِدِهِ ما حَلَّ لَهُ، وَ سَدَّ الْأَبْوابَ

إِلّا بابَهُ، ثُمَّ أَوْدَعَهُ عِلْمَهُ وَ حِکْمَتَهُ، فَقالَ: أَنَا مَدینَهُ الْعِلْمِ وَ عَلِىٌّ بابُها، فَمَنْ أَرادَ الْمَدینَهَ

وَالْحِکْمَهَ فَلْیَأْتِها مِنْ بابِها، ثُمَّ قالَ: أَنْتَ أَخى وَ وَصِیّى وَ وارِثى، لَحْمُکَ مِنْ لَحْمى،

وَ دَمُکَ مِنْ دَمى، وَ سِلْمُکَ سِلْمى، وَ حَرْبُکَ حَرْبى، وَالْإیمانُ مُخالِطٌ لَحْمَکَ وَ دَمَکَ کَما

خالَطَ لَحْمى وَ دَمى، وَ أَنْتَ غَداً عَلَى الْحَوْضِ خَلیفَتى، وَ أَنْتَ تَقْضى دَیْنى، وَ تُنْجِزُ

عِداتى، وَ شیعَتُکَ عَلى مَنابِرَ مِنْ نُورٍ، مُبْیَضَّهً وُجُوهُهُمْ حَوْلى فِى الْجَنَّهِ، وَ هُمْ جیرانى،

وَ لَوْلا أَنْتَ یا عَلِىُّ لَمْ یُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدى،

باز رسول اکرم دختر گرامیش که سیّده زنان عالم است، را به على تزویج فرمود. باز حلال کرد بر على آنچه بر خود پیغمبر حلال بود (از آنکه با حال جنابت تنها بر رسول و على به مسجد پیغمبر درآمدن حلال بود و بر غیرشان حرام). و باز تمام درهاى منازل اصحاب را که به مسجد رسول باز بود، به حکم خدا بست غیر در خانه على. آنگاه رسول اسرار علم و حکمتش را نزد على به ودیعه گذاشت و فرمود: من شهر علم هستم و على دَرِ آن شهر. پس هر که بخواهد در این مدینه علم و حکمت وارد شود، از درگاهش باید وارد گردد. آنگاه فرمود: تو برادر من، وصىّ من و وارث من هستى. گوشت و خون تو، گوشت و خون من است. صلح و جنگ با تو، صلح و جنگ با من است و ایمان چنان با گوشت و خون تو آمیخته شده که با گوشت و خون من آمیخته­اند. تو فردا جانشین من بر حوض کوثر خواهى بود و پس از من، تو اداء قرض من مى کنى و وعده­هایم را انجام خواهى داد. شیعیان تو در قیامت بر کرسیهاى نور با روى سفید در بهشت ابد، اطراف من قرار گرفته­اند و آنها همسایه من هستند. اگر تو یا على بعد از من میان امتم نبودى، اهل ایمان به مقام معرفت نمى رسیدند.

وَ کانَ بَعْدَهُ هُدىً مِنَ الضَّلالِ، وَ نُوراً مِنَ الْعَمى، وَ حَبْلَ اللَّهِ الْمَتینَ، وَ صِراطَهُ

الْمُسْتَقیمَ، لا یُسْبَقُ بِقَرابَهٍ فى رَحِمٍ، وَ لا بِسابِقَهٍ فى دینٍ، وَلا یُلْحَقُ فى مَنْقَبَهٍ مِنْ مَناقِبِهِ،

یَحْذُو حَذْوَ­الرَّسُولِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِما وَآلِهِما، وَ یُقاتِلُ عَلَى التَّأْویلِ، وَلا تَأْخُذُهُ فِى اللَّهِ

لَوْمَهُ لائِمٍ، قَـدْ وَتَـرَ فیهِ صَنادیدَ الْعَرَبِ، وَ قَتَلَ أَبْطالَهُمْ، وَ ناوَشَ ذُؤْبانَهُمْ، فَأَوْدَعَ

قُلُوبَهُمْ أَحْقاداً، بَدْرِیَّهً وَ خَیْبَرِیَّهً وَ حُنَیْنِیَّهً وَ غَیْرَهُنَّ، فَأَضَبَّتْ عَلى عَداوَتِهِ، وَ أَکَبَّتْ

عَلى مُنابَذَتِهِ، حَتّى قَتَلَ النّاکِثینَ وَ الْقاسِطینَ وَالْمارِقینَ وَ لَمّا قَضى نَحْبَهُ، وَ قَتَلَهُ أَشْقَى

الْآخِرینَ، یَتْبَعُ أَشْقَى الْأَوَّلینَ،

همانا على بود که بعد از رسول اکرم؛ امت را از ضلالت و گمراهى و کفر و نابینایى، به مقام هدایت و بصیرت مى رسانید. او حبل­اللَّه متین در راه مستقیم حق براى امت است. هیچ کس به قرابت با رسول، بر او سبقت نیافته و در اسلام و ایمان بر او سبقت نگرفته. و نه کسى به او در مناقب و اوصافِ کمال خواهد رسید. تنها قدم به قدم از پى رسول اکرم، على راه پیمود که درود خدا بر هر دو و بر آل اطهارشان باد. و على است که بر تأویل (و حقایق و مقاصد اصلى قرآن) جنگ مى کند و در راه رضاى خدا از ملامت و سرزنش بدگویان باک ندارد. و در راه خدا، خونهاى صنادید و گردنکشان عرب را به خاک ریخت و شجاعان و پهلوانانشان را به قتل رساند و سرکشان را مطیع و منقاد کرد. در نتیجه دلهایشان پر از حقد و کینه، از واقعه جنگ بدر و حنین و خیبر و غیره گردید و بازماندگانشان کینه على را در دل گرفتند. و در اثر آن کینه پنهانى، بر دشمنى او قیام کردند و به مبارزه و جنگ با او هجوم آوردند. تا آنکه ناگزیر او هم با عهد شکنان امّت (طلحه و زبیر) و با ظالمان و ستمکاران (معاویه و یاران او) و با خوارج مرتد از دین در نهروان به قتال برخاست. و چون نوبت اجلش فرا رسید و شقى­ترین خلق (اول و) آخر عالم؛ پیروى از شقى­ترین خلق اول نمود.

لَمْ یُمْتَثَلْ أَمْرُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،فِى الْهادینَ بَعْدَ الْهادینَ، وَالْأُمَّهُ مُصِرَّهٌ

عَلى مَقْتِهِ، مُجْتَمِعَهٌ عَلى قَطیعَهِ رَحِمِهِ، وَ إِقْصاءِ وُلْدِهِ، إِلَّا الْقَلیلَ مِمَّنْ وَفی لِرِعایَهِ

الْحَقِّ فیهِمْ، فَقُتِلَ مَنْ قُتِلَ، وَ سُبِىَ مَنْ سُبِىَ، وَ أُقْصِىَ مَنْ أُقْصِىَ، وَ جَرَى الْقَضاءُ

لَهُمْ بِما یُرْجى لَهُ حُسْنُ الْمَثُوبَهِ، إِذْ کانَتِ الْأَرْضُ لِلَّهِِ، یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ،

وَالْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ، وَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً، وَ لَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ وَ

هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ، فَعَلَىالْأَطائِبِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِىٍّ، صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِما وَ آلِهِما،

فَلْیَبْکِ الْباکُونَ، وَ إِیّاهُمْ فَلْیَنْدُبِ النّادِبُونَ، 

در نتیجه فرمان رسول اکرم صلى اللَّه علیه و آله را درباره هادیان خلق، یکى بعد از دیگرى امتثال نکردند و امت همه کمر بر دشمنى آنها بسته و بر قطع رحم پیغمبر و دور کردن اولاد طاهرینش متفق شدند. جز قلیلى از مؤمنان حقیقى که حقّ اولاد و رسول را رعایت کردند. تا آنکه به ظلم ستمکاران امت، گروهى را کشته و جمعى اسیر و فرقه­اى هم دور از وطن خود شدند. و قلم قضا بر آنها جارى شد به چیزى که امید از آن، حسن ثواب و پاداش نیکو است. چون زمین ملک خداست و هر که از بندگان را بخواهد، وارث ملک زمین خواهد کرد و عاقبت نیک عالم با اهل تقوى است. و پروردگار ما از هر نقص و آلایش پاک و منزه است و وعده او قطعى و محقق­الوقوع است و ابداً در وعده پروردگار خلاف نیست و در هر کار در کمال اقتدار و علم و حکمت است. پس باید گریه کنندگان، بر پاکان اهل بیت پیغمبر و على صلى اللَّه علیهما وآلهما گریه کنند و بر آن مظلومان عالم، ندبه و فغان نمایند.

وَ لِمِثْلِهِمْ فَلْتَذْرِفِ الدُّمُوعُ ، وَلْیَصْرُخِ الصّارِخُونَ، وَ یَضِجَّ الضّاجُّونَ، وَ یَعِجَّ الْعاجُّونَ،

أَیْنَ الْحَسَنُ أَیْنَ الْحُسَیْنُ؟ أَیْنَ أَبْناءُ الْحُسَیْنِ؟ صالِحٌ بَعْدَ صالِحٍ، وَ صادِقٌ بَعْدَ صادِقٍ،

أَیْنَ السَّبیلُ بَعْدَ السَّبیلِ؟أَیْنَ الْخِیَرَهُ بَعْدَ الْخِیَرَهِ؟أَیْنَ الشُّمُوسُ الطّالِعَهُ؟أَیْنَ الْأَقْمارُ الْمُنیرَهُ؟

أَیْنَ الْأَنْجُمُ الزّاهِرَهُ؟أَیْنَ أَعْلامُ الدّینِ، وَ قَواعِدُ الْعِلْمِ؟أَیْنَ بَقِیَّهُ اللَّهِ الَّتى لا تَخْلُوا مِنَ الْعِتْرَهِ

الْهادِیَهِ؟

و براى مثل آن بزرگواران؛ اشک از دیدگان بارند و ناله و زارى و ضجّه و شیون از دل برکشند که [ اى پروردگار ] کجاست حسن بن على؟ کجاست حسین بن على؟آن پاکان و راستگویان عالم کجایند آنها که یکی بعد از دیگرى، رهبر راه خدا و برگزیده از خلق خدا بودند؟ کجا رفتند تابان خورشیدها؟ کجایند آن فروزان ماهها؟ کجا رفتند ستارگان درخشان ؟کجا رفتند آن رهنمایان دین و ارکان علم و دانش؟ کجاست حضرت بقیه اللَّه که عالم خالى از عترت هادى امت نخواهد بود؟

أَیْنَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ دابِرِ الظَّلَمَهِ؟أَیْنَ الْمُنْتَظَرُ لِإِقامَهِ الْأَمْتِ وَالْعِوَجِ؟أَیْنَ الْمُرْتَجى لِإِزالَهِ

الْجَورِ وَالْعُدْوانِ؟أَیْنَ الْمُدَّخَرُ لِتَجْدیدِ الْفَرائِضِ وَالسُّنَنِ؟أَیْنَ الْمُتَخَیَّرُ لِإِعادَهِ الْمِلَّهِ وَالشَّریعَهِ؟

أَیْنَ الْمُؤَمَّلُ لِإِحْیاءِ الْکِتابِ وَ حُدُودِهِ؟أَیْنَ مُحْیى مَعالِمِ الدّینِ وَ أَهْلِهِ؟أَیْنَ قاصِمُ شَوْکَهِ

الْمُعْتَدینَ؟ أَیْنَ هادِمُ أَبْنِیَهِ الشِّرْکِ وَالنِّفاقِ؟أَیْنَ مُبیدُ أَهْلِ الْفُسُوقِ وَالْعِصْیانِ وَالطُّغْیانِ؟

أَیْنَ حاصِدُ فُرُوعِ الْغَىِّ وَالشِّقاقِ؟

کجاست آنکه براى برکندن ریشه ظالمان و ستمگران عالم مهیا گردیده؟ کجاست آنکه منتظریم اختلاف و کج رفتاریهاى اهل عالم را به راستى و اصلاح کند؟ کجاست آنکه امیدواریم اساس ظلم و عدوان را از عالم براندازد؟ کجاست آنکه براى تجدید فرائض و سنن اسلام که محو و فراموش گردیده؛ ذخیره است؟ کجاست آنکه براى برگردانیدن ملّت و شریعت مقدّس اسلام اختیار گردیده؟ کجاست آنکه آرزومندیم کتاب و حدود آن را احیا سازد؟ کجاست آنکه دین، ایمان و اهل ایمان را زنده گرداند؟ کجاست آنکه شوکت ستمکاران و متعدیان را در هم مى شکند؟ کجاست آنکه بنا و سازمانهاى شرک و نفاق را ویران مى کند؟ کجاست آنکه فسق و عصیان و طغیان را هلاک و نابود مى گرداند؟ کجاست آنکه برای کندن ریشه گمراهى و دشمنى مهیاست؟

أَیْنَ طامِسُ آثارِ الزَّیْغِ وَالْأَهْواءِ؟ أَیْنَ قاطِعُ حَبائِلِ الْکِذْبِ وَالْاِفْتِراءِ؟ أَیْنَ مُبیدُ الْعُتاهِ وَ

الْمَرَدَهِ؟ أَیْنَ مُسْتَأْصِلُ أَهْلِ الْعِنادِ وَالتَّضْلیلِ وَالْإِلْحادِ؟ أَیْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِیاءِ، وَ مُذِلُّ الْأَعْداءِ؟

أَیْنَ جامِعُ الْکَلِمَهِ عَلَى التَّقْوى؟ أَیْنَ بابُ اللَّهِ الَّذى مِنْهُ یُؤْتى؟ أَیْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذى إِلَیْهِ یَتَوَجَّهُ

الْأَوْلِیاءُ؟ أَیْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَیْنَ الْأَرْضِ وَالسَّماءِ؟ أَیْنَ صاحِبُ یَوْمِ الْفَتْحِ وَ ناشِرُ

رایَهِ الْهُدى؟ أَیْنَ مُؤَلِّفُ شَمْلِ الصَّلاحِ وَالرِّضا؟ أَیْنَ الطّالِبُ بِذُحُولِ الْأَنْبِیاءِ وَ أَبْناءِ الأَنْبِیاءِ؟

کجاست آنکه اندیشه باطل و هواهاى نفسانى را نابود مى سازد؟کجاست آنکه ریسمان دروغ و افتراء را قطع خواهدکرد؟ کجاست آنکه متکبرانِ سرکش را هلاک و نابود مى گرداند؟ کجاست آنکه مردم ملحد، معاند و گمراه کننده را بیچاره کند؟ کجاست آنکه دوستان را عزیز و دشمنان را ذلیل خواهد کرد؟ کجاست آنکه مردم را بر وحدت کلمه و تقوى مجتمع مى سازد؟ کجاست باب الهى که از آن وارد مى شوند؟ کجاست آن وجه الهى که دوستان به سوى او روى آوردند؟ کجاست آن وسیله که بین آسمان و زمین پیوسته است؟ کجاست صاحب روز فتح و برافرازنده پرچم هدایت در عالم؟ کجاست آنکه پریشانیهاى خلق را اصلاح و دلها را خشنود مى سازد؟ کجاست آنکسی که از ظلم امتّ بر انبیاء و اولاد انبیاء دادخواهى مى کند؟

أَیْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِکَرْبَلاءَ؟ أَیْنَ الْمَنْصُورُ عَلى مَنِ اعْتَدى عَلَیْهِ وَافْتَرى؟ أَیْنَ

الْمُضْطَرُّ الَّذى یُجابُ إِذا دَعی؟ أَیْنَ صَدْرُ الْخَلائِقِ ذُوالْبِرِّ وَالتَّقْوى؟ أَیْنَ ابْنُ النَّبِىِّ

الْمُصْطَفى؟ وَابْنُ عَلِىٍّ الْمُرْتَضى؟ وَابْنُ خَدیجَهَ الْغَرّاءِ؟ وَابْنُ فاطِمَهَ الْکُبْرى؟ بِأَبى أَنْتَ

وَ أُمّى وَ نَفْسى لَکَ الْوِقاءُ وَالْحِمى، یَابْنَ السّادَهِ الْمُقَرَّبینَ، یَابْنَ النُّجَباءِ الْأَکْرَمینَ

، یَابْنَ الْهُداهِ الْمَهْدِیّینَ، یَابْنَ الْخِیَرَهِ الْمُهَذَّبینَ

کجاست آنکه انتقام خون شهید کربلا را خواهد گرفت؟ کجاست آنکه خدا بر ستمکاران و تهمت زنندگان، او را پیروز مى گرداند؟ کجاست آنکه دعاى خلق پریشان را اجابت مى کند؟ کجاست آن بالاترین خلایق و صاحب نیکوکارى و تقوى؟ کجاست فرزند پیغمبر محمد مصطفى؟ و فرزند على مرتضى ؟ و فرزند خدیجه بلند مقام ؟ و فرزند فاطمه زهرا بزرگترین زنان عالم؟ پدر و مادرم فداى تو؛ جانم نگهدار و حامى ذات پاک تو باد اى فرزند بزرگان مقربان خدا. اى فرزند اصیل و شریف بزرگوارترین اهل عالم؛ اى فرزند هادیان هدایت یافته؛ ای فرزند بهترین مردان مهذّب؛

یَابْنَ الْغَطارِفَهِ الْأَنْجَبینَ، یَابْنَ الْأَطائِبِ الْمُطَهَّرینَ، یَابْنَ الْخَضارِمَهِ الْمُنْتَجَبینَ، یَابْنَ

الْقَماقِمَهِ الْأَکْرَمینَ، یَابْنَ الْبُدُورِ الْمُنیرَهِ، یَابْنَ السُّرُجِ الْمُضیئَهِ، یَابْنَ الشُّهُبِ الثّاقِبَهِ،

یَابْنَ الْأَنْجُمِ الزّاهِرَهِ، یَابْنَ السُّبُلِ الْواضِحَهِ، یَابْنَ الْأَعْلامِ اللّائِحَهِ، یَابْنَ الْعُلُومِ الْکامِلَهِ،

یَابْنَ السُّنَنِ الْمَشْهُورَهِ، یَابْنَ الْمَعالِمِ الْمَأْثُورَهِ، یَابْنَ الْمُعْجِزاتِ الْمَوْجُودَهِ، یَابْنَ الدَّلائِلِ

الْمَشْهُودَهِ، یَابْنَ الصِّراطِ الْمُسْتَقیمِ، یَابْنَ النَّبَأِ الْعَظیمِ، یَابْنَ مَنْ هُوَ فى أُمِّ الْکِتابِ لَدَى اللَّهِ

عَلِىٌّ حَکیمٌ، یَابْنَ الْآیاتِ وَالْبَیِّناتِ، یَابْنَ الدَّلائِلِ الظّاهِراتِ، یَابْنَ الْبَراهینِ الْواضِحاتِ

الْباهِراتِ، یَابْنَ الْحُجَجِ الْبالِغاتِ، یَابْنَ النِّعَمِ السّابِغاتِ، یَابْنَ طه وَالْمُحْکَماتِ،

اىفرزند مهتران شرافتمندان خلق؛ اى فرزند نیکوترین پاکان عالم؛ اى فرزند جوانمردان و برگزیدگان؛ اى فرزند گرامی­ترِ مهتران؛ اى فرزند تابان ماه­ها و فروزان چراغها و درخشان ستارگان؛ اى فرزند راههاى روشن خدا؛ اى فرزند نشانهاى آشکار حق؛ اى فرزند علوم (و معارف) کامل الهى؛ اى فرزند سنن و قوانین معروف آسمانى؛ اى فرزند معالم و آثار ایمان که مذکور است (در تمام کتب انبیاء و غیره)؛ اى فرزند معجزات محقق و موجود؛ اى فرزند راهنمایان آشکار و مشهود خلق؛ اى فرزند صراط مستقیم خدا؛ اى فرزند خبر عظیم؛ اى فرزند کسى که در امّ الکتاب (علم حق) نزد خدا على و حکیم است؛ اى فرزند حجّتهاى واضح الهى؛ اى فرزند ادلّه روشن حق؛ اى فرزند برهانهاى واضح و آشکار خدا؛ اى فرزند حجّتهاى بالغه الهى؛ اى فرزند نعمتهاى عام الهى؛ اى فرزند طه و محکمات قرآن

یَابْنَ یس وَالذّارِیاتِ، یَابْنَ الطُّورِ وَالْعادِیاتِ، یَابْنَ مَنْ دَنی فَتَدَلّى فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ

أَدْنى، دُنُوّاً وَاقْتِراباً مِنَ الْعَلِىِّ الْأَعْلى، لَیْتَ شِعْرى أَیْنَ اسْتَقَرَّتْ بِکَ النَّوى، بَلْ أَىُّ أَرْضٍ

تُقِلُّکَ أَوْ ثَرى، أَبِرَضْوى أَوْ غَیْرِها أَمْ ذى طُوى؛ عَزیزٌ عَلَىَّ أَنْ أَرَى الْخَلْقَ وَلا تُرى،

وَلا أَسْمَعُ لَکَ حَسیساً وَلا نَجْوى، عَزیزٌ عَلَىَّ أَنْ تُحیطَ بِکَ دُونَىِ الْبَلْوى، وَلا یَنالُکَ مِنّى

ضَجیجٌ وَلا شَکْوى بِنَفْسى أَنْتَ مِنْ مُغَیَّبٍ لَمْ یَخْلُ مِنّا، بِنَفْسى أَنْتَ مِنْ نازِحٍ ما نَزَحَ عَنّا،

و ای فرزند یاسین و ذاریات؛ اى فرزند سوره طور و عادیات؛ اى فرزند آنکه خداوند در حقّش فرمود: دنى فتدلى فکان قاب قوسین او ادنى که نسبت به حضرت على اعلاى الهى مقرت ترین مقام است. کاش مى دانستم کجا دلها به ظهور تو قرار و آرام خواهد یافت؟ آیا به کدام سرزمین اقامت دارى؟ آیا به زمین رضوان یا غیر آن؛ یا به دیار ذوطوى متمکن گردیده­اى؟بسیار سخت است بر من که خلق را همه ببینم و ترا نبینم و هیچ از تو صدایى حتى آهسته هم بگوش من نرسد.بسیار سخت است بر من بواسطه فراق تو؛ و اینکه تو به تنهایی گرفتار باشی و ناله من نیز به حضرتت نرسد و شکوه به تو نتوانم. به جانم قسم که تو آن حقیقت پنهانى که دور از ما نیستى. به جانم قسم تو آن شخص جدا از مایى، که ابداً جدا نیستى.

بِنَفْسى أَنْتَ أُمْنِیَّهُ شائِقٍ یَتَمَنّى، مِنْ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ ذَکَراً فَحَنّا بِنَفْسى أَنْتَ مِنْ عَقیدِ عِزٍّ

لا یُسامى بِنَفْسى أَنْتَ مِنْ أَثیلِ مَجْدٍ لا یُجارى بِنَفْسى أَنْتَ مِنْ تِلادِ نِعَمٍ لا تُضاهى

بِنَفْسى أَنْتَ مِنْ نَصیفِ شَرَفٍ لا یُساوى إِلى مَتى أَحارُ فیکَ یا مَوْلاىَ وَ إِلى مَتى، وَ

أَىَّ خِطابٍ أَصِفُ فیکَ وَ أَىَّ نَجْوى عَزیزٌ عَلَىَّ أَنْ أُجابَ دُونَکَ وَ أُناغى عَزیزٌ عَلَىَّ أَنْ

أَبْکِیَکَ وَ یَخْذُلَکَ الْوَرى عَزیزٌ عَلَىَّ أَنْ یَجْرِىَ عَلَیْکَ دُونَهُمْ ما جَرى

به جانم قسم که تو، همان آرزوى قلبى و مشتاق الیه مرد و زنِ اهل ایمانى که هر دلى از زیادت شوق او ناله مى زند.به جانم قسم تو آن عزّتی هستی که هم طرازی ندارد.به جانم قسم تو آن عظمتی هستی که هم قطاری ندارد. از آن نعمتهاى خاص عالى خداوندی، که مثل و مانند نخواهد داشت. به جانم قسم که تو از آن خاندان عدالت و شرفى که احدى برابرى با شما نتواند کرد. اى مولاى من؛ تا کى در (انتظار) شما حیران و سرگردان باشیم؟ تا به کى و به چگونه خطابى درباره تو توصیف کنم و چگونه راز دل گویم؟ اى مولاى من بر من بسى سخت است که پاسخ، از غیر تو یابم. سخت است بر من از تو بگویم و خلق تو را واگذارند. سخت و مشکل است بر من که بر تو ماجرای دیگرى (غیبت ممتد) پیش آمد.

هَلْ مِنْ مُعینٍ فَأُطیلَ مَعَهُ الْعَویلَ وَالْبُکاءَ؟ هَلْ مِنْ جَزُوعٍ فَأُساعِدَ جَزَعَهُ إِذا خَلا؟

هَلْ قَذِیَتْ عَیْنٌ فَساعَدَتْها عَیْنى عَلَى الْقَذى؟ هَلْ إِلَیْکَ یَابْنَ أَحْمَدَ سَبیلٌ فَتُلْقى؟ هَلْ یَتَّصِلُ

یَوْمُنا مِنْکَ بِعِدَهٍ فَنَحْظى؟ مَتى نَرِدُ مَناهِلَکَ الرَّوِیَّهَ فَنَرْوى؟ مَتى نَنْتَقِعُ مِنْ عَذْبِ مائِکَ فَقَدْ

طالَ الصَّدى؟ مَتى نُغادیکَ وَ نُراوِحُکَ فَنُقِرُّ عَیْناً؟ مَتى تَرانا وَ نَراکَ وَ قَدْ نَشَرْتَ

لِواءَ النَّصْرِ تُرى؟ أَتَرانا نَحُفُّ بِکَ وَ أَنْتَ تَأُمُّ الْمَلَأَ، وَ قَدْ مَلَأْتَ الْأَرْضَ عَدْلاً؟

آیا کسى هست که مرا یارى کند تا بسى ناله فراق و فریاد و فغان طولانى از دل برکشم؟ کسى هست که جزع و زارى کند؟ آیا چشمى مى گرید تا چشم من هم با او مساعدت کند و زار زار بگرید؟ اى پسر پیغمبر آیا به سوى تو راه ملاقاتى هست؟ آیا امروز به فردایى مى رسد که به دیدار جمالت بهره مند شویم؟ آیا کى شود که بر جویبارهاى رحمت درآییم و سیراب شویم؟ کى شود در چشمه آب زلال (ظهور) تو، ما غرقه شویم؛ که عطش ما طولانى گشت؟ کى شود که ما با تو صبح و شام کنیم تا چشم ما به جمالت روشن شود؟ کى شود که تو ما را و ما تو را ببینیم، هنگامى که پرچم نصرت و پیروزى در عالم برافراشته­اى؟ آیا خواهیم دید که ما به گرد تو حلقه زده و تو با سپاه تمام روى زمین را پر از عدل و داد کرده باشى؟

وَ أَذَقْتَ أَعْداءَکَ هَواناً وَ عِقاباً، وَ أَبَرْتَ الْعُتاهَ وَ جَحَدَهَ الْحَقِّ، وَ قَطَعْتَ دابِرَ الْمُتَکَبِّرینَ،

وَاجْتَثَثْتَ أُصُولَ الظّالِمینَ، وَ نَحْنُ نَقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِِ رَبِّ الْعالَمینَ اَللّهُمَّ أَنْتَ کَشّافُ

الْکُرَبِ وَالْبَلْوى، وَ إِلَیْکَ أَسْتَعْدى فَعِنْدَکَ الْعَدْوى، وَ أَنْتَ رَبُّ الْآخِرَهِ وَالدُّنْیا، فَأَغِثْ یا

غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ. عُبَیْدَکَ الْمُبْتَلى، وَ أَرِهِ سَیِّدَهُ یا شَدیدَ الْقُوى، وَ أَزِلْ عَنْهُ بِهِ الْأَسى

وَالْجَوى، وَ بَرِّدْ غَلیلَهُ یا مَنْ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى، وَ مَنْ إِلَیْهِ الرُّجْعى وَالْمُنْتَهى،

اَللّهُمَّ وَ نَحْنُ عَبیدُکَ التّائِقُونَ إِلى وَلِیِّکَ، الْمُذَکِّرِ بِکَ وَ بِنَبِیِّکَ، خَلَقْتَهُ لَنا عِصْمَهً وَ مَلاذاً،

وَ أَقَمْتَهُ لَنا قِواماً وَ مَعاذاً، وَ جَعَلْتَهُ لِلْمُؤْمِنینَ مِنّا إِماماً، فَبَلِّغْهُ مِنّا تَحِیَّهً وَ سَلاماً،

و دشمنانت را کیفر خوارى و عقاب بچشانى و سرکشان و کافران و منکران خدا را نابود گردانى و ریشه متکبّران عالم و ستمکاران جهان را از بیخ برکنى، تا با خاطر شاد ما به الحمد لله رب العالمین لب برگشاییم. اى خدا تو برطرف کننده غم و اندوه دلهایى، من از تو داد دل مى خواهم که تویى دادخواه و تو خداى دنیا و آخرتى. بارى به داد ما برس اى فریادرس فریاد خواهان. بنده ضعیف بلا و ستم رسیده را دریاب و سیّد او را براى او ظاهر گردان. اى خداى بسیار مقتدر و توانا؛ لطف کن و ما را به ظهورش از غم و اندوه و سوز دل بِرَهان و حرارت قلب ما را فرو نشان. اى خدایى که بر عرش، استقرار ازلى دارى و رجوع همه عالم به سوى تست و منتهى به حضرت تست. اى خدا ما بندگان حقیرت، مشتاق ظهور ولىّ توییم که او یاد آور تو و رسول تست. او را براى عصمت و نگهدارى و پناه دین و ایمان ما آفریده­اى و او را برانگیخته­اى تا قوام و حافظ و پناه خلق باشد و او را براى اهل ایمان از ما بندگانت، امام و پیشوا قرار دادى. پس تو از ما به آن حضرت سلام و تحیت برسان . 

وَ زِدْنا بِذلِکَ یا رَبِّ إِکْراماً، وَاجْعَلْ مُسْتَقَرَّهُ لَنا مُسْتَقَرّاً وَ مُقاماً، وَ أَتْمِمْ نِعْمَتَکَ بِتَقْدیمِکَ

إِیّاهُ أَمامَنا، حَتّى تُورِدَنا جِنانَکَ، وَ مُرافَقَهَ الشُّهَداءِ مِنْ خُلَصائِکَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ

و آلِ مُحَمَّدٍ، وَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ جَدِّهِ وَ رَسُولِکَ السَّیِّدِ الْأَکْبَرِ، وَ صَلِّ عَلى أَبیهِ السَّیِّدِ

الْأَصْغَرِ، وَ جَدَّتِهِ الصِّدّیقَهِ الْکُبْرى، فاطِمَهَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ، وَ عَلى مَنِ­اصْطَفَیْتَ مِنْ آبائِهِ الْبَرَرَهِ،

وَ عَلَیْهِ أَفْضَلَ وَ أَکْمَلَ وَ أَتَمَّ وَ أَدْوَمَ وَ أَکْثَرَ وَ أَوْفَرَ ما صَلَّیْتَ عَلى أَحَدٍ مِنْ أَصْفِیائِکَ

وَ خِیَرَتِکَ مِنْ خَلْقِکَ، وَ صَلِّ عَلَیْهِ صَلاهً لا غایَهَ لِعَدَدِها، وَ لا نِهایَهَ لِمَدَدِها، وَ لا نَفادَ

لِأَمَدِها اَللّهُمَّ وَ أَقِمْ بِهِ الْحَقَّ

و بدین واسطه مزید کرامت ما گردان و قرارگاه آن حضرت (آنچه باعث قرار و آرامش او می­شود) را قرارگاه و آرام بخش شیعیان قرار ده و به واسطه پیشوایى او بر ما نعمت را تمام گردان. تا آن بزرگوار به هدایتش، ما را در بهشتهاى تو داخل سازد و با شهیدان راه تو و دوستانِ خاص تو رفیق گرداند. اى خدا درود فرست بر محمد و آل محمد و باز هم درود فرست بر محمد، جدّ امام زمان که رسول تو، سیّد و بزرگترین پیغمبران است و بر على جدّ دیگرش که سیّد سلحشور حمله­ کننده در راه جهاد توست. و بر جدّه او صدیقه کبرى فاطمه دختر حضرت محمد و بر آنان که تو برگزیدى از پدران نیکوکار او بر همه آنان و بر او فرست بهتر و کاملتر و پیوسته و دائمى و بیشتر و وافرترین درود و رحمتى که بر احدى از برگزیدگان و نیکان خلقت چنین رحمتى کامل عطا کردى. و باز رحمت و درود فرست بر او رحمتى که شمارش بى حدّ و انبساطش بی­انتها و جاودانی و همچنین زمانش بى پایان باشد و تمام نگردد. اى خدا به آن حضرت، دین حق را پاینده دار.

وَ أَدْحِضْ بِهِ الْباطِلَ، وَ أَدِلْ بِهِ أَوْلِیاءَکَ، وَ أَذْلِلْ بِهِ أَعْداءَکَ، وَ صِلِ اللّهُمَّ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُ،

وُصْلَهً تُؤَدّى إِلى مُرافَقَهِ سَلَفِهِ وَاجْعَلْنا مِمَّنْ یَأْخُذُ بِحُجْزَتِهِمْ، وَ یَمْکُثُ فى ظِلِّهِمْ، وَ أَعِنّا

عَلى تَأْدِیَهِ حُقُوقِهِ إِلَیْهِ، وَالْاِجْتِهادِ فى طاعَتِهِ، وَاجْتِنابِ مَعْصِیَتِهِ، وَامْنُنْ عَلَیْنا بِرِضاهُ،

وَ هَبْ لَنا رَأْفَتَهُ وَ رَحْمَتَهُ، وَ دُعاءَهُ وَ خَیْرَهُ، ما نَنالُ بِهِ سَعَهً مِنْ رَحْمَتِکَ، وَ فَوْزاً عِنْدَکَ،

وَاجْعَلْ صَلاتَنا بِهِ مَقْبُولَهً، وَ ذُنُوبَنا بِهِ مَغْفُورَهً، وَ دُعاءَنا بِهِ مُسْتَجاباً؛ وَاجْعَلْ أَرْزاقَنا

بِهِ مَبْسُوطَهً، وَ هُمُومَنا بِهِ مَکْفِیَّهً،

و (بوسیله او) اهل باطل را محو و نابود ساز و دوستانت را با آن حضرت (به راه معرفت و سعادت) هدایت فرما و دشمنانت را به واسطه او ذلیل و خوار گردان. اى خداى منان ما او را پیوند و اتصالى کامل ده که منتهى شود به رفاقت ما با پدرانش (در دنیا و آخرت) و ما را از آن کسان قرار ده که چنگ به دامان آن بزرگواران زده است و در سایه آنان زیست مى کنند. و ما را در اداء حقوق آن حضرت و جهد و کوشش در طاعتش و دورى از عصیانش یارى فرما. و بر ما به رضا و خشنودى آن حضرت منّت گذار و رأفت و مهربانى و دعاى خیر و برکت وجود مقدس را به ما موهبت فرما. تا بدین واسطه ما به رحمت واسعه و فوز سعادت نزد تو نائل شویم و به واسطه (توسل) به آن حضرت، نماز (و طاعات) ما را مقبول و گناهان ما را آمرزیده و دعاى ما را مستجاب ساز؛ و همّ و غمّ ما را بواسطه او برطرف و کفایت فرما.

وَ حَوائِجَنا بِهِ مَقْضِیَّهً، وَ أَقْبِلْ إِلَیْنا بِوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَاقْبَلْ تَقَرُّبَنا إِلَیْکَ، وَانْظُرْ إِلَیْنا نَظْرَهً

رَحیمَهً، نَسْتَکْمِلُ بِهَا الْکَرامَهَ عِنْدَکَ، ثُمَّ لا تَصْرِفْها عَنّا بِجُودِکَ، وَاسْقِنا مِنْ حَوْضِ

جَدِّهِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، بِکَأْسِهِ وَ بِیَدِهِ رَیّاً رَوِیّاً، هَنیئاً سائِغاً، لا ظَمَاَ بَعْدَهُ، یا أَرْحَمَ

الرّاحِمینَ.

و روزی هاى ما را به واسطه او وسیع و حاجتهاى ما را برآورده گردان. و بر ما به وجه کریم (و رحمت با کرامت) اقبال و توجه فرما و تقرّب و توسل ما را به سوى خود بپذیر و بر ما به رحمت و لطف نظر فرما تا ما بدان نظر لطف کرامت نزد تو را به حدّ کمال رسانیم. آنگاه دیگر هرگز نظر لطف را از ما به کرامت باز مگیر و ما را از حوض کوثر جدّ پیغمبر صلى اللَّه علیه وآله به کاسه او و به دست او سیراب کن. سیرابى کامل گوارایى که بعد از آن سیراب شدن، دیگر تشنه نشویم اى مهربان ترین مهربانان.

سید بازدید : 6 پنجشنبه 23 خرداد 1392 نظرات (0)

 

                                                       (دعای توسل )

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

به نام خداوند بخشنده مهربان

اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ

خدایا از تو مى خواهم

وَاَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِنَبِیِّکَ نَبِىِّ الرَّحْمَهِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ یا

و بسویت رو کنم بوسیله پیامبرت پیامبر رحمت محمد صلى الله علیه وآله اى

اَبَاالْقاسِمِ یا رَسُولَ اللّهِ یا اِمامَ الرَّحْمَهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا

ابا القاسم اى رسول خدا اى پیشواى رحمت اى آقاى ما و سرور ما ما رو آوردیم و

وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا

شفیع گرفتیم و توسل جستیم بوسیله تو به درگاه خدا و تو را پیش روى حاجتهاى خویش قرار دهیم اى

وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ یا اَبَا الْحَسَنِ یا اَمیرَ الْمُؤْمِنینَ یا

آبرومند در نزد خدا براى ما نزد خدا شفاعت کن اى اباالحسن اى امیرمؤ منان اى

عَلِىَّ بْنَ اَبیطالِبٍ یا حُجَّهَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا

على بن ابیطالب اى حجت خدا بر خلق اى آقاى ما و سرور ما ما

تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ

رو آوردیم و شفیع گرفتیم و توسل جستیم بوسیله تو به درگاه خدا و تو را پیش روى

حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ یا فاطِمَهَ الزَّهْراَّءُ یا

حاجتهاى خویش قرار دادیم اى آبرومند نزد خدا شفاعت کن براى ما نزد خدا اى فاطمه زهرا اى

بِنْتَ مُحَمَّدٍ یا قُرَّهَ عَیْنِ الرَّسُولِ یا سَیِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا اِنّا تَوَجَّهْنا

دختر محمد اى نور چشم پیغمبر اى بانوى ما و سرور ما ما رو آوردیم

وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکِ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکِ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا

و شفیع گرفتیم و توسل جستیم بوسیله تو به درگاه خدا و تو را پیش روى حاجتهاى خویش قرار دهیم اى

وَجیهَهً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعى لَنا عِنْدَ اللّهِ یا اَبا مُحَمَّدٍ یا حَسَنَ بْنَ عَلِی

آبرومند پیش خدا شفاعت کن براى ما نزد خدا اى ابا محمد اى حسن بن على

اَیُّهَا الْمُجْتَبى یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یا حُجَّهَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا

اى برگزیده اى فرزند رسول خدا اى حجت خدا بر خلق اى آقاى ما و سرور ما

وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ

ما روآوردیم و شفیع گرفتیم و توسل جستیم بوسیله تو به درگاه خدا و تو را پیش

یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ یا اَبا عَبْدِاللّهِ یا

روى حاجتهاى خود قرار دهیم اى آبرومند نزد خدا شفاعت کن براى ما پیش خدا اى ابا عبدالله اى

حُسَیْنَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا الشَّهیدُ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یا حُجَّهَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ

حسین بن على اى شهید (راه حق ) اى فرزند رسول خدا اى حجت بر خلق

یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ

اى آقا و سرور ما ما رو آوردیم و شفیع گرفتیم و توسل جستیم بوسیله تو به درگاه خدا

وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ یا

و تو را پیش روى حاجتهاى خود قرار دهیم اى آبرومند نزد خدا براى ما پیش خدا شفاعت کن اى

اَبَا الْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَیْنِ یا زَیْنَ الْعابِدینَ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یا

ابا الحسن اى على بن الحسین اى زیور پرستش کنندگان اى فرزند رسول خدا اى

حُجَّهَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا

حجت خدا بر خلق اى آقا و سرور ما ما روآوردیم و شفیع گرفتیم

وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ

و توسل جستیم بوسیله تو بدرگاه خدا و تو را پیش روى حاجتهاى خود قرار دهیم اى آبرومند نزد خدا

اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ یا اَبا جَعْفَرٍ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا الْباقِرُ یَا بْنَ

شفاعت کن براى ما پیش خدا اى اباجعفر اى محمد بن على اى شکافنده علوم اى

رَسُولِ اللّهِ یا حُجَّهَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا

فرزند رسول خدا اى حجت خدا بر خلق اى آقا و سرور ما، ما رو آوردیم

وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا

و شفیع گرفتیم و توسل جستیم بوسیله تو به درگاه خدا و تو را پیش روى حاجتهاى خویش قرار دهیم اى

وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ یا اَبا عَبْدِ اللّهِ یا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ

آبرومند نزد خدا شفاعت کن براى ما پیش خدا اى اباعبدالله اى جعفر بن محمد اى (امام )

اَیُّهَا الصّادِقُ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یا حُجَّهَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا

صادق اى فرزند رسول خدا اى حجت خدا بر خلق اى آقاى ما

وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ

و سرور ما ما رو آوردیم و شفیع گرفتیم و توسل جستیم بوسیله تو به درگاه خدا و تو راپیش

یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ یا اَبَا الْحَسَنِ یا

روى حاجتهاى خویش قرار دادیم اى آبرومند پیش خدا شفاعت کن براى ما نزد خدا اى ابا الحسن اى

مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ اَیُّهَا الْکاظِمُ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یا حُجَّهَ اللّهِ عَلى

موسى بن جعفر اى کاظم اى فرزند رسول خدا اى حجت خدا بر

خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ

خلق اى آقاى ما و سرور ما، ما رو آوردیم و شفیع گرفتیم و توسل جستیم بوسیله تو بدرگاه خدا و تو را

وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ یا

پیش روى حاجتهاى خویش قرار دادیم اى آبرومند نزد خدا شفاعت کن براى ما پیش خدا اى

اَبَا الْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ مُوسى اَیُّهَا الرِّضا یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یا حُجَّهَ

ابا الحسن اى على بن موسى اى (حضرت ) رضا اى فرزند رسول خدا اى حجت

اللّهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ

خدا بر خلق اى آقا و سرور ما ما رو آوردیم و شفیع گرفتیم و توسل جستیم بوسیله ت

اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ

به درگاه خدا و تو را پیش روى حاجتهاى خویش قرار دادیم اى آبرومند نزد خدا شفاعت کن براى ما پیش

اللّهِ یا اَبا جَعْفَرٍ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا التَّقِىُّ الْجَوادُ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ

خدا اى ابا جعفر اى محمد بن على اى حضرت تقى جواد اى فرزند رسول خدا

یا حُجَّهَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا

اى حجت خدا بر خلق اى آقا و سرور ما ما رو آوردیم و شفیع گرفتیم

وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ

و توسل جستیم بوسیله تو بدرگاه خدا و تو را پیش روى حاجتهاى خویش قرار دادیم اى آبرومند نزد خدا

اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ یا اَبَا الْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ اَیُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ

شفاعت کن براى ما نزد خدا اى ابا الحسن اى على بن محمد اى حضرت هادى نقى

یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یا حُجَّهَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا

اى فرزند رسول خدا اى حجت خدا بر خلق اى آقاى ما و سرور ما ما رو آوردیم

وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا

و شفیع گرفتیم و توسل جستیم بوسیله تو بدرگاه خدا و تو را پیش روى حاجتهاى خویش قرار دادیم اى

وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ یا اَبا مُحَمَّدٍ یا حَسَنَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا

آبرومند نزد خدا شفاعت کن براى ما نزد خدا اى ابا محمد اى حسن بن على اى

الزَّکِىُّ الْعَسْکَرِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یا حُجَّهَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا

زکى عسکرى اى فرزند رسول خدا اى حجت خدا بر خلق اى آقاى ما

وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ

و سرور ما ما رو آوردیم و شفیع گرفتیم و توسل جستیم بوسیله تو بدرگاه خدا و تو را پیش

یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ یا وَصِىَّ الْحَسَنِ

روى حاجتهاى خویش قرار دادیم اى آبرومند نزد خدا شفاعت کن براى ما نزد خدا اى وصى امام حسن عسکرى

وَالْخَلَفَ الْحُجَّهَ اَیُّهَا الْقاَّئِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یا

و یادگار شایسته و حجت اى امام قائم منتظر مهدى اى فرزند رسول خدا اى

حُجَّهَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا

حجت خدا بر خلق اى آقا و سرور ما ما رو آوردیم و شفیع گرفتیم

وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ

و توسل جستیم بوسیله تو بدرگاه خدا و تو را پیش روى حاجتهاى خویش قرار دادیم اى آبرومند نزد خدا

اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ

شفاعت کن براى ما پیش خدا

یا سادَتى وَمَوالِىَّ اِنّى تَوَجَّهْتُ بِکُمْ

اى آقایان من و سرورانم من رو آوردم بوسیله شما

اَئِمَّتى وَعُدَّتى لِیَوْمِ فَقْرى وَحاجَتى اِلَى اللّهِ وَتَوَسَّلْتُ بِکُمْ اِلَى اللّهِ

پیشوایان و ذخیرگانم در روز ندارى و نیازمندى بدرگاه خدا و توسل جستم بوسیله شما به درگاه خدا

وَاسْتَشْفَعْتُ بِکُمْ اِلَى اللّهِ فَاشْفَعُوا لى عِنْدَ اللّهِ وَاسْتَنْقِذُونى مِنْ

و شفاعت جویى کردم بوسیله شما به درگاه خدا پس شفاعت کنید براى من در پیشگاه خدا و از او بخواهید مرا از

ذُنُوبى عِنْدَ اللّهِ فَاِنَّکُمْ وَسیلَتى اِلَى اللّهِ وَبِحُبِّکُمْ وَبِقُرْبِکُمْ اَرْجُو

گناهانم نجات دهد زیرا شمایید وسیله من به درگاه خدا و بوسیله دوستى و قرب به شما امید

نَجاهً مِنَ اللّهِ فَکُونُوا عِنْدَ اللّهِ رَجاَّئى یا سادَتى یا اَوْلِیاَّءَ اللّهِ صَلَّى

نجات از خدا دارم پس شما هم مایه امید من به درگاه خدا باشید اى آقایان من اى اولیاء خدا درود

اللّهُ عَلَیْهِمْ اَجْمَعینَ وَلَعَنَ اللّهُ اَعْداَّءَ اللّهِ ظالِمیهِمْ مِنَ الاْوَّلینَ

خدا بر همگى ایشان و خدا ستم کنندگان به ایشان را که دشمنان خدا هستند از رحمت خویش دورکند چه آنهاکه گذشته اند

وَالاْخِرینَ امینَ رَبَّ الْعالَمینَ

و چه آنها که پس از این آیند آمین رب العالمین

سید بازدید : 4 پنجشنبه 23 خرداد 1392 نظرات (0)

                                      ۰ فضیلت دعای کمیل

 

 علامه مجلسى(ره) فرموده: که آن بهترین دعاها است و آن دعاى خضرعلیه السلام است حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام آنرا تعلیم کمیل که از خواصّ اصحاب آن حضرت است فرموده در شبهاى نیمه شعبان و در هر شب جمعه خوانده مى‏شود و براى کفایت از شرّ اعداء و فتح باب رزق و آمرزش گناهان نافع است و شیخ و سیّد آنرا نقل نموده‏اند و من آنرا از مصباح المتهجّد نقل مى‏کنم و آن دعاء شریف این است:

 

                                     بسم الله الرحمن الرحیم  

اَللّهُمَّ اِنّى‏ اَسْئَلُکَ ‏بِرَحْمَتِکَ الَّتى‏ وَسِعَتْ کُلَّ شَىْ‏ءٍ، وَبِقُوَّتِکَ الَّتى‏ قَهَرْتَ‏

خدایا من از تو مى‏خواهم ‏بحق آن رحمتت که همه چیز را فرا گرفته و به آن نیرویت که همه چیز را بوسیله آن مقهور

بِها کُلَّشَىْ‏ءٍ، وَخَضَعَ لَها کُلُّ شَىْ‏ءٍ، وَذَلَّ لَها کُلُّ شَىْ‏ءٍ، وَبِجَبَرُوتِکَ الَّتى‏ غَلَبْتَ‏

خویش کردى و همه چیز در برابر آن خاضع و همه در پیش آن خوار است و به جبروت تو که بوسیله آن چیره گشتى‏

بِها کُلَّ شَىْ‏ءٍ، وَبِعِزَّتِکَ الَّتى‏ لا یَقُومُ لَها شَىْ‏ءٌ، وَبِعَظَمَتِکَ الَّتى‏ مَلَأَتْ کُلَ‏

بر هر چیز و به عزتت که چیزى در برابرش نه‏ ایستد و به آن عظمت و بزرگیت که پرکرده هر

شَىْ‏ءٍ،وَبِسُلْطانِکَ الَّذى‏ عَلا کُلَّ شَىْ‏ءٍ، وَبِوَجْهِکَ الْباقى‏ بَعْدَ فَنآءِ کُلِّ شَىْ‏ءٍ،

چیز را و به آن سلطنت و پادشاهیت که بر هر چیز برترى گرفته و به ذات پاکت که پس از نابودى هر چیز

وَبِأَسْمائِکَ الَّتى‏ مَلَأَتْ اَرْکانَ کُلِّ شَىْ‏ءٍ، وَبِعِلْمِکَ الَّذى‏ اَحاطَ بِکُلِّ شَىْ‏ءٍ، وَبِنُورِ

باقى است و به نامهاى مقدست که اساس هر موجودى را پرکرده و به آن علم و دانشت که احاطه یافته به هر چیز و به نور

وَجْهِکَ الَّذى‏ اَضآءَ لَهُ کُلُّ شىْ‏ءٍ، یا نُورُ یا قُدُّوسُ، یا اَوَّلَ الْأَوَّلِینَ، وَیا اخِرَ

ذاتت که روشن شد در پرتوش هر چیز اى نور حقیقى و اى منزه از هر عیب اى آغاز موجودات اولین و اى پایان‏

الْأخِرینَ، اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتى‏ تَهْتِکُ الْعِصَمَ، اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ‏

آخرین خدایا بیامرز برایم آن گناهانى را که پرده ‏ها را بدرد خدایا بیامرز برایم آن‏

الذُّنُوبَ الَّتى‏ تُنْزِلُ النِّقَمَ، اَللّهُمَّ اغْفِرْلِىَ الذُّنُوبَ الَّتى‏ تُغَیِّرُ النِّعَمَ، اَللّهُمَ‏

گناهانى را که عقاب و کیفرها را فرو ریزد خدایا بیامرز برایم آن گناهانى را که نعمت‏ها را تغییر دهد

اغْفِرْ لىَ الذُّنُوبَ الَّتى‏ تَحْبِسُ الدُّعآءَ،اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتى‏ تُنْزِلُ‏

خدایا بیامرز برایم آن گناهانى را که از (اجابت) دعا جلوگیرى کند خدایا بیامرز برایم آن گناهانى را که بلا نازل کند

الْبَلاءَ، اَللّهُمَّ اغْفِرْلى‏ کُلَّ ذَنْبٍ اَذْنَبْتُهُ، وَکُلَّ خَطیئَةٍ اَخْطَاْتُها، اَللّهُمَ‏

خدایا بیامرز برایم هر گناهى که کرده‏ام و هر خطایى که از من سر زده‏

اِنّى‏ اَتَقَرَّبُ اِلَیْکَ بِذِکْرِکَ، وَاَسْتَشْفِعُ بِکَ اِلى‏ نَفْسِکَ، وَاَسْئَلُکَ بِجُودِکَ اَنْ‏

خدایا من به سوى تو تقرب جویم بوسیله ذکر تو و شفیع آورم بدرگاهت خودت را و به جود و کرمت از تو مى‏خواهم که‏

تُدْنِیَنى ‏مِنْ ‏قُرْبِکَ، وَاَنْ تُوزِعَنى‏ شُکْرَکَ، وَاَنْ تُلْهِمَنى‏ ذِکْرَکَ، اَللّهُمَّ اِنّى‏ اَسْئَلُکَ‏

مرا به مقام قرب خویش نزدیک سازى و شکر و سپاسگذاریت را بر من روزى کنى و ذکر خود را به من الهام کنى خدایا از تو

سُؤالَ خاضِع ٍ مُتَذَلِّل ٍ خاشِع ٍ، اَنْ تُسامِحَنى‏ وَتَرْحَمَنى‏، وَتَجْعَلَنى‏ بِقِسْمِکَ‏

درخواست‏ مى‏کنم ‏درخواست‏ش خص ‏فروتن‏ خوارترسان‏که ‏بر من آسان‏گیرى وبه‏من ‏رحم‏ کنى‏ ومرا به ‏آنچه ‏برایم‏ قسمت کرده‏ اى‏

راضِیاً قانِعاً، وَفى‏ جَمیعِ الْأَحْوالِ مُتَواضِعاً، اَللّهُمَّ وَاَسْئَلُکَ سُؤالَ مَنِ‏

راضى و قانعم سازى و در تمام حالات فروتنم کنى خدایا از تو درخواست کنم درخواست کسى که سخت‏

اشْتَدَّتْ فاقَتُهُ، وَاَنْزَلَ بِکَ عِنْدَ الشَّدآئِدِ حاجَتَهُ، وَعَظُمَ فیما عِنْدَکَ رَغْبَتُهُ،

فقیر و بى‏چیز شده و خواسته‏اش را هنگام سختیها پیش تو آورده و امیدش بدانچه نزد تو است بسیار بزرگ است‏

اَللّهُمَّ عَظُمَ سُلْطانُکَ، وَعَلا مَکانُکَ، وَخَفِىَ مَکْرُکَ، وَظَهَرَ اَمْرُکَ،

خدایا سلطنت و پادشاهیت بس بزرگ و مقامت بسى بلند است مکر و تدبیرت در کارها پنهان و امر و فرمانت آشکار است‏

وَغَلَبَ قَهْرُکَ، وَجَرَتْ قُدْرَتُکَ، وَلا یُمْکِنُ الْفِرارُ مِنْ حُکُومَتِکَ، اَللّهُمَّ لا

قهرت غالب و قدرت و نیرویت نافذ است و گریز از تحت حکومت تو ممکن نیست خدایا نیابم

اَجِدُ لِذُنُوبى‏ غافِراً، وَلالِقَبائِحى‏ ساتِراً، وَلالِشَىْ‏ءٍ مِنْ عَمَلِىَ الْقَبیحِ‏

براى گناهانم آمرزنده‏اى و نه براى کارهاى زشتم پرده‏پوشى و نه کسى را که عمل زشت‏

بِالْحَسَنِ مُبَدِّلاً غَیْرَکَ، لا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ، سُبْحانَکَ وَبِحَمْدِکَ ظَلَمْتُ نَفْسى‏،

مرا به کار نیک تبدیل کند جز تو، نیست معبودى جز تو منزهى تو و به حمد تو مشغولم من به خویشتن‏

وَتَجَرَّأْتُ بِجَهْلى‏، وَسَکَنْتُ اِلى‏ قَدیمِ ذِکْرِکَ لى‏، وَمَنِّکَ عَلَىَّ، اَللّهُمَ‏

ستم کردم و در اثر نادانیم دلیرى کردم و به اینکه همیشه از قدیم به یاد من بوده وبر من لطف و بخشش داشتى آسوده خاطرنشستم اى خدا

مَوْلاىَ کَمْ مِنْ قَبیحٍ سَتَرْتَهُ، وَکَمْ مِنْ فادِحٍ مِنَ الْبَلاءِ اَقَلْتَهُ، وَکَمْ مِنْ عِثارٍ

اى مولاى من چه بسیار زشتیها که از من‏پوشاندى و چه بسیار بلاهاى سنگین که از من بازگرداندى و چه بسیار لغزشها

وَقَیْتَهُ، وَکَمْ مِنْ مَکْرُوهٍ دَفَعْتَهُ، وَکَمْ مِنْ ثَنآءٍ جَمیلٍ لَسْتُ اَهْلاً لَهُ‏

که از آن نگهم داشتى و چه بسیار ناراحتیها که از من دور کردى و چه بسیار مدح و ثناى خوبى که‏ من‏ شایسته ‏اش ‏نبودم ‏و تو آن را

نَشَرْتَهُ، اَللّهُمَّ عَظُمَ بَلائى‏، وَاَفْرَطَ بى‏ سُوءُ حالى‏، وَقَصُرَتْ بى‏ اَعْمالى‏،

منتشر ساختى خدایا بلاى من بسى بزرگ است و بدى حالم از حد گذشته و اعمالم نارسا است

وَقَعَدَتْ بى‏ اَغْلالى‏، وَحَبَسَنى‏ عَنْ نَفْعى‏ بُعْدُ اَمَلى‏، وَخَدَعَتْنِى الدُّنْیا

و زنجیرهاى علایق مرا خانه‏ نشین و آرزوهاى دور و دراز مرا از رسیدن به منافعم بازداشته و دنیا با ظواهر

بِغُرُورِها، وَنَفْسى‏ بِجِنایَتِها وَمِطالى‏، یا سَیِّدى‏ فَاَسْئَلُکَ بِعِزَّتِکَ اَنْ لا یَحْجُبَ‏

فریبنده‏ اش مرا گول زد و نفسم بوسیله جنایتش و به مسامحه گذراندم اى آقاى من پس از تو مى‏خواهم به عزتت که بدى رفتار و کردار

عَنْکَ دُعآئى‏، سُوءُ عَمَلى‏ وَفِعالى‏، وَلا تَفْضَحْنى‏ بِخَفِىِّ مَا اطَّلَعْتَ عَلَیْهِ مِنْ‏

من دعایم را از اجابتت جلوگیرى نکند و رسوا نکنى مرا به آنچه از اسرار پنهانى من‏

سِرّى‏، وَلا تُعاجِلْنى‏ بِالْعُقُوبَةِ عَلى‏ ما عَمِلْتُهُ فى‏ خَلَواتى‏، مِنْ سُوءِ فِعْلى‏

اطلاع دارى و شتاب نکنى در عقوبتم براى رفتار بد و کارهاى بدى که در خلوت انجام دادم

وَاِسآئَتى‏، وَدَوامِ تَفْریطى‏ وَجَهالَتى‏، وَکَثْرَةِ شَهَواتى‏ وَغَفْلَتى‏، وَ کُنِ اللَّهُمَ‏

و ادامه دادنم به تقصیر و نادانى و زیادى شهوت‏رانى و بى‏خبریم و خدایا

بِعِزَّتِکَ لى‏ فى‏ کُلِّ الْأَحْوالِ رَؤُفاً، وَعَلَىَّ فى‏ جَمیعِ الْأُمُورِ عَطُوفاً، اِلهى‏

به عزتت سوگند که در تمام احوال نسبت به من مهربان باش و در تمام امور بر من عطوفت فرما اى معبود من و

وَرَبّى‏ مَنْ لى‏ غَیْرُکَ، اَسْئَلُهُ کَشْفَ ضُرّى‏ وَالنَّظَرَ فى‏ اَمْرى‏، اِلهى‏

اى پروردگار من جز تو که را دارم که رفع گرفتارى و توجه در کارم را از او درخواست کنم اى خداى من و

وَمَوْلاىَ اَجْرَیْتَ عَلَىَّ حُکْماً اِتَّبَعْتُ فیهِ هَوى‏ نَفْسى‏، وَلَمْ اَحْتَرِسْ فیهِ مِنْ‏

اى مولاى من تو بر من حکمى را مقرر داشتى که در اجراى آن پیروى هواى نفسم را کردم و از فریبکارى دشمنم در این باره

تَزْیینِ عَدُوّى‏، فَغَرَّنى‏ بِما اَهْوى‏، وَاَسْعَدَهُ عَلى‏ ذلِکَ الْقَضآءُ، فَتَجاوَزْتُ‏

نهراسیدم پس او هم طبق دلخواه خویش گولم زد و قضا (و قدر) هم با او کمک‏ کرد  ودر اثر همین ماجراى شومى که بر سرم آمد

بِما جَرى‏، عَلَىَّ مِنْ ذلِکَ بَعْضَ حُدُودِکَ، وَخالَفْتُ بَعْضَ اَوامِرِکَ، فَلَکَ‏

نسبت به پاره‏اى از حدود و احکامت تجاوز کردم و در برخى از دستوراتت راه مخالفت را پیمودم پس در تمام آنچه‏

الْحَمْدُ عَلَىَّ فى‏ جَمیعِ ذلِکَ، وَلا حُجَّةَ لى‏ فیما جَرى‏ عَلَىَّ فیهِ قَضآؤُکَ،

پیش آمده تو را ستایش مى‏کنم و اکنون از حکمى که درباره کیفر من جارى گشته و قضا و آزمایش تو

وَاَلْزَمَنى‏ حُکْمُکَ وَ بَلآؤُکَ، وَقَدْ اَتَیْتُکَ یا اِلهى‏ بَعْدَ تَقْصیرى‏ وَاِسْرافى‏

مرا بدان ملزم ساخته حجت و برهانى ندارم و اینک اى معبود من در حالى به درگاهت آمده‏ام که درباره‏ات کوتاهى کرده و

عَلى‏ نَفْسى‏، مُعْتَذِراً نادِماً مُنْکَسِراً مُسْتَقیلاً، مُسْتَغْفِراً مُنیباً، مُقِرّاً مُذْعِناً

بر خود زیاده ‏روى ‏نموده ‏و عذرخواه و پشیمان و دل‏شکسته و پوزش‏ جو و آمرزش طلب و بازگشت کنان و به گناه خویش اقرار و اذعان و

مُعْتَرِفاً، لااَجِدُ مَفَرّاً مِمَّا کانَ مِنّى‏، وَلا مَفْزَعاً اَتَوَجَّهُ اِلَیْهِ فى‏ اَمْرى‏، غَیْرَ قَبُولِکَ‏

اعتراف دارم و راه گریزى از آنچه از من سر زده نیابم و پناهگاهى که بدان رو آورم در کار خویش ندارم جز اینکه‏

عُذْرى‏، وَاِدْخالِکَ اِیَّاىَ فى‏ سَعَةِ رَحْمَتِکَ، اَللّهُمَّ فَاقْبَلْ عُذْرى‏، وَارْحَمْ‏

تو عذرم بپذیرى و مرا در فراخناى رحمتت درآورى پس اى خداى من عذرم بپذیر و بر سخت‏ پریشانیم رحم کن

شِدَّةَ ضُرّى‏، وَفُکَّنى‏ مِنْ شَدِّ وَثاقى‏، یارَبِّ ارْحَمْ ضَعْفَ بَدَنى‏، وَرِقَّةَ جِلْدى‏،

و از بند سخت گناهانم رهائیم ده اى پروردگار من بر ناتوانى بدنم و نازکى پوست تنم‏

وَدِقَّةَ عَظْمى‏، یا مَنْ بَدَءَ خَلْقى‏ وَذِکْرى‏، وَتَرْبِیَتى‏ وَبِرّى‏ وَتَغْذِیَتى‏، هَبْنى‏

و باریکى استخوانم رحم کن اى کسى که آغاز کردى به آفرینش من ‏و به‏ یاد من‏ وبپرورش م‏و به‏ احسان ‏وخوراک دادنم اکنون به همان بزرگوارى و

لِابْتِدآءِ کَرَمِکَ، وَسالِفِ بِرِّکَ بى‏، یا اِلهى‏ وَسَیِّدى‏ وَرَبّى‏، اَتُراکَ‏

کرم نخستت و سابقه احسانى که به من داشتى مرا ببخش اى معبود من و اى آقاى من و اى پروردگارم آیا تو به راستى‏

مُعَذِّبى ‏بِنارِکَ بَعْدَ تَوْحیدِکَ، وَبَعْدَ مَا انْطَوى‏ عَلَیْهِ قَلْبى‏ مِنْ مَعْرِفَتِکَ، وَلَهِجَ بِهِ‏

چنانى که مرا به آتش عذاب کنى پس از اینکه به یگانگیت اقرار دارم و دلم به نور معرفتت آباد گشته و

لِسانى‏ مِنْ ذِکْرِکَ، وَاعْتَقَدَهُ ضَمیرى‏ مِنْ حُبِّکَ، وَبَعْدَ صِدْقِ اعْتِرافى‏

زبانم به ذکر تو گویا شده و نهادم به دوستى تو پیوند شده و پس از اعتراف صادقانه و

وَدُعآئى‏ خاضِعاً لِرُبُوبِیَّتِکَ، هَیْهاتَ اَنْتَ اَکْرَمُ مِنْ اَنْ تُضَیِّعَ مَنْ رَبَّیْتَهُ، اَوْ

دعاى خاضعانه ‏ام به مقام بنده ‏پرورى و ربوبیتت؟ بسیار دور است! تو بزرگوارتر از آنى که از نظر دور دارى کسى را که خود پروریده ‏اى یا

تُبْعِدَ مَنْ اَدْنَیْتَهُ، اَوْ تُشَرِّدَ مَنْ اوَیْتَهُ، اَوْ تُسَلِّمَ اِلَى الْبَلآءِ مَنْ کَفَیْتَهُ‏

دور گردانى کسى را که خود نزدیکش کرده یا تسلیم بلا و گرفتارى کنى کسى را که خود سرپرستى کرده‏

وَرَحِمْتَهُ، وَلَیْتَ شِعْرى‏ یا سَیِّدى‏ وَاِلهى‏ وَمَوْلاىَ، اَتُسَلِّطُ النَّارَ عَلى‏

و به لطف پروریده‏اى و کاش مى‏دانستم اى آقا و معبود و مولایم آیا چیره مى‏کنى آتش دوزخ را بر

وُجُوهٍ خَرَّتْ لِعَظَمَتِکَ ساجِدَةً، وَعَلى‏ اَلْسُنٍ نَطَقَتْ بِتَوْحیدِکَ صادِقَةً،

چهره‏هایى که در برابر عظمتت به سجده افتاده و بر زبانهایى که صادقانه به یگانگیت گویا شده و سپاسگزارانه

وَبِشُکْرِکَ مادِحَةً، وَعَلى‏ قُلُوبٍ اعْتَرَفَتْ بِاِلهِیَّتِکَ مُحَقِّقَةً، وَعَلى‏ ضَمآئِرَ حَوَتْ‏

به شکرت باز شده و بر دلهایى که از روى یقین به خدائیت اعتراف کرده ‏اند و بر نهادهایى که‏

مِنَ الْعِلْمِ بِکَ حَتّى‏ صارَتْ خاشِعَةً، وَعَلى‏ جَوارِحَ سَعَتْ اِلى‏ اَوْطانِ‏

علم و معرفتت آنها را فرا گرفته تا به جایى که در برابرت خاشع گشته و بر اعضاء و جوارحى که مشتاقانه به پرستشگاه ایت‏

تَعَبُّدِکَ طآئِعَةً، وَاَشارَتْ بِاسْتِغْفارِکَ مُذْعِنَةً، ما هکَذَا الظَّنُّ بِکَ، وَلا

شتافته و با حال اقرار به گناه جویاى آمرزش تو هستند چنین گمانى به تو نیست و

اُخْبِرْنا بِفَضْلِکَ عَنْکَ یا کَریمُ یا رَبِّ، وَاَنْتَ تَعْلَمُ ضَعْفى‏ عَنْ قَلیلٍ مِنْ بَلاءِ

از فضل تو چنین خبرى به ما نرسیده اى خداى کریم اى پروردگار من و تو ناتوانى مرا در مقابل اندکى از بلاى‏

الدُّنْیا وَعُقُوباتِها، وَمایَجْرى‏ فیها مِنَ الْمَکارِهِ عَلى‏ اَهْلِها، عَلى‏ اَنَّ ذلِکَ‏

دنیا و کیفرهاى ناچیز آن و ناملایماتى که معمولاً بر اهل آن مى‏رسد مى‏دانى در صورتى‏که این‏

بَلاءٌ وَمَکْرُوهٌ قَلیلٌ مَکْثُهُ، یَسیرٌ بَقآئُهُ، قَصیرٌ مُدَّتُهُ، فَکَیْفَ احْتِمالى‏ لِبَلاءِ

بلا و ناراحتى دوامش کم است و دورانش اندک و مدتش کوتاه است‏

الْاخِرَةِ، وَجَلیلِ وُقُوعِ الْمَکارِهِ فیها، وَهُوَ بَلاءٌ

آخرت و آن ناملایمات بزرگ را در آنجا دارم در صورتى‏که آن بلا

تَطُولُ مُدَّتُهُ، وَیَدُومُ مَقامُهُ، وَلا یُخَفَّفُ عَنْ اَهْلِهِ، لِأَنَّهُ لا یَکُونُ اِلاَّ عَنْ‏

مدتش طولانى و دوامش همیشگى است و تخفیفى براى مبتلایان به آن نیست زیرا آن بلا از

غَضَبِکَ وَاْنتِقامِکَ وَسَخَطِکَ، وَهذا ما لا تَقُومُ لَهُ السَّمواتُ وَالْاَرْضُ،

خشم و انتقام و غضب تو سرچشمه گرفته و آن هم چیزى است که آسمانها و زمین

یا سَیِّدِى‏، فَکَیْفَ لى‏ وَاَنَا عَبْدُکَ الضَّعیفُ الذَّلیلُ الْحَقیرُ الْمِسْکینُ‏

تاب تحمل آن را ندارند اى آقاى من تا چه رسد به من بنده ناتوان خوار ناچیز مستمند بیچاره!

الْمُسْتَکینُ، یا اِلهى‏ وَرَبّى‏ وَسَیِّدِى‏ وَمَوْلاىَ لِأَىِّ الْأُمُورِ اِلَیْکَ اَشْکُو،

اى معبود و پروردگار و آقا و مولاى من آیا براى کدامیک از گرفتاری هایم به تو شکایت کنم‏

وَلِما مِنْها اَضِجُّ وَاَبْکى‏، لِأَلیمِ ‏الْعَذابِ وَشِدَّتِهِ، اَمْ لِطُولِ الْبَلاءِ وَمُدَّتِهِ،

و براى کدامیک از آنها شیون و گریه‏ کنم؟ آیا براى عذاب دردناک و سخت یا براى بلاى طولانى و مدید

فَلَئِنْ صَیَّرْتَنى‏ لِلْعُقُوباتِ مَعَ اَعْدآئِکَ، وَجَمَعْتَ بَیْنى‏ وَبَیْنَ اَهْلِ بَلائِکَ،

پس اگر بنا شود مرا بخاطر کیفرهایم در زمره دشمنانت اندازى و مرا با گرفتاران در بلا

وَفَرَّقْتَ‏بَیْنى‏ وَبَیْنَ‏اَ حِبَّآئِکَ وَاَوْلیآئِکَ، فَهَبْنى‏ یا اِلهى‏ وَسَیِّدِى‏ وَمَوْلاىَ وَرَبّى‏،

و عذابت در یکجا گردآورى و میان من و دوستانت جدایى اندازى گیرم که اى معبود و آقا و مولا و پروردگارم من بر عذاب تو

صَبَرْتُ عَلى‏ عَذابِکَ، فَکَیْفَ اَصْبِرُ عَلى‏ فِراقِکَ، وَهَبْنى‏ صَبَرْتُ عَلى‏ حَرِّ

صبر کنم اما چگونه بر دورى از تو طاقت آورم و گیرم که اى معبود من حرارت

نارِکَ فَکَیْفَ اَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ اِلى‏ کَرامَتِکَ، اَمْ کَیْفَ اَسْکُنُ فِى النَّارِ

آتشت را تحمل کنم اما چگونه چشم پوشیدن از بزرگواریت را بر خود هموار سازم یا چگونه در میان آتش‏

وَرَجآئى‏ عَفْوُکَ، فَبِعِزَّتِکَ یا سَیِّدى‏ وَمَوْلاىَ اُقْسِمُ صادِقاً، لَئِنْ تَرَکْتَنى‏

بمانم با اینکه امید عفو تو را دارم پس به عزتت سوگند اى آقا و مولاى من براستى سوگند مى‏خورم که اگر زبانم را

ناطِقاً، لَأَضِجَّنَّ اِلَیْکَ بَیْنَ اَهْلِها ضَجیجَ الْأمِلینَ، وَلَأَصْرُخَنَّ اِلَیْکَ صُراخَ‏

در آنجا بازبگذارى حتماً در میان دوزخیان شیون را بسویت سر دهم شیون اشخاص آرزومند و مسلماً چون فریادرس‏

الْمَسْتَصْرِخینَ، وَلَاَبْکِیَنَّ عَلَیْکَ بُکآءَ الْفاقِدینَ، وَلَأُنادِیَنَّکَ اَیْنَ کُنْتَ یا

خواهان به درگاهت فریاد برآرم و قطعاً مانند عزیز گمگشتگان بر دورى تو گریه و زارى کنم و با صداى بلند تو را مى‏خوانم و مى‏گویم کجایى‏

وَلِىَّ الْمُؤْمِنینَ، یا غایَةَ امالِ الْعارِفینَ، یاغِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ، یا حَبیبَ‏

اى یار و نگهدار مؤمنان اى منتهاى آرمان عارفان اى فریادرس درماندگان اى محبوب‏

قُلُوبِ‏ الصَّادِقینَ، وَیااِلهَ الْعالَمینَ، اَفَتُراکَ سُبْحانَکَ یا اِلهى‏ وَبِحَمْدِکَ، تَسْمَعُ‏

دل راستگویان و اى حیران کننده عالمیان آیا براستى چنان مى‏بینى اى منزه و معبودم که به ستایشت مشغولم که بشنوى‏

فیها صَوْتَ عَبْدٍ مُسْلِمٍ سُجِنَ فیها بِمُخالَفَتِهِ، وَذاقَ طَعْمَ عَذابِها بِمَعْصِیَتِهِ،

در آن آتش صداى بنده مسلمانى را که در اثر مخالفتش در آنجا زندانى شده و مزه عذاب آتش را به خاطر نافرمانیش‏

وَحُبِسَ بَیْنَ‏ اَطْباقِها بِجُرْمِهِ وَجَریرَتِهِ، وَهُوَ یَضِجُّ اِلَیْکَ ضَجیجَ مُؤَمِّلٍ لِرَحْمَتِکَ،

چشیده و در میان طبقات دوزخ به واسطه جرم و جنایتش گرفتار شده و در آن حال به درگاهت شیون کند شیون شخصى که آرزومند رحمت‏

وَیُنادیکَ بِلِسانِ اَهْلِ تَوْحیدِکَ، وَیَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِرُبُوبِیَّتِکَ، یا مَوْلاىَ‏

تو است و به زبان یگانه‏ پرستان تو را فریاد زند و به بنده پروریت متوسل گردد اى مولاى من‏

فَکَیْفَ یَبْقى‏ فِى الْعَذابِ وَهُوَ یَرْجُوا ما سَلَفَ مِنْ حِلْمِکَ، اَمْ کَیْفَ تُؤْلِمُهُ‏

پس چگونه در عذاب بماند با اینکه به بردبارى سابقه دارت چشم امید دارد یا چگونه‏

النَّارُ وَهُوَ یَأْمَلُ فَضْلَکَ وَرَحْمَتَکَ، اَمْ کَیْفَ یُحْرِقُهُ لَهیبُها وَاَنْتَ تَسْمَعُ‏

آتش او را بیازارد با اینکه آرزوى فضل و رحمت تو را دارد یا چگونه شعله آتش او را بسوزاند با اینکه تو صدایش را بشنوى‏

صَوْتَهُ وَتَرى‏ مَکانَهُ، اَمْ کَیْفَ یَشْتَمِلُ عَلَیْهِ زَفیرُها وَاَنْتَ تَعْلَمُ ضَعْفَهُ، اَمْ‏

و جایش را ببینى یا چگونه شراره‏هاى آتش او را دربرگیرد با اینکه تو ناتوانیش دانى یا

کَیْفَ یَتَقَلْقَلُ بَیْنَ اَطْباقِها وَاَنْتَ تَعْلَمُ صِدْقَهُ، اَمْ کَیْفَ تَزْجُرُهُ زَبانِیَتُها وَهُوَ

چگونه در میان طبقات آتش دست و پا زند با اینکه تو صدق و راستگوئیش را دانى یا چگونه موکلان دوزخ او را با تندى‏ برانند با اینکه تو را به‏

یُنادیکَ یا رَبَّهُ، اَمْ کَیْفَ یَرْجُو فَضْلَکَ فى‏ عِتْقِهِ مِنْها فَتَتْرُکُهُ فیها، هَیْهاتَ‏

پروردگارى‏ بخواند یا چگونه ‏ممکن‏ است‏ که ‏امید فضل‏ تو را درآزادى ‏خویش ‏داشته باشد ولى تو او را به حال خود واگذارى چه بسیار از تو دور است‏

ما ذلِکَ الظَّنُ‏بِکَ،وَلَاالْمَعْرُوفُ ‏مِنْ ‏فَضْلِکَ، وَلا مُشْبِهٌ لِما عامَلْتَ بِهِ الْمُوَحِّدینَ‏

و چنین گمانى به تو نیست و فضل تو اینسان معروف نیست و نه شباهت با رفتار تو نسبت به یگانه ‏پرستان دارد

مِنْ بِرِّکَ وَاِحْسانِکَ، فَبِالْیَقینِ اَقْطَعُ لَوْ لا ما حَکَمْتَ بِهِ مِنْ تَعْذیبِ‏

با آن نیکى و احسانت که نسبت بدانها دارى و من بطور قطع مى‏دانم که اگر فرمان تو در معذب ساختن‏

جاحِدیکَ، وَقَضَیْتَ بِهِ مِنْ اِخْلادِ مُعانِدیکَ، لَجَعَلْتَ النَّارَ کُلَّها بَرْداً

منکرانت صادر نشده بود و حکم تو به همیشه ماندن در عذاب براى دشمنانت در کار نبود حتماً آتش دوزخ را هر چه بود به تمامى سرد

وَسَلاماً، وَما کانَ لِأَحَدٍ فیها مَقَرّاً وَلا مُقاماً، لکِنَّکَ تَقَدَّسَتْ اَسْمآؤُکَ،

و سالم مى‏کردى و هیچکس در آن منزل و مأوا نداشت ولى تو اى خدایى که تمام نامهایت مقدس است

اَقْسَمْتَ اَنْ تَمْلَأَها مِنَ الْکافِرینَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ اَجْمَعینَ، وَاَنْ تُخَلِّدَ فیهَا

سوگند یاد کرده‏اى که دوزخ را از کافران از پریان و آدمیان پرکنى و دشمنانت را براى همیشه در آن جا دهى و تو که‏

الْمُعانِدینَ، وَاَنْتَ جَلَّ ثَناؤُکَ قُلْتَ مُبْتَدِئاً، وَتَطَوَّلْتَ بِالْإِنْعامِ مُتَکَرِّماً،

حمد ثنایت برجسته است در ابتداء بدون سابقه فرمودى و به این انعام از روى بزرگوارى تفضل کردى‏

«اَفَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً، لا یَسْتَوُونَ» اِلهى‏ وَسَیِّدى‏ فَاَسْئَلُکَ‏

(که فرمودى) «آیا کسى‏ که مؤمن است مانند کسى است که فاسق است؟ نه یکسان نیستند» اى معبود من و اى آقاى‏

بِالْقُدْرَةِ الَّتى‏ قَدَّرْتَها، وَبِالْقَضِیَّةِ الَّتى‏ حَتَمْتَها وَحَکَمْتَها، وَغَلَبْتَ مَنْ‏

من بحق آن نیرویى که مقدرش کردى و به فرمانى که مسلمش کردى و صادر فرمودى‏

عَلَیْهِ اَجْرَیْتَها، اَنْ تَهَبَ لى‏ فى‏ هذِهِ اللَّیْلَةِ وَفى‏ هذِهِ السَّاعَةِ، کُلَّ جُرْمٍ‏

و بر هر کس آن را اجرا کردى مسلط گشتى از تو مى‏خواهم که ببخشى بر من در این شب و در این ساعت هر جرمى را

اَجْرَمْتُهُ، وَکُلَّ ذَنْبٍ اَذْنَبْتُهُ، وَکُلَّ قَبِیحٍ اَسْرَرْتُهُ، وَکُلَّ جَهْلٍ عَمِلْتُهُ، کَتَمْتُهُ‏

را که مرتکب شده‏ام و هر گناهى را که از من سرزده و هر کار زشتى را که پنهان کرده‏ام و هر نادانى که کردم چه کتمان کردم‏

اَوْ اَعْلَنْتُهُ اَخْفَیْتُهُ اَوْ اَظْهَرْتُهُ، وَکُلَّ سَیِّئَةٍ اَمَرْتَ بِاِثْباتِهَا الْکِرامَ الْکاتِبینَ،

و چه آشکار چه پنهان کردم و چه در عیان و هر کار بدى را که به نویسندگان گرامیت دستور یادداشت کردنش را دادى همان نویسندگانى‏

الَّذینَ وَکَّلْتَهُمْ بِحِفْظِ ما یَکُونُ مِنّى‏، وَجَعَلْتَهُمْ شُهُوداً عَلَىَّ مَعَ جَوارِحى‏،

که آنها را موکل بر ثبت اعمال من کردى و آنها را به ضمیمه اعضاء و جوارحم گواه بر من کردى

وَکُنْتَ اَنْتَ الرَّقیبَ عَلَىَّ مِنْ وَرآئِهِمْ، وَالشَّاهِدَ لِما خَفِىَ عَنْهُمْ، وَبِرَحْمَتِکَ‏

و اضافه بر آنها خودت نیز مراقب من بودى و گواه اعمالى بودى که از ایشان پنهان مى‏ماند والبته ‏به‏ واسطه‏ رحمتت بود که آنها را

اَخْفَیْتَهُ وَبِفَضْلِکَ سَتَرْتَهُ، وَاَنْ تُوَفِّرَ حَظّى‏ مِنْ کُلِ‏ خَیْرٍ اَنْزَلْتَهُ، اَوْ اِحْسانٍ‏

پنهان داشتى و از روى فضل خود پوشاندى و نیز خواهم که به ره‏ام را وافر و سرشار گردانى‏ ازهرخیرى‏ که ‏فروریزى یا احسانى‏

فَضَّلْتَهُ، اَوْ بِرٍّ نَشَرْتَهُ، اَوْرِزْقٍ بَسَطْتَهُ، اَوْذَنْبٍ تَغْفِرُهُ، اَوْخَطَأٍ تَسْتُرُهُ، یا رَبِ‏

که بفرمائى یا نیکیهایى که پخش کنى یا رزقى که بگسترانى یا گناهى که بیامرزى یا خطایى که بپوشانى پروردگارا

یا رَبِ‏ یا رَبِّ، یااِلهى‏ وَسَیِّدى‏ وَمَوْلاىَ وَمالِکَ رِقّى‏،یا مَنْ‏ بِیَدِهِ ناصِیَتى‏

پروردگارا پروردگارا اى معبود من اى آقا و مولایم و اى مالک من اى کسى‏که اختیارم بدست او است اى داناى بر پریشانى و

یاعَلیماً بِضُرّى‏ وَمَسْکَنَتى‏، یاخَبیراً بِفَقْرى‏ وَفاقَتى‏، یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ،

بى‏نوائیم اى آگه از بى‏چیزى و نداریم پروردگارا، پروردگارا پروردگارا

اَسْئَلُکَ بِحَقِّکَ وَقُدْسِکَ، وَاَعْظَمِ صِفاتِکَ وَاَسْمآئِکَ، اَنْ تَجْعَلَ اَوْقاتى‏ مِنَ‏

از تو مى‏خواهم به حق خودت و به ذات مقدست و به بزرگترین صفات و اسمائت که اوقاتم را در

اللَّیْلِ وَالنَّهارِ بِذِکْرِکَ مَعْمُورَةً، وَبِخِدْمَتِکَ مَوْصُولَةً، وَاَعْمالى‏ عِنْدَکَ‏

شب و روز به یاد خودت معمور و آباد گردانى و به خدمتت پیوسته دارى و اعمالم را

مَقْبُولَةً، حَتّى‏ تَکُونَ اَعْمالى‏ وَاَوْرادى‏ کُلُّها وِرْداً واحِداً، وَحالى‏ فى‏

مقبول درگاهت گردانى تا اعمال و گفتارم همه یک جهت براى تو باشد و حالم همیشه در

خِدْمَتِکَ سَرْمَداً، یا سَیِّدى‏ یا مَنْ عَلَیْهِ مُعَوَّلى‏، یا مَنْ اِلَیْهِ شَکَوْتُ اَحْوالى‏،

خدمت تو مصروف گردد اى آقاى من اى کسى که تکیه‏ گاهم او است اى کسى‏که شکایت احوال خویش به درگاه او برم‏

یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ، قَوِّ عَلى‏ خِدْمَتِکَ جَوارِحى‏، وَاشْدُدْ عَلَى الْعَزیمَةِ

پروردگارا پروردگارا پروردگارا نیرو ده بر انجام خدمتت اعضاى مرا و دلم را براى عزیمت‏

جَوانِحى‏، وَهَبْ لِىَ الْجِدَّ فى‏ خَشْیَتِکَ، وَالدَّوامَ فِى الْإِتِّصالِ بِخِدْمَتِکَ،

به سویت محکم گردان و به من حَتّى‏

حَتّى‏ اَسْرَحَ اِلَیْکَ‏

عطا فرما تا تن و جان را

فى‏ مَیادینِ السَّابِقینَ، وَاُسْرِعَ اِلَیْکَ فِى الْبارِزینَ، وَاَشْتاقَ اِلى‏

در میدانهاى پیشتازان بسویت برانم و در زمره شتابندگان بسویت بشتابم و در صف مشتاقان اشتیاق‏

قُرْبِکَ فِى الْمُشْتاقینَ، وَاَدْنُوَ مِنْکَ دُنُوَّ الْمُخْلِصینَ، وَاَخافَکَ مَخافَةَ

تقربت را جویم و چون نزدیک شدن مخلصان به تو نزدیک گردم و چون یقین کنندگان از تو بترسم‏

الْمُوقِنینَ، وَاَجْتَمِعَ فى‏ جِوارِکَ مَعَ الْمُؤْمِنینَ، اَللّهُمَّ وَمَنْ اَرادَنى‏

و در جوار رحمتت با مؤمنان در یکجا گرد آیم خدایا هر که بد مرا خواهد

بِسُوءٍ فَاَرِدْهُ، وَمَنْ کادَنى‏ فَکِدْهُ وَاجْعَلْنى‏ مِنْ اَحْسَنِ عَبیدِکَ نَصیباً عِنْدَکَ،

بدش را بخواه و هر که به من مکر کند به مکر خویش دچارش کن و نصیبم را پیش خود بهتر از دیگر بندگانت قرار ده‏

وَاَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْکَ، وَاَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَیْکَ، فَاِنَّهُ لا یُنالُ ذلِکَ اِلاَّ بِفَضْلِکَ،

و منزلتم را نزد خود نزدیکتر از ایشان کن و رتبه‏ام را در پیشگاهت مخصوص‏تر از دیگران گردان که براستى جز به فضل تو

وَجُدْ لى‏ بِجُودِکَ، وَاعْطِفْ عَلَىَّ بِمَجْدِکَ، وَاحْفَظْنى‏ بِرَحْمَتِکَ، وَاجْعَلْ‏

کسى به این مقام نرسد و به جود و بخشش خود به من جود کن و به مجد و بزرگوارى خود بر من توجه فرما و به رحمت خود مرا نگهدار

لِسانى‏ بِذِکْرِکَ لَهِجاً، وَقَلْبى‏ بِحُبِّکَ مُتَیَّماً، وَمُنَّ عَلَىَّ بِحُسْنِ اِجابَتِکَ، وَاَقِلْنى‏

و قرار ده زبانم را به ذکرت گویا و دلم را به دوستیت بى‏قرار و شیدا و با اجابت نیکت بر من منت بنه و

عَثْرَتى‏، وَاغْفِرْ زَلَّتى‏، فَاِنَّکَ قَضَیْتَ عَلى‏ عِبادِکَ بِعِبادَتِکَ، وَاَمَرْتَهُمْ‏

لغزشم را نادیده گیر و گناهم را بیامرز زیرا که تو خود بندگانت را به پرستش خویش فرمان دادى و به دعا کردن‏

بِدُعآئِکَ، وَضَمِنْتَ لَهُمُ الْإِجابَةَ، فَاِلَیْکَ یا رَبِ ‏نَصَبْتُ‏وَجْهى‏،وَاِلَیْکَ یا رَبِ‏

به درگاهت مأمور ساختى و اجابت دعایشان را ضمانت کردى پس اى پروردگار من به سوى تو روى خود بداشتم و به درگاه تو اى پروردگارم‏

مَدَدْتُ یَدى‏، فَبِعِزَّتِکَ اسْتَجِبْ لى‏ دُعآئى‏، وَبَلِّغْنى‏ مُناىَ، وَلا تَقْطَعْ مِنْ‏

دست حاجت دراز کردم پس به عزتت دعایم را مستجاب فرما و به آرزویم برسان و امیدم را از

فَضْلِکَ رَجآئى‏، وَاکْفِنى‏ شَرَّ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ مِنْ اَعْدآئى‏، یا سَریعَ الرِّضا،

فضل خویش قطع منما و شر دشمنانم را از جن و انس کفایت فرما اى خداى زودگذر

اِغْفِرْ لِمَنْ لایَمْلِکُ اِلَّا الدُّعآءَ، فَاِنَّکَ فَعَّالٌ لِما تَشآءُ، یا مَنِ اسْمُهُ دَوآءٌ،

بیامرز کسى را که جز دعا چیزى ندارد که براستى تو هر چه را بخواهى انجام دهى اى کسى که نامش دوا است‏

وَذِکْرُهُ شِفآءٌ، وَطاعَتُهُ غِنىً، اِرْحَمْ مَنْ رَأْسُ‏ما لِهِ‏ا لرَّجآءُ وَسِلاحُهُ الْبُکآءُ، یا

و یادش شفاء است و طاعتش توانگرى است ترحم فرما بر کسى‏که سرمایه‏ اش امید و ساز و برگش گریه و زارى است اى‏

سابِغَ النِّعَمِ، یا دافِعَ‏ا لنِّقَمِ، یا نُورَ الْمُسْتَوْحِشینَ فِى الظُّلَمِ، یاعالِماً لایُعَلَّمُ،

تمام دهنده نعمتها و اى برطرف کننده گرفتاریها اى روشنى وحشت‏زدگان در تاریکیها اى داناى بى معلم‏

صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَافْعَلْ بى‏ ما اَنْتَ اَهْلُهُ، وَصَلَّى اللَّهُ عَلى‏

درود فرست بر محمد و آل محمد و انجام ده درباره من آنچه را که تو شایسته آنى و درود خدا بر

رَسُولِهِ وَالْأَئِمَّةِ الْمَیامینَ مِنْ الِهِ(أهْلِه)، وَسَلَّمَ تَسْلیماً کَثیراً.

پیامبر و پیشوایان با برکت از خاندانش و سلام فراوان‏

  
سید بازدید : 8 پنجشنبه 23 خرداد 1392 نظرات (0)

 
                                    فضیلت دعای عهد
 
 
از امام صادق، علیه السلام، روایت شده که فرمودند: هر کس چهل روز صبح هنگام، دعاى عهد را بخواند از یاران قائم ما است و اگر قبل از ظهور آن حضرت از دنیا برود خداوند او را در زمان ظهور از قبر بیرون مى آورد که در خدمت حضرت باشد. خداوند به هر کلمه اى از این دعا هزار حسنه عطا فرماید و هزار گناه محو مى نماید. دعاى عهد ابتدا خداوند را به اسامى و صفات مى خواند و بعد صلوات بر امام زمان علیه السلام است . سپس دعاهایى در مورد آن حضرت و فرج او و نیز حضور ما در زمان حضرت و دیدار روى حضرت دارد.
متن دعای عهد 
 
 
اَللّـهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ ، وَ رَبَّ الْکُرْسِیِّ الرَّفیعِ خدایا اى پروردگار نور بزرگ و پروردگار کرسى بلند

وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَ الاِْنْجیلِ وَ الزَّبُورِ 

و پروردگار دریاى جوشان ، و فرو فرستنده تورات و انجیل و زبور

وَ رَبَّ الظِّلِّ وَ الْحَرُورِ ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ 

و پروردگار دریاى جوشان ،و فرو فرستنده قرآن برزگ

وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ وَ الاَْنْبِیاءِ وَ الْمُرْسَلینَ 

و پروردگار فرشتگان مقرب و پیمبران و مرسلین

اَللّـهُمَّ اِنّی اَسْاَلُکَ بِوَجهِک الْکَریمِ  

خدایا از تو خواهم به ذات بزرگوارت

وَ بِنُورِ وَ جْهِکَ الْمُنیرِ وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ ، یا حَیُّ یا قَیُّومُ 

و به نور جمال تابانت و فرمانروائى دیرینه ات ، اى زنده اى پاینده

اسئلک باسمک الذی اشرفت به السموات و الارضون 

از تو خواهم بدان نامت که روشن شد بدان آسمانها و زمینها

وَ بِاسْمِکَ الَّذی یَصْلَحُ بِهِ الاَْوَّلُونَ وَ الاْخِرُونَ 

و بدان نامت که صالح و شایسته گشتند بدان پیشینیان و پسینیان

یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَیٍّ وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَیٍّ وَ یا حَیّاً حینَ لا حَیَّ 

اى زنده پیش از هر موجود، و اى زنده پس از هر موجود زنده و اى زنده در آن هنگام که زنده اى وجود نداشت

یا محی الموتی و ممیت الاحیاء یا حی لا الله الا انت 

ای زنده کن مردگان و اى میراننده زندگان اى زنده اى که معبودى جز تو نیست

اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الاِْمامَ الْهادِیَ الْمَهْدِیَّ الْقائِمَ بِاَمْرِکَ 

خدایا برسان به مولاى ما آن امام راهنماى راه یافته و قیام کننده به فرمان تو

صلوات الله علیه و علی ابائه الطاهرین عن جمیع المومنین و المومنات 

که درودهاى خدا بر او و پدران پاکش باد از طرف همه مردان و زنان با ایمان

فی مَشارِقِ الاَْرْضِ وَ مَغارِبِها سَهْلِها وَ جَبَلِها وَ بَرِّها وَ بَحْرِها ،وَ عَنّی وَ عَنْ والِدَیَّ مِنَ الصَّلَواتِ 

در شرقهاى زمین و غربهاى آن هموار آن و کوهش ، خشکى آن و دریایش ، و از طرف من و پدر و مادرم درود هائى

زِنَةَ عَرْشِ اللهِ ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ ، وَ ما اَحْصاهُ عِلْمُهُ وَ اَحاطَ بِهِ کِتابُهُ  

هموزن عرش خدا و شماره کلمات و سخنان او و آنچه را دانشش احصاء کرده و کتاب و دفترش بدان احاطه دارد

اَللّـهُمَّ اِنّی اُجَدِّدُ لَهُ فی صَبیحَةِ یَوْمی هذا وَ ما عِشْتُ مِنْ اَیّامی عَهْداً وَ عَقْداً 

خدایا من تازه مى کنم در بامداد این روز و هر چه زندگى کنم از روزهاى دیگر عهدو پیمان

وَ بَیْعَةً لَهُ فی عُنُقی ، لا اَحُولُ عَنْها وَ لا اَزُولُ اَبَداً 

عهدو پیمان و بیعتى براى آن حضرت در گردنم که هرگز از آن سرنه پیچم و دست نکشم هرگز،

اَللّـهُمَّ اجْعَلْنی مِنْ اَنْصارِهِ وَ اَعْوانِهِ وَ الذّابّینَ عَنْهُ وَ الْمُسارِعینَ اِلَیْهِ فی قَضاءِ حَوائِجِهِ 

خدایا قرار ده مرا از یاران و کمک کارانش و دفاع کنندگان از او و شتابندگان بسوى او در برآوردن خواسته هایش و انجام دستورات

وَ الْمُمْتَثِلینَ لاَِوامِرِهِ وَ الُْمحامینَ عَنْهُ ، وَ السّابِقینَ اِلى اِرادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ 

و اوامرش و مدافعین از آن حضرت و پیشى گیرندگان بسوى خواسته اش و شهادت یافتگان پیش رویش

اللّـهُمَّ اِنْ حالَ بَیْنی وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذی جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً 

خدایا اگر حائل شد میان من و او آن مرگى که قرار داده اى آن را بر بندگانت حتمى و

فَاَخْرِجْنی مِنْ قَبْری ، مُؤْتَزِراً کَفَنى ، شاهِراً‌ سَیْفی ، مُجَرِّداً قَناتی، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعی فِی الْحاضِرِ وَ الْبادی 

مقرر پس بیرونم آر از گورم ، کفن به خود پیچیده با شمیشر آخته ، و نیزه برهنه ، پاسخ ‌گویان به نداى آن خواننده بزرگوار در شهر و بادیه

اَللّـهُمَّ اَرِنیِ الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ ، وَ الْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ 

خدایا بنمایان به من آن جمال ارجمند و آن پیشانى نورانى پسندیده را

وَ اکْحُلْ ناظِری بِنَظْرَة منِّی اِلَیْهِ 

و سرمه وصال دیدارش را به یک نگاه به دیده ام بکش

وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ ، وَ اَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بی مَحَجَّتَهُ 

و شتاب کن در ظهورش و آسان گردان خروجش را و وسیع گردان راهش را و مرا به راه او درآور

وَ اَنْفِذْ اَمْرَهُ وَ اشْدُدْ اَزْرَهُ ، وَ اعْمُرِ اللّـهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ اَحْیِ بِهِ عِبادَکَ 

و دستورش را نافذ گردان و پشتش را محکم کن ، و آباد گردان خدایا بدست او شهرها و بلادت را ؛ و زنده گردان بوسیله اش بندگانت را

فَاِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ ، ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ اَیْدِی النّاسِ 

زیرا که تو فرمودى و گفته ات حق است که فرمودى : آشکار شد تبهکارى در خشکى و دریا بخاطر کرده هاى مردم

فَاَظْهِرِ الّلهُمَّ لَنا وَ لِیَّکَ ،‌وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ 

پس آشکار کن براى ما خدایا نماینده ات را و فرزند دختر پیامبرت که همنام رسول تو است

حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَیْء مِنَ الْباطِلِ اِلّا مَزَّقَهُ ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ 

تا دست نیابد به هیچ باطلى جز آنکه از هم بدراند و پابرجا کند حق را و ثابت کند آن را

وَ اجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ ، وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ  

و بگردان آن بزرگوار را خدایا پناهگاه ستمدیدگان بندگانت ،‌ و یاور کسى که جز تو یاورى برایش یافت نشود

وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ اَحْکامِ کِتابِکَ ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ اَعْلامِ دینِکَ وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ 

و تازه کننده آن احکامى که از کتاب تو تعطیل مانده و محکم کننده آنچه رسیده از نشانه هاى دین و آئینت و دستورات پیامبرت صلى اللّه علیه و آله

وَ اجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِن بَأسِ الْمُعْتَدینَ 

و قرارش ده خدایا از آنانکه نگاهش دارى از صولت و حمله زورگویان

اَللّـهُمَّ وَ سُرّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ ، وَ ارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ 

خدایا شاد گردان (دل ) پیامبرت محمد صلى اللّه علیه و آله را به دیدارش و هم چنین هم که در دعوتش از آن حضرت پیروى کرد ، و رحم کن به بیچارگى ما پس از آن حضرت

اَللّـهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الاُْمَّةِ بِحُضُورِهِ ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ 

ای خدا غم و اندوه دوری آن بزرگوار را به ظهورش از قلوب این امت برطرف گردان و برای آرامش دل های ما به ظهورش تعجیل فرما

انهم یرونه بعیدا و نریه قریبا برحمتک یا الرحمن الراحمین 

اینان ظهورش را دور پندارند ولى ما که نزدیک مى بینیم به مهرت اى مهربانترین مهربانان

العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان 

شتاب کن شتاب کن ای مولای من ای صاحب زمان

(اسلام علیک یا مهدی فاطمه(س)..... التماس دعا)

سید بازدید : 11 چهارشنبه 22 خرداد 1392 نظرات (0)

تشرف به خدمت حضرت ولی عصر(عج): حسین آقا بابایی نقل می کند شبی در خواب دیدم که به مکه معظمه مشرف شدم .صبح آن روز در حالی که روزه بودیم تصمیم گرفتم به مسجد مقدس جمکران بروم یکی از فرزندانمبه نام محمد باقر که هفت سال بیشتر نداشت گفت که مرا هم با خود ببر .)) آنگاه همراه او در حالی که برف همه جا را پوشانده بود پیاده راه افتادیم در راه. جویهای بزرگ آب بود که من فرزندم را کول گرفتم واز آب عبور می کردیم تا به باغ قلعه وبه آب انبار حاج حسینعلی رسیدیم .بچه گفت :((تشنه هستم .))از آب انبار به او آب دادم . هنگامی که از قلعه عبور کردیم ناگهان چشمم به یک سید بزرگوار وجلیل القدری که تا کنون کسی را به زیبایی ونورانیت ندیده بودم............................. وقتی نزدیک ما رسید سلام کردم وگفت :((شما به مسجد تشریف می برید یا از مسجد بر می گردید ؟)) فرمودند :((به مسجد می آیم .)) پس از آن بر اثر تصرف ولایتی دیگر نتوانستم حرف بزنم .آقا از بلندی کنار جاده عبور می کرد وما از از وسط جاده .تا این که به خط آهن رسیدیم ، زیرا پل عبوری راه آهن آب و گل بود به آقا گفتم :ابتدا بچه را کول می کنم واز آب زیر پل ، عبور می دهم وبعد می آیم شما را کول می کنم وبه آن طرف پل خط راه آهن می رسانم . آقا با عصایی که دستش بود اشاره کرد که شما با بچه بروید . من بچه را آن طرف راه آهن گذاشتم و آقا تشریف نیاوردند .چند دقیقه ای ماندیم ولی دیدیم از آقا خبری نشد به طرف خط راه آهن آمدم ،دیدم اصلا نه آۀقا هست ونه ردپایی وجود دارد من از شدت نارحتی شروع کردم به گریه کردن ، بچه از من پرسید :((چرا گریه می کنی ؟))گفتم بابا آنی که ما باید ببینیم ((یعنی وجود مبارک حضرت ولی عصر (ارواحنافداه )دیدیم ونشناختیم بعدا آمدم از باغ قلع (یعنی جایی که آقا را همانجا زیارت کردیم وبا آقا همراه شدیم )تا راه آهن مکرّرا شمارش کردم ،1724قدم بود که به برکت حضرت ،این همه راه را به چند لحضه باطی الارض رفته بودیم خوشا إ خوشا إ آن روز وآن خال زیبا که خداوند بحق محمد وآل محمد دیدار حضرت را دوباره نصیب فرماید برگرفته از :کتاب ملاقات با امام زمان در مسجد مقدس جمکران .چاپ یازدهم .ص255 (((این کتاب بسیار زیباست من به شما خواننده گرامی توصیه می کنم که این کتاب را تهیه کنید))) انشا الله ما هم بتوانیم کاری کنیم تا امام زمان از ما راضی وخوشنود باشند (انشا الله توفیق دیدار حضرت را پدا کنیم )


درباره ما
این سایت ارئه دهندی خدمات مذهبی مانند: پخش زنده حرم ها عکس وفیلم مذهبی وسخنان ائمه معصومین (ع) مهدویت و... می باشد. امیدوارم که از این مطالب بهره کافی را ببرید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    به نظر شما مطالب سایت چگونه است ؟
    سن شما چقدر است ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 8
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 2
  • بازدید کلی : 660
  • کدهای اختصاصی
















    دريافت کد لوگوي سايت مراجع معظم تقليد
    تاریخ روز
    قرآن آنلاین
    http://s1.picofile.com/shiat/giv.gif
    حدیث موضوعی
    دعای فرج دعای عظم بلا
    دعای عظم البلا زیارت عاشورا
    زیارت عاشورا دعای کاشف الکرب
    ذکر کاشف الکرب
    روزشمار غدیر
    روزشمار فاطمیه
    روزشمار محرم عاشورا پخش زنده حرم دعای کاشف الکرب
    ذکر کاشف الکرب مهدویت امام زمان (عج) اخبار روز ایران را بخوانید ::